تفكرات فلسفي به هنگام ظهور
مكانيك كوانتومي
تفكر فلسفي فيزيكدانان در زمان پيدايش مكانيك كوانتومي دچار
تغيير و يا شايد به بيان بهتر تزلزل عميقي گرديد.براي
آندسته ازفيزيكداناني
كه صدها سال با جبر نيوتني يا اصل عليت خوگرفته بودند و وقوع
هر معلولي را
به يك علت خاص ربط ميدانند بسيار دردناك بود كه دست از اين
تفكر بردارند چرا كه اين
تفكر بخوبي با وقايع دنيايي قابل مشاهده سازگاري مي نمود.گردش
زمين تنها معلول نيروي گرانشي
است كه خورشيد برآن وارد ميكند، انحراف نور ستارگان دور دست
از يك مسير مستقيم،
تنها معلول انحناي فضا – زمان است و
دامنه اين تفكر جبري به جائي رسيد كه لاپلاس رياضيدان فرانسوي
بيان نمود كه
حالت جهان معلول گذشته آن و علت آينده آن است. اين تفكر به ما
ميگويد كه با آگاهي
از موقعيت كنوني هر چيزي مي توان آينده ي آن چيز را به طور
بسيار دقيقي پيش بيني نمود. بنابراين همه چيز از جبر نيوتني يا
اصل موجبيت يا عليت
پيروي مي كرد ولي با پيدايش
فيزيك كوانتومي و اصل عدم قطعيت همه چيز تغيير
نمود و ترديد و احتمال بر دنياي زير سايه انداخت .غير قابل پيش بيني
بودن برخي از وقايع – تاثير روش هاي اندازهگيري بر روي
سيستمهاي مورد آزمايش- ناتواني
مطلق دراندازه گيري همزمان متغيرهاي مكمل(چون تكانه و مكان
ذرات يا خاصيت موجي
و ذرهاي فوتون) از جمله پيامدهاي مكانيك كوانتومي بود. اين
فيزيك جديد به ما ميگويد
نميتوان با قطعيت مسير يك ذرهاي را بادانستن تمامي حالات
كنونيشپيشبيني كرد، ما هرگز نميتوانيم بفهميم در پديده تداخل
الكترون مورد نظر ما از كدام
يك از دو شكاف دستگاه عبور كرده است.مكانيك كوانتومي همانند
فيزيك كلاسيك و نسبيت
اين اجازه را به ما نميدهد كه با دانستن حالت كنوني يك سيستم
با قطعيت از آينده
آن صحبت كنيم.همه جا صحبت ازميانگينها و احتمال در ميان است و
همين موضوع بود كه اينشتين
را وادار به بيان اين جمله كرد : خدا هرگز تاس نمياندازد.
اين تفكر كه نميتوان با قطعيت از رفتار آينده يك سيستم
صحبت كرد و اين اندازهگيريها است كه به پديدهها رنگ واقعيت
ميبخشد به تفكر
كپنها گي معروف
است كه بوهر سردمدار آن بود.اينتعبير از جهان اطراف ما به ما
ميگويد كه تصور مكان و تكانه مشخص براي يك ذره همانند
الكترون تا موقعيكه اندازهگيري نشدهاند بي معناست در اين
اندازه گيري شي و دستگاه
اندازه گيري توامان نتايج حاصل از اندازهگيري را مشخص
ميكنند. ولي
آيا ميتوان پذيرفت كه فرآيند اندازهگيري ميتواند روي جهان
تاثير بگذارد؟ آيا يك الكترون داراي بارالكتريكي است يا اينكه
اين دستگاه اندازهگيري است كه براي الكترون باري مشخص در نظر
ميگيرد. كوانتوم
فرآيند اندازه گيري را مختل كننده و
تاثيرگذار فرض ميكند تا جائيكه بوهر باني
تفكر كپنهاگي بيان ميدارد كه خواصي مانند ماهيت موجي يا
ذرهاي يك فوتون يا الكترون
يا بار الكتريكي ، تكانه ، محل و سرعت يك ذره، تا هنگامي كه
اندازهگيري نشدهاند
وجود ندارد يا غير واقعي هستند به عبارت كلي تر يك سيستم
كوانتومي فاقد خواص
است .اينشتين به واقعيت عيني معتقد بود، اينكه جهان فيزيكي
مستقل از هر نوع فرآيند
اندازهگيري است، و به اين موضوع ايمان راسخ داشت. مكانيك
كوانتومي نه تنها قادر به توصيف رفتار ذرات زير اتمي است بلكه
با تعميم
آن ميتوان رفتار اجرام ماكروسكوپي همانند يك توپ تنيس يا يك
جسم قابل مشاهده
ديگر را تعيين نمود و همين عامل موجب شده است تا فيزيكي
كوانتومي را يك نظريه
بنيادي كه رفتار جهان را توصيف مي كند در نظر بگيريم همانند
فيزيك كلاسيك و نسبيت.
مكانيك كوانتومي داراي پيامدهايي فلسفي بود كه بوهر يكي از
سردمداران بيانات فلسفي در دفاع از اين نگاه جديد به جهان
پيرامون بود. بوهر در پاسخ به نواقصي كه اينشتين و حاميان او
مطرح مينمودند
با قاطعيت شروع به دفاع فلسفي از اين ايده جديد مي نمود. او
پديده تكميل يااصل مكمليت را كه مبتني بر اصل عدم
قطعيتهايزنبرگ بود
را براي تاثير اندازه گيري بر سيستم كوانتومي مطرح كرد. بر
اساس اين اصل، اندازه
گيري خاصيتي از يك سيستم است و درهنگام اندازه گيري يك خاصيت
از يك سيستم اطلاعات
ما در مورد ساير خاص آن سيستم از بين ميرود مثلا اگر بنا باشد
خاصيت موجي نور
را اندازه گيري كنيم اطلاعات ما در مورد خاصيت ذره اي آن به
كلي از ميان مي رود.
همچنين در تعبير كپنهاگي واقعيت تا هنگاميكه اندازهگيري نشود
وجود ندارد بر همين
اساس تصور بار و تكانه و… براي يك الكترون تا هنگاميكه اين
كميتها اندازهگيري
نشوند بيمعنا خواهد بود در سال گذشته يك جوان ايراني بنام
پرفسور شهريار
صديق افشار با انجام آزمايشي بربخشي از اصل مكمليت بوهر خط
بطلان كشيد و سلطۀ
هشتاد سالۀ آن
بر فيزيك كوانتومي را در معرض تزلزل و تباهي قرار داد.
آزمايش افشار
بور
در طول شكل گيري فيزيك كوانتومي بي مهابا از آن جانبداري
ميكرد هر جا به بن بست
ميرسيد يا توسط منتقدان فيزيك كوانتمي به چالش كشيده مي شد با
بنا نهادن يك اصل
فلسفي از ايده كوانتومي دفاع ميكرد. وقتي سال 1935 اروين
شرودينگر آزمايش گربه را
پيش كشيد( اين آزمايش فكري به آزمايش گربه شرودينگر نيز معروف
است) و در آن مسئله تاثير اندازهگيري بر يك سيستم و اينكه
چگونه صرف مشاهده ميتواند
زندگي يا مرگ گربه را رقم بزند، تناقض موضوع فرآيند
اندازهگيري در فيزيك كوانتومي
را با درك عمومي بر ملا ساخت ولي اين ادعا كه اندازهگيري بر
روي يك سيستم كوانتومي
تاثيرگذر است جزء لاينفك فيزيك كوانتومي است كه تاكنون هيچ
آزمايشي آنرا نقض
ننموده است ولي اين موضوع كه اندازهگيري خاصيتي از يك سيستم
اطلاعات ما را در مورد
ساير خواص آن سيستم از بين ميبرد.در ژوئيه 2004 با اعلام
نتيجه آزمايشي كه پروفسور
افشار از دانشگاه روان انجام داد به چالش كشيده شد ايده
ناتواني در اندازهگيري
همزمان متغيرهاي مكمل كه از اصل مكمليت بوهر استنتاج ميشود به
طرز جالبي
توسط آزمايش افشار رد شده است.افشار طي انجام يك آزمايش به طور
عملي موفق شد كه
همزمان ماهيت موجي و ذرهاي نور را مورد اندازهگيري و مشاهده
قرار دهد. نتيجه اين
آزمايش به طور آشكارا با اصل مكمليت در تناقض است بنابراين
هواداران تعبير كپنهاگي
يا بايد نتيجه اين آزمايش را در قالب اصل مكمليت توجيه نمايند
يا دست از حمايت
از اين اصل بردارند ولي آنگونه كه مشخص است موضع دوم محتمل تر
به نظر ميآيد. بر همين
اساس تاريخ بارديگر درحال تكرارشدن است و نيمه اول قرن بيست
ويكم همانند نيمه اول
قرن بيستم شاهد جدلهاي تازهاي بين هواداران تعبير كپنهاگي و
هواداران واقعيت عيني
(اينشتين نيز به واقعيت عيني معتقد بود و عقيده داشت كه
واقعيتها مستقل از اندازهگيري
هستند) خواهد بود.
قرن نوزدهم
در قرن نوزدهم، نظريه پردازان براي تشريح گروه متفاوتي از
پديده ها كه متضمن نور و الكترومغناطيس بودند، از مدل اساسي
ديگري استفاده كردند كه عبارت بود از: (انتشار) امواج
درمحيطهاي ميانجي پيوسته . ولي در اوايل قرن حاضر به نظر مي
رسيد كه چند آزمايش حيرت انگيز، استفاده از هر دو مدل موج و
ذره را براي هر دو نوع از پديده ها ايجاب مي كند. ازيك طرف،
معادله انيشتين درباره اثر فتوالكتريك و كار كامپتون بر روي
پراكندگي فوتون نشان داد كه نور در بسته هاي مجزا و منفصل، با
انرژي و اندازه حركت معين، گسيل مي گردد وبسيار شبيه به جرياني
از ذرات عمل مي كند، و از طرف ديگر و در مقابل آن، الكترون ها
كه همواره به صورت ذرات تصوير مي شدند، آثار تداخل انتشار را
كه از ويژگي هاي امواج است، از خود نشان دادند. امواج، پيوسته
و گسترده اند و به موجب فاز بر يكديگر تاثير متقابل دارند؛ اما
ذرات، گسسته و به مكاني خاص محدودند و تاثير متقابل آنها
براساس اندازه حركت است. به نظرمي رسد هيچ راهي براي تلفيق اين
دو مدل، در مدل واحد، وجود ندارد.
در نظريه كوانتوم، هيچ مدل وحدت يافته اي از اتم پيدا نشده
است. مدل اوليه بور درباره اتم به سادگي قابل تصوير و تجسم
بود: الكترون هاي ذره وار در حركت خود پيرامون هسته، به مانند
يك منظومه شمسي كوچك، از مدارهايي تبعيت مي كنند. ولي اتم در
نظريه كوانتوم به هيچ وجه قابل تصوير و تصور نيست. ممكن است
كسي بكوشد تا الگوهاي موج هاي احتمال را كه فضاي پيرامون هسته
را پر كرده اند، شبيه نوسان هاي يك سمفوني سه بعدي ازاصوات
موسيقيايي كه پيچيدگي حيرت انگيزي دارند، تصور كند؛ ولي اين
تمثيل كمك زيادي به ما نمي كند، اتم در دسترس مشاهده مستقيم
قرار ندارد و بر وفق كيفيات حسي ، قابل تصورنيست؛ حتي نمي توان
آن را براساس مفاهيم كلاسيك نظير فضا، زمان و عليت به گونه اي
منسجم توضيح داد. رفتارشي بسيار خرد با رفتار اشياي تجربه
روزمره، متفاوت است. ما مي توانيم آنجه را در آزمايشها رخ مي
دهد با معادلات آماري توضيح دهيم، ولي نمي توانيم صفات كلاسيك
اورانوس را به ساكنان جهان اتمي نسبت دهيم.
در بسط و توسعه هايي كه طي سالهاي اخير در نظريه كوانتوم، به
سمت قلمروهاي هسته اي ومادون هسته اي حاصل شده است، خصلت
احتمالي نظريه اوليه كوانتوم، همچنان محفوظ، مانده است. نظريه
ميدان كوانتومي، تعميمي است از نظريه كوانتوم كه با نظريه
نسبيت خاص، هماهنگ و منسجم است. از اين نظريه با موفقيت بسيار
در برهم كنشهاي الكترومغناطيس وبرهم كنش هاي مادون هسته اي
(كروموديناميك كوانتومي يا نظريه كوارك) و نظريه الكتروضعيف،
بهره برداري شده است. اجازه دهيد چالشي را كه نظريه كوانتوم در
قبال اصالت واقع ابراز كرده است، دنبال كنيم. نيلز بور از به
كارگيري مدل هاي موج و ذره و ديگر زوج ها از مجموعه هاي مفاهيم
متضاد، حمايت مي كرد. بحث بور درباره آنچه او آن را اصل مكمليت
ناميد، چند موضوع را شامل شد. بور تاكيد داشت كه سخن ما درباره
يك سيستم اتمي بايد همواره به يك آرايش آزمايشگاهي مربوط باشد؛
ما هرگز نمي توانيم درباره يك سيستم اتمي به تنهايي و في نفسه
و عين معلوم را در هر آزمايشي مد نظر قرار دهيم. نمي توان هيچ
خط فاصل دقيقي بين روند مشاهده و شيء مشاهده شده، رسم كرد. در
صحنه آزمايش، ما بازيگريم نه صرفا تماشاچي و ابزار آزمايشي
مورد استفاده را خود برمي گزينيم. بور اظهار داشت كه آنچه بايد
به حساب آيد، روند تعاملي (كنشي - واكنشي) مشاهد است، نه ذهن
يا شعور مشاهده گر.
موضوع ديگر در نوشتار بور، محدوديت مفهومي درك بشر است. در
اينجا، انسان به عنوان يك عالم (داننده) و نه يك آزمايشگر،
كانون توجه قرار مي گيرد. بور، با شكاكيت كانت درباره امكان
شناخت جهان في نفسه سهيم است. اگر سعي ما آن باشد كه قالب هاي
مفهومي خاص را بر طبيعت تحميل كنيم، در اين صورت استفاده تام
از ساير مدل ها را مانع شده ايم. بدين سان، بايد بين توصيفات
كامل علي يا فضا- زماني، بين مدل هاي موج يا ذره، بين اطلاع
دقيق از مكان يا اندازه حركت، يكي را برگزينيم. هرچه بيشتر از
يك مجموعه مفاهيم استفاده شود، كمتر مي توان مجموعه مكمل را به
طور همزمان به كار برد. اين محدوديت دوجانبه از آن جهت رخ مي
دهد كه جهان اتمي را نمي توان بر وفق مفاهيم فيزيك كلاسيك و
پديده هاي مشاهده پذير توضيح داد.
بنابراين، چگونه مفاهيم فيزيك كوانتومي به واقعيت جهان مربوط
مي شود؟ ديدگاههاي مختلف درباره جايگاه نظريه ها در علم، تعبير
و تفسير متفاوتي از نظريه كوانتوم مي كنند.
1- اصالت واقع كلاسيك. نيوتن و تقريبا تمام فيزيكدانان قرن
نوزدهم، نظريه ها را توصيفات طبيعت ، آن گونه كه في نفسه و
مستقل از مشاهده گر تحقق دارد، تلقي مي كردند. فضا (مكان)،
زمان، جرم، و ساير كيفيات اوليه خواص همه اشياي واقعي اند. مدل
هاي مفهومي، نسخه بدل هايي از جهانند كه ما را قادر مي سازند
تا ساختار مشاهده ناپذير جهان را با اصطلاحات مانوس كلاسيك
مجسم كنيم. اينشتاين اين سنت را با پافشاري بر اين نكته ادامه
داد كه يك توصيف كامل از سيستم اتمي، مستلزم مشخص كردن
متغيرهاي كلاسيك مكان - زماني است كه حالت آن را به گونه اي
عيني و غيرمبهم، تعيين كند. او بر آن بود كه چون نظريه كوانتوم
چنين نيست پس نظريه اي ناقص است و عاقبت به وسيله نظريه اي كه
انتظارهاي كلاسيك را تحقق بخشد، كنار گذاشته خواهد شد.
2- ابزارانگاري. مطابق اين راي، نظريه ها ساخته هاي مفيد بشر و
تمهيدهايي براي محاسبه اند كه جهت مرتبط كردن مشاهدات و انجام
پيش بيني ها به كار مي آيند. آنها همچنين ابزارهايي عملي براي
دستيابي به كنترل فني شمرده مي شوند. مبناي داوري درباره آنها،
مفيدبودنشان در به ثمر رساندن اين اهداف است، نه مطابقت آنها
با واقعيت (كه براي ما امري دست نيافتني است). مدل ها، مجعول
هايي تخيلي اند كه موقتا براي ساختن نظريه ها استفاده مي شوند
و پس از آن مي توان آنها را كنار نهاد؛ آنها بازنمودهاي حقيقي
جهان نيستند. اگرچه مي توانيم از معادلات كوانتومي براي پيش
بيني پديده هاي مشاهده پذير استفاده كنيم، امانمي توانيم در
ميان مشاهداتمان از اتم سخن
بگوييم.
اغلب چنين پنداشته مي شود كه بور قاعدتا بايد ابزارگرا باشد،
زيرا او در بحث طولاني با آينشتاين، اصالت واقع كلاسيك را رد
كرده است. اما آنچه او واقعا گفت آن است كه مفاهيم كلاسيك را
نمي توان بدون ابهام براي تشريح سيستم هاي اتمي موجود به كار
برد. از مفاهيم كلاسيك فقط مي توان براي توضيح پديده هاي
مشاهده پذير، در موقعيت هاي ويژه آزمايشگاهي استفاده كرد. ما
نمي توانيم جهان را آن گونه كه في نفسه تحقق دارد، جداي از
تاثير متقابل ما با آن، مجسم كنيم. بور، به ميزان زيادي با نقد
طرفداران ابزارانگاري از اصالت واقع كلاسيك موافق بود ولي او
به طور مشخص از ابزارانگاري حمايت نمي كرد و با تحليل دقيق تر
به نظر مي رسد كه اوگزينه سومي را اختيار كرده باشد.
3-اصالت واقع نقادانه. قايلين به اصالت واقع نقادانه، نظريه ها
را بازنمود هايي ناتمام ازجنبه هاي محدود جهان، آن گونه كه با
ما در كنش متقابلند، تلقي مي كنند. نظريه ها به ما اجازه مي
دهند تا جنبه هاي مختلف جهان را كه در موقعيتهاي گوناگون
آزمايشگاهي آشكار مي شوند، به يكديگر مرتبط كنيم. از نظر
حاميان اصالت واقع نقادانه، مدل ها، اگرچه انتزاعي و گزينشي
اند اما براي مجسم كردن ساختارهاي جهان كه موجب اين كنشهاي
متقابلند، كوششهايي ضروري به حساب مي آيند. در اين نگرش، هدف
علم، فهم است نه كنترل. تاييد پيش بيني ها آزموني است براي فهم
معتبر ولي خود پيش بيني، هدف علم نيست.
به خوبي مي توان ادعا كرد كه بور - اگرچه نوشته هاي او همواره
واضح نبوده است - صورتي ازاصالت واقع نقادانه را پذيرفته بود.
او در بحث با آينشتاين، واقعيت الكترون ها يا اتم ها را
انكارنكرد، بلكه مدعي بود كه آنها از آن رسته اشيايي نيستند كه
توصيفات فضا - زماني كلاسيك را بپذيرند. وي پديدارشناسي ماخ را
كه واقعيت اتم ها را مورد ترديد قرار مي داد، نپذيرفت. هنري
فولس ، اين بحث را چنين خلاصه مي كند: او (بور) چارچوب كلاسيك
را كنار گذاشت و استنباط واقع گرايانه را درباره توصيف علمي
طبيعت حفظ نمود. آنچه او طرد مي كند اصالت واقع نيست، بلكه
تعبير كلاسيك آن است. بور، واقعيت سيستم اتمي را كه با سيستم
مشاهده گر در برهم كنش است، فرض مسلم گرفت. در قبال تعبيرهاي
ذهن گرا از نظريه كوانتوم كه مشاهده را يك برهم كنش ذهني -
فيزيكي تلقي مي كنند، بور از برهم كنش هاي فيزيكي ميان سيستم
هاي ابزاري و اتمي، در وضعيت كامل آزمايشگاهي، سخن مي گويد. به
علاوه، موج و ذره يا اندازه حركت و موقعيت مكاني يا ديگر وصف
هاي مكمل، حتي اگر هم به روشني قابل اطلاق نباشند، بر يك شيء
واحد صدق مي كنند. آنها از نمودهاي متفاوت سيستم اتمي واحد
حكايت مي كنند. فولس مي نويسد: بور احتجاج مي كند كه اين گونه
باز نمودها، انتزاع هايي هستند كه در امكان توصيف يك پديده به
عنوان كنش متقابل ميان سيستم هاي مشاهده گر و سيستم هاي اتمي،
نقشي حياتي ايفا مي كنند، اما نمي توانند خواص يك واقعيت مستقل
را تصوير كنند ... ما مي توانيم چنين واقعيتي را به حسب
توانايي آن براي ايجاد برهم كنش هاي گوناگون توصيف كنيم؛ برهم
كنش هايي كه نظريه مذكور، آنها را تامين كننده شواهد مكمل
درباره شيء واحد قلمداد مي كند. بور نگرش اصالت واقع كلاسيك را
كه براساس آن، جهان دربردارنده موجوداتي با خواص معين كلاسيك
است، نپذيرفت. ولي با وجود اين، بر آن بود كه جهاني واقعي وجود
دارد كه دركنش متقابل، توانايي ايجاد پديده هاي مشاهده پذير را
داراست. فولس كتاب خود را درباره بور بااين نتيجه گيري به
پايان مي رساند: هستي شناسي اي كه اين نحوه تعبير و تفسير از
پيام بور مستلزم آن است، اشياي فيزيكي را نه مطابق با چارچوب
كلاسيك و از راه خواص معين كه با خواص پديده ها مطابقند، بلكه
از طريق توان آنها براي ظاهر شدن در نمودهاي گوناگون پديده ها،
توصيف مي كند. بدين ترتيب در چارچوب مكمليت، حفظ استنباط واقع
گرايانه و پذيرفتن كامل بودن نظريه كوانتوم فقط با تجديد نظر
در فهم ما از ماهيت يك واقعيت مستقل فيزيكي و اينكه ما چگونه
مي توانيم آن را بشناسيم، ممكن است.
كوتاه سخن اينكه ما بايد اكيدا جدايي قاطع بين مشاهده گر و شيء
مشاهده شده را كه درفيزيك كلاسيك فرض مي شد، انكار كنيم.
براساس نظريه كوانتوم، مشاهده گر همواره يك شريك و سهيم به
حساب مي آيد.
در مكمليت، استفاده از يك مدل، استفاده از مدل هاي ديگر را
محدود مي سازد. مدل ها، بازنمودهاي نمادين (سمبوليك) از وجوه
واقعيت متعاملند كه نمي توانند منحصرا بر وفق شباهت هايي كه با
تجربه روزمره دارند، مجسم شوند. آنها صرفا به طور كاملا
غيرمستقيم، با جهان اتمي و يا با پديده هاي مشاهده پذير،
مربوطند. ولي ما مجبور نيستيم ابزارانگاري اي را بپذيريم كه
نظريه ها و مدل ها را ابزارهاي فكري و عملي مفيدي مي انگارد كه
درباره جهان چيزي به ما نمي گويند.
خود بور پيشنهاد كرد كه ايده مكمليت قابل بسط به ساير پديده
هايي است كه با دو نوع مدل، تحليل پذيرند. مانند: مدل هاي
مكانيستي و ارگانيك در زيست شناسي، مدل هاي رفتارگرايانه و
درون نگرانه در روان شناسي، مدل هاي جبرواختيار در فلسفه، يا
مدل هاي عدل الهي و عشق الهي در الهيات. بعضي نويسندگان پا را
فراتر نهاده و از مكمليت علم ودين سخن مي گويند. بدين سان
سي.اي. كولسون پس از تشريح دوگانگي موج - ذره وتعميم بور از
آن، علم و دين را توضيح هاي مكمل درباره واقعيت مي نامد. من به
اين گونه استعمال گسترده از اصطلاح مزبور، با ديده شك مي نگرم
و در زير چند شرط رابراي به كار بردن مفهوم مكمليت مطرح مي
كنم:
1-مدل ها بايد فقط در صورتي مكمل يكديگر ناميده شوند كه به يك
موجود واحد و يك گونه واحد منطقي اشاره كنند. موج و ذره، مدل
هايي براي يك موجود منفرد (مثلا يك الكترون) در يك موقعيت
منفرد (مثلا در يك آزمايش دو شكاف) به شمار مي آيند. آنها هر
دو در يك سطح منطقي قرار دارند و قبلا در يك شعبه از علم
استعمال شده اند. اين شرايط در مورد علم و دين صدق نمي كند. آن
دو، نوعا در موقعيت هايي متفاوت پديد مي آيند و در زندگي انسان
وظايف مختلفي را به انجام مي رسانند. ازاين رو، من علم و دين
را زبان هاي بديل مي دانم و اصطلاح مكمليت را به مدل هاي مربوط
به يك گونه واحد منطقي و در چارچوب يك زبان خاص، محدودمي كنم؛
نظير مدلهاي انسان وار و غيرانسان وار براي خداوند.
2-بايد روشن شود كه كاربرد اصطلاح مذكور در خارج از فيزيك،
تمثيلي است و نه استدلالي . بايد دلايل مستقلي براي ارزش دو
مدل بديل و يا مجموعه هايي از ساخت ها درحوزه ديگر وجود داشته
باشد. نمي توان فرض كرد كه مدل هاي مفيد در فيزيك، در ساير
رشته هانيز ثمربخش باشند.
3-مكمليت، هيچ توجيهي را براي پذيرش غيرنقادانه حصرهاي دووجهي
فراهم نمي آورد. اين اصطلاح را نمي توان براي اجتناب از
پرداختن به ناهماهنگي ها يا وتو كردن جست وجوي وحدت، به كار
برد. درباره ويژگي متناقض نما در دوگانگي موج - ذره نبايد
مبالغه شود. مانمي گوييم كه يك الكترون هم موج است و هم ذره،
بلكه مي گوييم رفتاري موج گونه و ذره وار ازخود نشان مي دهد.
به علاوه، ما يك صورتبندي رياضي وحدت يافته در اختيار داريم كه
لااقل، پيش بيني هايي احتمالي را فراهم مي آورد، حتي اگر تلاش
هاي گذشته، هيچ نظريه اي را بهتر ازنظريه كوانتوم در مطابقت با
داده ها به دست نداده باشد. ما نمي توانيم تحقيق براي مدلهاي
وحدت بخش جديد را طرد كنيم. انسجام، حتي اگر با اعتراف به
محدوديت هاي زبان و تفكربشري تعديل شده باشد، همواره در سراسر
پژوهش انديشه مندانه به صورت يك آرمان باقي مي ماند.
اينشتين و مكانيك كوانتومي
نظريه كوانتومي كه توسط پلانك و اينشتين ساخته و
پرداخته گرديد باسايه انداختن ديدگاه احتمال و عدم قطعيت برآن
موجب نارضايتي و دلسردي
اينشتين شد و راهش را از سايرين جدا كرد چراكه طرز فكري كه
نسبيتها از آن تراوش
كرده بودنند اين اجازه را به اينشتين نميداد كه جهان عيني و
علّي را رها كند و
درسايه ترديد و تزلزل در پي كشف حقايق عالم برآيد ولي شايد
اينشتين درست انديشيده بود
و اين بوهر وهمفكران او بودند كه در بكارگيري و تعميم اصل عدم
قطعيت راه را بهبيراهه رفتند.
آلبرت انيشتين با مكانيك كوانتومي كاملا موافق نبود او معتقد
بود يك نظريه كامل
بايد خود رويداد ها را توصيف كند نه فقط احتمال آنها را او مي
گويد: من ناچارم اعتراف
كنم كه براي تعبير آماري ارزشي گذرا قائلم من هنوز به امكان
ارائه طرحي از واقعيت
يعني نظريه اي كه بتواند خود اشياء را نمايش بدهد،نه فقط
احتمال آنها را ايمان
دارم. انيشتين تا زمان مرگش حاضر به قبول مكانيك كوانتومي نشد.
هم اكنون مكانيك كوانتومي در مسير پيشرفت بي هيچ مشكلي داراي
سرعتي حيرت آور است.و
تا موقعي كه مشكلي ايجاد نشود( همانند مشكلات موجود در فيزيك
كلاسيك كه زمينه را براي
تولد نظريههاي نسبيت و كوانتوم فراهم نمود) دانشمندان نيازي
به خلق نظريهائي جديد
يا ايجاد تغييري درآن نميبينند.
منابع:درج شده در پست قبل
گردآوری: افشان
مافی