Welcome to CPH Theory Siteبه سایت نظریه سی پی اچ خوش آمدید

 

 

نظریه سی پی اچ بر اساس تعمیم سرعت نور از انرژی به ماده بنا شده است.

CPH Theory is based on generalized the light velocity from energy into mass.

 
 

 

 

 

 

 

پيش گفتار
  انسان هنگامي توانست به تفکر فلسفي بپردازد که موفق گرديد وسايل معيشتي خود را براحتي تأمين کند و در ساية رفاه و آسايش, فراغت خاطري پيدا کرد تا فراتر از مسائل جزئي و حوادث روزمره بينديشد و دربارة مسائل مهمتر تحقيق نمايد تا نه تنها قادر به پيش‌بيني حوادث گردد, بلکه آنها را بفهمد و تبيين کند.اما از لحاظ تاريخي, تفکر فلسفي کي, کجا و توسط چه کسي و يا کساني آغاز گرديده, هنوز معلوم نشده و شايد هيچوقت بدرستي روشن نشود, وليکن تمدني که امروزه بدستياري اروپائيان در جهان برتري يافته, بيگمان دنبالة آن است که يونانيهاي قديم, بنياد نموده و آنها خود, مباني و اصول آن را از ملل باستاني مشرق زمين, يعني مصر, سوريه, کلده, ايران و هندوستان دريافت نموده‌اند.

 در واقع يونانيان نخستين مردم متمدني بوده‌اند که واژة فلسفه و مفهوم و مضمون آن را آفريده‌اند. فلسفه شکل معرّب واژه يوناني «فيلوسوفيا» بمعناي دانش دوستي است. بنابرين بايد يونان باستان را زادگاه و گهوارة انديشة فلسفي باختري و ديگر دانشهايي دانست که از بيست و پنج سدة پيش تاکنون راههاي شناخت عقلي جهان را به روي آدمي گشوده است. بدون ترديد شکلهاي ديگري از انديشة فلسفي و شناخت کم و بيش عقلي جهان پيراموني آدمي در دوران تاريخ, پيش از پيدايش يونان تاريخي, نزد ملتها و اقوام ديگر در تمدنهاي شرقي باستان بوده است اما آنچه انديشة فلسفي يوناني را از انديشه‌هاي همانند آن جدا مي‌سازد, ويژگيهاي خاص آن است. بهر رو ظاهراً مهمترين مسئله براي دانشمندان «ايوني» که اولين متفکران فلسفي يونان باستان, محسوب مي‌شوند, ساختار جهان بوده است. از اينرو, اولين پرسش آنان اين بود که «جهان از چه ساخته شده است؟» شايد آنان چنين فکر مي‌کرده اند که اولاً، تحت تکثرات و تغييرات بظاهر بي نظم, يک ثبات و وحدت پنهاني وجود دارد که اگر هم بوسيلة حس, ادراک نشود با عقل قابل دريافت است. و ثانياً، اين ثبات را مي‌توان در جوهري که جهان از آن, ساخته شده پيدا کرد.

اين دانشمندان به تجربه دريافته بودند که هيچ چيز در جهان, ثبات و قراري ندارد, همه چيز دائماً در تغيير و دگرگوني است. البته ممکن است رشد طبيعي ادامه پيدا کند, اما تضميني وجود ندارد زيرا هر آن, ممکن است بوسيلة عوامل خارجي متوقف شود. بهرحال همه چيز قابل زوال است و هيچ چيز براي هميشه باقي نمي‌ماند اما در عين حال, حيات تجديد مي‌شود و ادامه پيدا مي‌کند. بعبارت ديگر, اين تغييرات بصورت زايشي حاصل مي شود و بين موجودات جهان يک نوع خويشاوندي مشاهده مي‌گردد, گويي همة آنها از يک تبارند از اينرو, معتقد گرديدند اصل و مبدأ جهان مادي, جوهر واحدي است که همه چيز از آن, پديد آمده اند.

اما در اينجا پرسش ديگري نيز قابل طرح است و آن اينکه اگر اصل و مبدأ جهان مادي, يک جوهر واحد بوده, چرا به همان حالت اولية خود يعني بصورت تودة ساکن و بيجان آب و هوا و يا هر چيز ديگر باقي نماند؟ علت محرکه‌‌اي که براي اولين بار موجب تغيير شد چه بود؟ اين پرسش به اين دليل مطرح مي‌شود که ما مي‌دانيم که مادة بيجان و ساکن براي به حرکت درآمدن نيازمند نيروي محرک خارجي است و بهمين دليل, ارسطو آنان را از اين جهت که لزوم وجود محرک بيروني را ناديده گرفته‌اند, مورد انتقاد قرار مي‌دهد و مي‌گويد:بر پاية اين نظريات مي‌توان گفت که تنها علت, همان علّت باصطلاح مادي است اما همچنانکه انسانها در اين راه پيش مي‌رفتند, خود شيء (يا موضوع) راه را به روي ايشان مي‌گشود و آنان را به جستجوي بيشتر وادار مي‌ساخت. زيرا هرچند که بتواند درست باشد که هر گونه پيدايش و تباهي (کون و فساد) از يک يا بيشتر از يک چيز روي دهد, اما چرا چنين روي مي‌دهد و علت آن چيست؟ زيرا خود موضوع انگيزة دگرگوني خودش نمي‌شود. مقصودم اين است که مثلاً چوب يا مفرغ (برنز) هنگامي که هر يک از آنها دگرگون مي‌شود, هيچيک, علت آن [دگرگوني] نيستند؛ نه چوب يک تختخواب را مي‌سازد, و نه برنز يک تنديس را؛ بلکه چيز ديگري است, که چنانکه ما از آن تعبير مي‌کنيم, چيزي است که سرچشمه (يا مبدأ) حرکت است.

اما بظاهر فلاسفة قديم خود متوجه اين مسئله بوده‌اند و شايد بهمين دليل است که هيچيک از آنان «خاک» را جوهر اولية جهان نمي‌دانستند, بلکه جوهرهايي مانند آب, آتش, هوا و يا مادة نامتعين را عنصر اوليه مي‌شمردند بزعم اينکه اين جوهرها, حرکت خود را تبيين مي‌کنند, مثلاً جوش و خروش بيپايان امواج دريا, شعلة سرکش آتش و يا وزش باد در نظر آنان مي‌توانست دلالت داشته باشد بر اينکه آنها بطور ابدي زنده هستند و از اينرو همواره در تکاپو و جوش و خروشند.

بهررو, انسان از آنجا که يک موجود انديشه ورز است همواره کوشش مي‌کند که از محيط خود معرفت بيشتري بدست آورد, و براي تحصيل چنين معرفتي تنها يک روش مطمئن پيش رو دارد و آن, روش علم است روشي که بطور مستقيم, طبيعت را بوسيلة مشاهده و آزمايش مورد پرسش قرار مي‌دهد. نخستين پاسخ اين پرسشها اين است که گردش جهان بمقتضاي عقل است. وقايع و حوادث آن, منوط به بخت و اتفاق نيست, بلکه تابع قوانين است و در جهان امري بنام شبکة ترتّب حوادث و يا نقشة وقايع وجود دارد که رويدادها بموجب آن, سامان مي‌گيرند.

بنابرين با کشف و توصيف شبکة ترتب حوادث و يا نقشه وقايع _ که بمدد علوم فيزيک و رياضي, حاصل مي‌شود _ مي‌توان تا حدودي حوادث را پيش‌بيني کرد وليکن ما بعنوان انسان نمي‌توانيم تنها به پيش بيني حوادث قانع باشيم؛ بلکه ما در جستجوي فهم و تبيين آنها نيز هستيم. از اينرو, مي‌توانيم بگوييم: اگر در جهان شبکة ترتب حوادثي وجود دارد, پس مدبر کارگاهي هست که نقشه کش و نقشه نگار اين حوادث است حال ما مي‌خواهيم بدانيم اين کارگاه چيست و چرا اينگونه کار مي‌کند و طرز ديگري کار نمي‌کند؟ در اينجا ما از مرز علم عبور مي‌کنيم و به فلسفه متوسل مي‌شويم در «آنجاييکه علم متوقف مي‌شود, فلسفه آغاز مي‌گردد».

لزوم وجود فلسفه در علم

همزمان با پيدايي نظريه هاي علمي، فلسفه ي علم نيز پا به عرصه ي وجود نهاد. هدف فلسفه ي علم سرو سامان دادن به بي نظمي هاي علم است. بر اين اساس فلسفه هاي متفاوت و گاهي متضاد براي علم بويژه فيزيک پديدار گشته و برخورد با اين فلسفه ها، الزاما با نرمش همراه نبوده است. کشفيات فيزيکي قرن بيستم، فلسفه ي علم را شديدا تحت تاثير قرارداد و ديدگاه هاي نوين فلسفي پا به عرصه ي وجود نهادند.

فلسفه توضيحي است براي بي نظمي طبيعي مجموعه اي از تجارب يا دانسته ها. بنابراين براي هر مجموعه اي از تجارب يا دانسته ها نظير ادبيات، هنر، علم  فلسفه اي وجود دارد.

هرچند ممکن است بدون توجه به فلسفه ي يک دانش، آن را آموخت و به کار برد، اما درک عميق آن دانش بدون توجه به فلسفه اش امکان پذير نيست. در واقع بر عهده ي فلسفه ي علم است که حوزه ي فعاليتهاي يک دانش از جمله فيزيک، اهداف و اعتبار گزاره هاي آن را تعيين کند و روش به دست آوردن نتايج را توضيح دهد. اين فلسفه ي علم است که نشان مي دهد هدف علم، پاسخ به هر سئوالى نيست.

علم تنها مى تواند آنچه را كه متعلق به حوزه واقعيت هاى فيزيكى (آزمون هاى تجربى قابل سنجش) است، پاسخگو باشد. علم نمى تواند در مورد احكام ارزشى كه متعلق به حوزه اخلاق و پيامدهاى يك عمل است، نظرى ابراز دارد.

در فيزيک هيچ فلسفه اي غايت انديشه هاي فلسفي نيست و هرگاه فلسفه ي خاصي به چنين اعتباري برسد، با انديشمندان و مردم آن خواهد شد که در قرون وسطي شد. سياه ترين دوران زندگي انسان زماني بود که فلسفه و فيزيک ارسطويي از حمايت ديني برخوردار و غايت فلسفه ي علوم طبيعي قلمداد شد. در قرون وسطي گزاره هاي علمي، زماني معتبر بودند که با گزاره هاي پذيرفته شده ي قبلي سازگار بودند. پس آزمون گزاره هاي جديد عملي بيهوده شمرده مي شد و تنها سازگاري آنها با گزاره هاي قبلي کفايت مي کرد. علاوه بر آن بانيان گزاره هاي ناسازگار با مجازات رو به رومي شدند. آتش زدن برونو و محاکمه ي گاليله به همين دليل بود. بنابراين نتيجه ي آزمايشهاي گاليله پيش از آنکه يک تلاش علمي باشد، يک حرکت انقلابي براي سرنگوني يک نظام فکري  حکومتي بر انديشه ي انسان بود.

 

فيزيک و  بينش فلسفي در قرن بيستم

فيزيک مهمنرين عرصه تحولات علمى قرن بيستم را تشکيل مى داد. طرح فرضيه نسبيت در ابنداى اين قرن توسط آلبرت اينشتين معناى جديدى به علم فيزيک داد.  ديگر زمان و مکان بعنوان دو موجود بيگانه از هم به حيات خود پايان دادند و ديوار چينى  ايکه ماده و انرژى را از هم جدا مى کرد، فرو ريخت. فيزيک از اين طريق نگرش نوينى از دنياى بى نهايت بزرگ هاى نجوم و دنياى بى نهايت کوچک هاى اتم تدارک ديد.

مكانيك كوانتومى جديد مى گويد كه وضعيت هر دستگاهى از ذرات، كاملاً با تابع موج اش مشخص مى شود اما اين تابع موج، به جاى آنكه، همانند مكانيك كلاسيك محل و سرعت دقيق هر ذره را مشخص سازد، تنها احتمال وقوع ذره در محل هاى خاص، با سرعت هاى خاص را تعيين مى كند، به شرط آنكه اندازه گيرى هاى مناسب انجام گيرد. فيزيک بعنوان مثبت ترين رشته از علوم طبيعى نشان داد که حتى عمومي ترين قوانين آن هم، تنها در محدوديت معينى صدق مى کنند.

انتقال اطلاعات در ذرات اتمى سريعتر از نور است. اين پديده لزوم مدلى بهتر از نسبيت را آشکار ساخته است، چرا که نسبيت اساسأ اهميتى براى اطلاعات در مجموعه ى تشکيل دهنده ى جهان قائل نيست.

نسبيت درک جديدي از هندسه مطرح مى کند که مبانى جهان بينى بظاهر تغيير ناپذير ما را دگرگون مى سازد. يعني در حقيقت اين پيش فرض ها،  خود در مجموعه اى از اعتقادات و استدلات فلسفى و علمى پيچيده مى باشند،  که در شرايط بحرانى پوسته شان کنار رفته،  و تحجر خود را نشان داده، و نياز به تکامل عاليتر را ضرورى مي سازند.بعنى درک ما از خصلت جهان، ساختمان جهان،  مبدا و پايان جهان بصورت پيش فرضى ( گاه ناآگاهانه) در فعاليت هاى علمى ما جاى دارد.  بر خلاف تصور تجربه گرايان،  مطالعه اين مبانى بى مصرف نبوده، بلکه ممکن است که اسباب دگرگونى هاى بنيادى علوم را فراهم آورد.

تازه بيش از نسبيت مى بايست پيشرفت هاى بعدى در علم فيزيک يعنى نظريه هاي کوانتوم در فيزيک هسته اى را بررسى نمود. اين پيشرفت ها برخى از پايه اى ترين تصورات عقل سليم ما از جهان،  نظير عليت را، زير سئوال کشيده اند. عليت که علت بر معلول تقدم دارد،  و نه بر عکس.

در تجربه هاى عادى روزانه معمولأ عليت در رابطه با پديده هاى مادى درک مى شود. در حاليکه در مکانيک کوانتوم رابطه ي علت و معلول را بايد از طريق انتقال اطلاعات مورد بررسي قرار داد. بنابرابن اگر پديده هاى جهان ترکيبى از ماده، انرژى و اطلاعات تلقى شوند،  در آنصورت عليت از زاويه يک خاصيت پديده مورد نظر ممکن است با عليت از زاويه خاصيت ديگر آن در نقطه مقابل هم قرار گيرد. در نتيجه ممکن است مجبور شويم که کل مفهوم متافيزيکى تقدم و تأخر را در چارچوب ديگرى مطرح کنيم.

فيزيک کوانتوم به ما آموخت که محدوديت مفاهيم علت و معلول درهر عرصه را نيز درک کنيم و با حدود اين "عمومى ترين" قانون طبيعت نيز آشنا شويم.

 

 فلسفه در فيزيک کلاسيک

يکي از نتايج فلسفي فيزيک کلاسيک اين بود که يک دنياي عيني خارج از ذهن انسان وجود دارد و بر اين بنيان بود که وجود و رفتار فرايندهاي فيزيکي بستگي به مشاهده ي آنها ندارد و در واقع فرض بود که قوانيني مستقل از وجود بشر در دنياي خارجي وجود دارند که بشر قادر به ياد گرفتن آنان به وسيله ي علم فيزيک است به طوري که فيزيکدانان وظيفه ي فيزيک کلاسيک را توصيف نظم موجود در طبيعت، مستقل از نقش آزمايشگران آن، مي دانستند. اما با ورود مکانيک کوانتومي در ابتداي قرن بيستم مباني فلسفي فيزيک کلاسيک در هم مي ريزد و دانشمنداني چون بور، هايزنبرگ و پائولي و غيره که بنيانگذاران مکتب کپنهانگي هستند اين اصل را حکم مي کند که آنچه قابل مشاهده است واقعيت دارد و وراي آن واقعيتي ندارد. به اعتقاد اينان فيزيک تنها مي تواند ارتباطي بين پديده هاي قابل مشاهده و در دسترس برقرار کند و خارج از آن از عهده ي فيزيک ساقط است همچنين تنها مسائلي وجود دارند که با مکانيک کوانتومي قابل حل باشند يعني کوانتوم آخرين جاده در راه شناخت جهان است و اين مهم قدر مشترک تمام طرفداران اين مکتب مي باشد که فرماليزم رياضي نظريه ي کوانتوم را حرف آخر مي شمارند اما با اين همه باز طرفداران اين مکتب به چندين گروه اعتقادي زير مجموعه اي تقسيم مي شوند. يکي از تغييرات مهمي که در مکتب کپنهانگي توسط مکانيک کوانتومي ارائه شد اصل طرد موجبيت (دترمي نيسم) است. طبق اصل موجبيت هر حادثه علتي دارد در واقع همان اصل عليت عامه. 

واژه ي عليت به معناي اطلاع دقيق از وضع فعلي سيستم براي پيش بيني آينده ي آن سيستم توسط قوانين ثابت جهان مي باشد. در ابتدا فيزيکدانان عليت را همسان با قانونمند بودن مي گرفتند که بعد از آن با وارد شدن قوانين رياضي عليت معناي بستگي تابعي نيز به خود گرفت اين اصل در قوانين مکانيک نيوتن کاملاً صادق بود اما با تکوين مکانيک کوانتوم طرفداران مکتب کپنهانگي، دترمينيسم را رد کردند چرا که به اعتقاد آنان براي پيش بيني آينده ي يک سيستم بايد مواضع و سرعتهاي فعلي اجزاي آن سيستم را بدانيم اما طبق اصل عدم قطعيت نمي توان هر دوي اينها را در يک لحظه تعيين کرد لذا آينده ي سيستم قابل پيش بيني نيست البته طرفداران اين مکتب اصل عليت را تنها در مواضع اتمي رد کردند چرا که اعتقاد داشتند اصل عليت از تجربه در قوانين ماکروسکوپي بدست آمده ولي در مورد اشياء خرد و ميکروسکوپي صادق نيست مانند «اکسنر» که تنهاعليت را درسطح ميکروسکوپي مي پذيرد ومعتقد است قوانين ماکروسکوپي،  قوانين مطلق نيستند بلکه قوانين احتمال هستند بنابراين در آنها پيش بيني رويدادهاي فردي مشخص نيست البته در اين ميان "بور" حتي قبل از ظهور مکانيک کوانتومي نيز دترمينيسم را رد کرده بود او پيشنهاد کرد که «هر تغيير حالت يک اتم که در آن اتم از يک حالت ايستاده به حالت ايستاده ي ديگر مي رود بايد يک فرايند واحد به حساب آورده شود که قابل تشريح نيست در اينجا آنقدر از توصيف علّي دوريم که مي توان گفت هر اتم در حالت ايستاده مختار است به هر حالت ايستاده ي ديگر منتقل شود» به اين ترتيب بسياري از فيزيکدانان با پيروي از بور، هايزنبرگ و بورن و ... موجبيت را از دنياي اتمي طرد کردند به طوري که آثار طرد دترمينيسم را در فلسفه "پيرس" نيز مي توان ببينيم چرا که مي گويد طبيعت بر پايه ي شانس است و هر چه مشاهدات ما دقيق تر باشد انحراف از قوانين بيشتر است و همچنين «ويتگشتين» خرافات را چيزي جز اعتقاد به ارتباط علّي نمي داند و "هرمان ويل"در طي مقاله ي رابطه ي علي با روش آماري فيزيک ميگويد" آيا آمار صرفاً يک راه ميان بُر براي رسيدن به بعضي از نتايج علّي است يا حاکي از اين است که هيچ همبستگي علي در جهان حکمفرما نيست".

«پوزيتويسم»حاکم برذهن اکثر فيزيکدانان عصر ما نتيجه ي حاکميت مکتب کپنهانگي است به طوري که طرفداران «پوزيتويسم» نيز ايده ي واقعيت را کنار مي گذارند زيرا آن را قابل توصيف نمي دانند و بر اين اعتقادند که تنها چيزهايي که ما مي توانيم بدانيم مشاهدتمان و اعمالمان است به طوري که پائولي از طرفداران اين مکتب نوشت «تنها بايد کميت هايي را وارد فيزيک کردکه علي الاصول قابل مشاهده باشند». در مقابل دانشمندان بزرگي چون بوهم، انيشتين و دوبروي نيز به چشم مي خورند که به طور کامل مخالف مکتب کپنهانگي هستند چرا که بر اين اعتقادند که نظريه ها براي توصيف واقعيت فيزيکي کاربرد دارند و تنها ابزار محاسبه نيستند به طوري که انيشتين مي گويد« من علاقه اي به شناخت اين پديده يا آن پديده اين عنصر يا آن طيف عنصر ندارم من مي خواهم انديشه هاي خدا را بشناسم، بقيه جزئيات است.» او يکي از مخالفان بزرگ طرد عليت بود چرا که اين را اصلي مي دانست که جزء ضرورت است و از جمله صفاتي بود که او از مکانيک نيوتني نگه داشت و در طي نامه اي به مناسبت بيستمين سالگرد وفات نيوتن مي نويسد «اين تنها در نظريه ي کوانتوم است که روش ديفرانسيل نيوتن کفايت نمي کند و در واقع عليت اکيد معتبر نيست اما هنوز حرف آخر زده نشده است» آنچنان که وقتي متذکر شدند که عبور اتم از يک حالت به حالت ديگر تابع قوانين آماري است و در واقع اصل بقاي انرژي و اندازه حرکت را براي رويدادهاي بنيادي اتمي طرد کردند انيشتين در طي نامه اي به بورن نوشت «عقيده ي بور درباره ي تشعشع خيلي توجه مرا جلب کرد اما من نمي توانم عليت اکيد را ترک کنم بدون آنکه محکمتر از گذشته از آن دفاع کرده باشم براي من قابل تحمّل نيست که يک الکترون که تحت تأثير اشعه قرار گرفته است نه تنها زمان عبور بلکه جهت حرکتش را نيز خود اختيار کند در اين حالت من ترجيح مي دهم يک پنبه دوز يا يک کارمند قمارخانه باشم تا يک فيزيکدان» و در جايي ديگر مي گويد «البته ممکن است من در اشتباه باشم ولي اين حق را دارم که اشتباه کنم.» به اين ترتيب طرد موجبيت در دنياي اتمي باعث سرکوب کردن مخالفان نشد چرا که در اين ميان دانشمندان بزرگي وجود دارند که معتقدند نپذيرفتن اصل عليت در دنياي کوانتومي به دليل ناقص بودن توصيفات کوانتومي است. به قول والس گاردن«مطمئناً معقول است که غرايب کوانتومي را ناشي از توصيف ناقص بدانيم تا ويژگي هاي درک نکردني جهان مسلماً معقول تر است که فرض کنيم نظريه ي ما ناقص است تا آنکه استدلال کنيم که واقعيت عجيب و غريب است ما بايد مکانيک کوانتومي را به عنوان کاملترين نظريه ي موجود تلقي کنيم و در عين حال بکوشيم که نظريه اي بهتر و کامل تر از واقعيت ارائه دهيم» با اين همه اکثريت فيزيکدانان به پيروي از مکتب کپنهانگيِ فيزيک کوانتومي نظريات انيشتين و موافقين او را نپذيرفتند و گروهي به طور کامل عليت را مفهوم کلاسيک دانستند و گروه محتاط تر ديگر عليت را امري غير قابل اثبات پنداشتند. به طور کل روابط عدم قطعيت هايزنبرگ کليد اصلي براي طرد اصل عليت در دنياي کوانتوم بود به طوري که وقتي هايزنبرگ بي اعتباري قانون عليت را مطرح مي کند بورن پا را فراتر مي گذارد و تو خالي بودن اين قانون را حکم قرار مي دهد چرا که به اعتقاد او عليت در فيزيک اين است که اگر حالت يک سيستم بسته در يک لحظه معلوم باشدقوانين طبيعي حالت آن را در هر لحظه بعدي تعيين مي کند و اين جمله ي شرطي است که با اگر شروع مي شود که حاکي از بطلان قانون عليت نيست بلکه توخالي بودن آن را اثبات مي کند به اين منوال که قوانين طبيعت چنين هستند که تعيين دقيق حالت يک سيستم را در يک زمان ناميسر مي سازد پس قانون عليت به مفهوم معمولي، آن را مي توان رد کرد يا پذيرفت .
با اين مختصر مقدمه از اصل عليت و بررسي نظر مخالفان و موافقين اين اصل به بررسي اصل عليت ميرسيم.

 

اصل عليت

نتايج بنيادى نظريه هاى علمى به سرعت در ديگر حوزه هاى انديشه تأثير مى گذارد. به عنوان مثال اين ادعا زبانزد خاص و عام شده است كه مكانيك كوانتومى قانون عليت را نقض مى كند و بنابراين مى توان هر جا كه لازم شد عليت را به گوشه اى وانهيم. اين كه نظريه هاى علمى خود مشروط هستند و به هزارويك پيش فرض گفته و ناگفته وابسته هستند به كنار، آنچه اهميت دارد بدفهمى  موضوعاتى است كه عميقاً توسط فلاسفه مورد بررسى قرار مى گيرند. موجبيت (Determinism) و عليت (Causation) نمونه هايى از اين مفاهيم هستند كه در قرن بيستم با ظهور مكانيك كوانتومى مورد توجه مردم قرار گرفتند و در ساير حوزه ها از تغيير آنها و تأثيرى كه فيزيك جديد بر آنها داشته است سوءبرداشت شده است، سوء برداشت هايى از فيزيك و شيمى گرفته تا ادبيات و هنر. به عنوان مثال جبر و اختيار مسأله اى است كه انديشه بشرى را از دوران باستان مورد چالش قرار داده است:اگر قوانين فيزيك تغيير ناپذير و محتوم هستند، پس همانقدر كه يك ساعت رفتارش جبرى است انسان نيز كه يك ماشين فيزيكى پيچيده است بايد رفتارش جبرى باشد(البته با اين پيش فرض كه رفتارهاى بشرى صرفاً ناشى از قوانين فيزيكى است). واين با اختيار و اراده آزاد در تقابل است. اما به نظر مى رسد كه يك راه حل براى ورود اختيار اين باشد كه قوانين فيزيك جبرى نباشند و اين چيزى بود كه حداقل به نظر مى رسيد توسط مكانيك كوانتومى حاصل شده است. به عنوان نمونه، كامپتون يكى از فيزيكدانان برجسته بعد از ظهور مكانيك كوانتومى مى نويسد: «ديگر قابل توجيه نيست كه قانون فيزيكى را به عنوان شاهدى عليه آزادى انسان به كار بريم. » و اين شد كه يك فيزيكدان ديگر ابايى از ديندار بودن نداشت. اما تمامى اين بدفهمى ها را مى توان به پاى يكى دانستن مفهوم«عليت» با «موجبيت» نوشت. دو مفهومى كه در فيزيك كلاسيك يكى پنداشته مى شدند و ناچاراً طرد يكى به طرد ديگرى مى انجامد. اما واقعيت اين است كه اين دو مفهوم كاملاً مستقل از هم هستند و بنابراين حتى اگر افراطى ترين تعبير از مكانيك كوانتومى به طرد موجبيت بينجامد، عليت را باقى خواهد گذاشت. در ادامه  از اين صحبت مى شود كه معناى دقيق موجبيت چيست و چگونه در فيزيك كلاسيك با عليت گره مى خورد.

از جمله كسانى كه در دنياى كلاسيك به موجبيت مى پردازد پير لاپلاس، رياضيدان، فيزيكدان و فيلسوف فرانسوى است. وى اصل عليت عمومى را اين چنين بيان مى كند:«ميان رخدادهاى اكنون و رخدادهاى گذشته اتصال ژرفى وجود دارد، اتصالى كه بر اين اصل استوار است: چيزى نمى تواند بدون علتى كه مقدم بر آن باشد وجود داشته باشد» لاپلاس اين تعريف از عليت را وامدار نظرات لايب نيتس بود كه مى گفت همانقدر كه ?=?*? حتمى است، وقوع رخداد ها نيز قطعى خواهد بود. لاپلاس با توجه به اين بيان از عليت، موجبيت را چنين مى داند :«ما بايد حالت كنونى جهان را معلول حالت قبلى و علت حالت بعدى آن بدانيم. متفكرى كه تمامى نيروهاى مؤثر در طبيعت را در يك لحظه معين مى داند، و همچنين مكان لحظه اى تمامى اشياى جهان را مى داند قادر خواهد بود در يك فرمول، حركت بزرگترين اجسام تا كوچكترين اتم هاى اين جهان را درك كند، مشروط بر اين كه تفكر وى به اندازه كافى قادر باشد تا تمامى داده ها را تحليل كند؛ براى وى هيچ چيزى غير قطعى نخواهد بود و آينده مثل گذشته پيش چشمانش خواهد بود. » مشاهده مى كنيم كه لاپلاس نه تنها به وجود روابط على دقيق در جهان اشاره مى كند، بلكه بر پيش بينى پذيرى حالت هاى بعدى نيز صحه مى گذارد. مشروط بر اين كه آن كسى كه به پيش بينى مى پردازد از تمامى وضعيت ها در يك لحظه خاص و نيز تمامى قوانين حاكم بر عالم آگاهى داشته باشد. علاوه بر اين بايد از قواى محاسبه كنندگى نامحدودى بر خوردار باشد. چراكه حل معادلات فيزيك از پيچيدگى فراوانى برخوردار است و اغلب اوقات محاسباتى كه توسط هوش انسانى انجام مى شود تقريبى و ناقص است. بنابراين اگر اين را فرض كنيم كه «علل يكسان همواره معلول هاى يكسان را نتيجه مى دهند» موجبيت را با عليت يكى دانسته ايم. به همين دليل به اين بيان لاپلاس از موجبيت، موجبيت على گفته مى شود، علاوه براين كه حاوى موجبيت پيش بينى گرايانه نيز هست.

اما آنچه فيزيكدانان را وا مى داشت تا موجبيت را با عليت يكسان بدانند، شكل روابطى بود كه براى معادلات فيزيكى مى نوشتند. همانطور كه مى دانيم روابط موجود در فيزيك كلاسيك ، روابطى قطعى و معين هستند. به عنوان مثال در رابطه  F=maاگر شما جرم يك جسم و شتاب وارد بر آن را بدانيد به صورت قطعى مى توانيد مقدار نيرو را محاسبه كنيد و به جرم مورد نظر نسبت دهيد. پس اين رابطه يك رابطه موجبيتى است. اما اين سؤال پيش مى آيد كه آيا نيرو علت شتاب گرفتن جسم است يا شتاب وارد بر جسم علت وارد آمدن نيرو است؟ همانطور كه مشاهده مى كنيم شكل رابطه اين را نشان نمى دهد. به همين دليل بهتر است روابط فيزيكى را بر حسب تغييرات بنويسيم. به عنوان نمونه در رابطه مذكور به جاى شتاب مى توان نسبت تغيير سرعت به تغيير زمان را نوشت. در اين صورت رابطه از حالت تقارن خارج مى شود و بر اين نكته دلالت مى كند كه نيرو علت تغيير سرعت و در نتيجه شتاب شده است. پس معادلات فيزيكى علاوه بر اين كه حكايت گر رابطه اى موجبيتى هستند، علت و معلول را نيز مشخص مى كنند. به همين دليل الگوى عليت در فيزيك كلاسيك به «الگوى تابعى» عليت معروف شده است، الگويى كه در مكانيك كوانتومى به «الگوى شرطى عليت» تغيير پيدا مى كند. اما ببينيم كه چرا مكانيك كوانتومى به طرد موجبيت مى انجامد. همانطور كه از نقل و قول لاپلاس فهميده مى شود اگر كسى مكان و سرعت ذره را در يك لحظه بداند مى تواند با توجه به نيروهاى حاكم بر ذره مكان و سرعت ذره را در تمامى لحظات بعدى بداند. مشكل در اين نكته قرار دارد كه براساس مكانيك كوانتومى نمى توان مكان و سرعت يك ذره را توأمان با هم دانست و اين عدم شناخت ناشى از كمبود اطلاعات ما نيست بلكه خود ذره اساساً در يك لحظه نمى تواند هم مكان قطعى داشته باشد و هم داراى سرعت مشخصى باشد. بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه موجبيت لاپلاسى در مورد جهان كوانتومى اعتبار ندارد. اين استدلالى كه آورده شد منسوب به هايزنبرگ است، كسى كه اصل عدم قطعيت اش حكايت گر اين واقعيت است كه يك ذره نمى تواند در يك لحظه بعضى از كميت ها را به صورت قطعى داشته باشد از جمله سرعت و مكان. استدلال مذكور مبتنى بر يك مغالطه است و نمى تواند معتبر باشد. چرا كه از نفى مقدم يك گزاره شرطى(عدم وجود مكان و سرعت در يك لحظه) نفى تالى (عدم شناخت مكان و سرعت در لحظات بعدى) را نتيجه گرفته است. دليل قوى تر براى نفى موجبيت در مكانيك كوانتومى وجود احتمالات در روابط كوانتومى است. در نظريه كوانتوم ديگر نمى توان گفت كه مقدار انرژى در لحظه بعدى فلان مقدار قطعى است. بلكه صرفاً مى توان گفت كه با فلان احتمال انرژى فلان مقدار است. از طرف پديد آورندگان نظريه اين احتمال ناشى از جهل ما نيست و على الاصول ناموجبيت در جهان حكمفرماست. هرچند اين نظر ميان فيزيكدانان و فلاسفه مورد چالش قرار گرفته است. اما نكته اصلى اينجاست كه با طرد موجبيت هنوز مى توان با عليت باور داشت. دليلى ندارد كه اگر در فيزيك كلاسيك به غلط موجبيت با عليت يكى پنداشته مى شود در فيزيك كوانتومى نيز اين دو مفهوم يكى باشند. بايد بازتعريفى از رابطه على كرد كه رخدادهاى كوانتومى را شامل رابطه على كند و اين چيزى است كه در فلسفه مكانيك كوانتومى به صورت جدى مورد پيگيرى قرار گرفته است.

آيا، مي توانيم به قبول شانس و نه علت به عنوان قانون متعالي جهان فيزيکي راضي باشيم. به اين سئوال جواب اينست که عليت به مفهوم درست آن حذف نمي شود بلکه تنها تعبير سنتي از آن که با دترمي سيسم (جبرگرايي ) تطبيق مي کند حذف ميشود…عليت در تعريف، اين اصل است که يک واقعيت فيزيکي بستگي به ديگري دارد و کاوش حقيقي کشف اين و ابستگي است و اين هنوز در مکانيک کوانتومي صادق است گرچه اشيا مورد مشاهده که براي آنها اين وابستگي ادعا مي شود متفاوتند، اينها احتمالات حوادث بنيادي هستند و نه خود حوادث فردي .

نكته پايانى اين است كه آيا يكى دانستن موجبيت با عليت در مكانيك كلاسيك موجه است؟ مى توان نشان داد كه در مكانيك كلاسيك نيز رابطه اى موجبيتى باشد ولى حكايت گر رابطه على نباشد و بالعكس. به عنوان مثال بسيارى از روابط فيزيك را نمى توان بر اساس تغييرات يكطرفه نوشت. مثلاً مى دانيم كه براساس را بطه گاز ها در دماى ثابت، اگر حجم يك گاز را دوبرابر كنيم فشار آن نصف مى شود. پرسش اين است كه آيا دو برابر شدن حجم علت كاهش فشار شده است يا كاهش فشار باعث بالارفتن حجم؟بنابراين برخى از روابط فيزيك كلاسيك نيز نمى توانند تمايزى ميان علت و معلول برقرار كنند.

 

واژه نامه

اصل موجبيت «دترمينيسم» (Determinism): اين تز که هر چه رخ مي دهد  بوسيله يک سلسله ضروري علّي تعيين مي شود. شکل خاصي از اين تز مي گويد که با دانستن حالت جهان در يک لحظه مي توان آينده آن را بطور دقيق پيش بيني کرد.

سنخيت بين علت و معلول  (Same Cause, Same Effect): علل يکسان معلولات يکسان بدنبال دارند.

فيزيک کلاسيک  (Classical Physics): فيزيک نظري رايج تا اوايل قرن بيستم، يعني فيزيک قبل از نسبيت و کوانتوم. فيزيک کلاسيک عمدتا بر مکانيک نيوتني ، نظري? ماکسول  و ترموديناميک، مبتني بود.

فيزيک کوانتومي  (Quantum Physics): منظور فيزيکي است که بر اساس نظري? کوانتوم بنا شده است.

مکانيک کوانتومي  (QM): مکانيکي که جايگزين مکانيک نيوتني شد تا توصيفي دقيق از رفتار سيستم هاي اتمي و زير اتمي بدست دهد. در اين نظريه بعضي سوالات فقط جواب احتمالي دارند.

نسبيت    (Relativity): نظري? بنيادي اينشتين دربار? فضا – زمان – گرانش.

پوزيتيويسم  (Positivism): مکتبي که مي گويد علم صرفا با کميات قابل مشاهده سروکار دارد و هدف آن دادن نظمي به مشاهدات است بدون آنکه صحبتي از يک واقعيت زيربنايي شود.

پوزيتيويسم منطقي  (Logical Positivism): مکتبي که در ده 1920 بوسيله اعضاي حلق وين (شليک، کارناپ و ... ) بوجود آمد. اين گروه روي مسئله معنا تمرکز کردند و اصل تحقيق پذيري را ارائه دادند که بر مبناي آن معيار معنا دار بودن يک گزاره غير تحليلي (يعني غير رياضي و غير منطقي) تحقيق پذيري تجربي است. 
                                                                            
جمع آوري مطالب: شهره کارخانه يوسفي

نقل از فلسفه علم

سخنراني ريچارد فاينمن هنگام دريافت جايزه نوبل

اندیشه های اصلی استقراگرایی

علیت در فلسفه کارناپ

علیت (گذری بر فلسفه ی مکانیک کوانتومی )

مفهوم زمان از دیدگاه هایدگر

فلسفه فیزیک کوانتومی(بخش اول)

فلسفه ي مكانيك كوانتومي(بخش دوم)

 

مرز بین ایمان و تجربه  

نامه سرگشاده به حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی

آخرین مقالات

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 

26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40

 

 

 

 

 

سی پی اچ در ژورنالها


LEIBNITZ'S MONADS & JAVADI'S CPH

General Science Journal

World Science Database

Hadronic Journal

National Research Council Canada

Journal of Nuclear and Particle Physics

Scientific Journal of Pure and Applied Science

Sub quantum space and interactions from photon to fermions and bosons

مرز بین ایمان و تجربه  

نامه سرگشاده به حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی


آرشیو

آخرین مقالات

اخبار

اختر فیزیک

اجتماعی

الکترومغناطیس

بوزونها

ترمودینامیک

ذرات زیر اتمی

زندگی نامه ها

کامپیوتر و اینترنت

فیزیک عمومی

فیزیک کلاسیک

فلسفه فیزیک

مکانیک کوانتوم

فناوری نانو

نسبیت

ریسمانها

سی پی اچ

 فیزیک از آغاز تا امروز

زندگی نامه

از آغاز کودکی به پدیده های فیزیکی و قوانین حاکم بر جهان هستی کنجکاو بودم. از همان زمان دو کمیت زمان و انرژی بیش از همه برایم مبهم بود. می خواستم بدانم ماهیت زمان چیست و ماهیت انرژی چیست؟

 

 

  

 

HOME    ENGLISH   FEED BACK   CONTACT US   PERSIAN 

free hit counters

Copyright © 2004 CPH Theory . All rights reserved.