متن کامل با فرمت PDF
پرواز اندیشه بر بال نور
در اینزمان
با اینترنت و قدرت اعجابانگیز
آن آشنا شدم. گروهی در یاهو تشکیل دادم و در گروههای
مختلف عضو شدم و مطالبم را بهآنها
میفرستادم
و در فضای مجازی بحث و تبادل نظر براه انداختم.
این تلاش محدود بهایران
نبود و با خارجیان یا ایرانیان مقیم خارج از کشور
نیز تماس میگرفتم.
از جمله با آقای ابراهیم ویکتوری از طریق ایمیل
تماس گرفتم و نظریهام
را بیان کردم. نخست برای ایشان چندان قابل اهمیت
بهنظر
نمیرسید
ولی با رد و بدل شدن چند ایمیل سرانجام در یکی از
ایمیلها
نوشت:" It
is over my head".
با راهنمایی ایشان نام نظریه را: "CPH
Theory or Creative Particles of Higgs Theory"
گذاشتم. پس از مدتی که با ایشان تماس گرفتم،
گفت:"دیگر با من تماس نگیر"، پرسیدم"چرا؟" پاسخ
دادند که وقتی این مطالب را بههمکاران
میگویم،
بهمن
میخندند.
گفتم باشد و از کمک وی تشکر کردم. اما بهیاد
آوردم که در سال 1352 زمانیکه
آقای فون براون معاونت مهندسی سازمان فضایی آمریکا
بهایران
آمده بود و از دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی
فعلی) دیدار میکرد
در ارتباط بین سرعت نور و سرعت الکترون پرسیدم،
ایشان هم لبخندی زدند. ظاهراً نهمن
توانسته بودم منظور خود را برسانم، نهایشان
متوجه آن شده بود. با خود گفتم احتمالاً همین مشکل
در مورد آقای دکتر ویکتوری و دوستانش وجود داشته
است. پس از مدتی وبلاگی راه اندازی کردم و با
بسیاری از دانشجویان آشنا شدم و در برخی از
دانشگاهها
کارگاه آموزشی نظریهCPH
Theory برگزار
میشد.
در پارکها
و فرهنگسراهای
مختلف جلسات هفتگی تشکیل میدادم
و در آنجا بحث و تبادل نظر داشتیم. آنچه که برای
من مهم بود این بود که باید در میان تمام بحثها
و جنجالهای
سیاسی و اقتصادی، بحثهای
علمی نیز جایی پیدا کند. دانش ایران در عصر حاضر
تقریباً وارداتی است. آنچه که در دانشگاههای
ما مطرح میشود،
چکیده پالایش شدهای
از نظریههای
مختلفی است که در غرب مطرح شده است و از روند
تکامل و پذیرش آنها تقریباً خبری نیست. پس باید
این جو شکسته شود. در این اثنا از طریق اینترنت با
آقای سام قندچی آشنا شدم که بهمقایسه نظریه
سی. پی. اچ. و منادهای لایپنیتز توسط
ایشان انجامید.
از طرف سازمان ملل متحد، سال 2005
که مقرن با یکصدمین سال ارائه نظریه نسبیت بود،
سال جهانی فیزیک نامیده شد. امید زیادی بهسال
فیزیک داشتم. در همایشهای
مختلف شرکت کردم. هرجا که امکان جلب توجهی میرفت،
یکی ایراد میگرفت
که وزارت علوم و انجمن فیزیک ایران این نظریه را
رد کردهاند.
در حالیکه
چنین نبود. در حقیقت وزارت علوم صلاحیت خود را
بهعنوان یک ناظر بیطرف
رد کرده بود. انجمن فیزیک ایران نیز تلاش میکرد
از درگیر شدن با این نظریه اجتناب کند، جملهی
"این نظریه بی ارزش است" را که هر کسی میتواند
آنرا بیان کند، دلیل رد شدن این نظریه از طرف
انجمن فیزیک ایران نیست. علاوه بر آن اگر معیار
سنجش این نظریه، همان اصول نظریههای
موجود باشد، خودم صدها دلیل دارم که این نظریه
نادرست است، اما اگر معیار این باشد که کدام نظریه
بهتر میتواند
پدیدههای
فیزیکی را توضیح دهد، آنگاه این نظریه واقعاً حرفی
تازه برای گفتن دارد. معیار انجمن فیزیک ایران در
مصاحبه آقای دکتر رضا منصوری با سایت
عصر ایرانمشاهده میشود:
عصر ایران: تکینگی
یعنی چه؟
دکتر رضا منصوری: در
فیزیک تکینگی بهجایی
در زمان و مکان گفته میشود که در آن بعضی از
کمیتها، مثل چگالی، بینهایت میشوند و یا حجم
صفر میشود.
از دیدگاه نظریه سی. پی. اچ. یا
نگاه زیرکوانتومی، همچنانکه
در فصل آخر کتاب نظریههای
علمی�رد یا تعمیم؟ آمده است، حجم صفر و چگالی بینهایت،
نگرشی موهومی و غیر فیزیکی است. همچنانکه
فروپاشی بخشی از جهان آشکار یا کل آن در حجم صفر
غیر واقعی بهنظر
میرسد،
پیدایش یا آفرینش جهان آشکار نیز از حجم صفر و
چگالی بینهایت
توهمی بیش نیست (آفرینش بهمفهوم
فیزیکی).
عصر ایران: در
واقع شما معتقدید که هاوکینگ تقوای علمی ندارد و
بهتعبیر
دیگر، محققانه حرف نمیزند.
دکتر رضا منصوری: قطعاً؛
هاوکینگ حرفهایی میزند که بههیچوجه
قابل دفاع نیست. خیلیها بهخدا
اعتقاد ندارند. این نظر شخصی آنهاست و حق دارند که
نظر خودشان را بیان کنند. ولی وقتی کسی مدعی شود
که علم میگوید خدا وجود ندارد، حرفی غیرعلمی را
مطرح کرده است. من ممکن است بگویم بهخدا
اعتقاد دارم. من حق دارم این نظرم را، درست باشد
یا نادرست، بیان کنم. اما اگر بگویم فیزیک اثبات
میکند که خدا وجود دارد، این حرف نه تنها قابل
قبول نیست بلکه من بهعنوان یک فیزیکدان
حق بیان آنرا هم ندارم؛ زیرا اگر من بگویم علم
فیزیک وجود خدا را اثبات میکند، سخنی غیر علمی
گفتهام.
از دیگاه زیرکوانتومی، اجزاء تشکیل
دهنده کوانتومهای
انرژی، همواره با مقدار سرعت ثابت حد حرکت
میکنند. چنانچه بهاین
اجزاء با نگاه زمان نسبیتی بنگریم، موجودیتش مستقل
از خواهد شد. انسان
در چارچوب محدودیتهای
وجودی خود بهجهان
مینگرد
و آفرینش را نیز با قیاس با خود تعبیر میکند که
نبود، هست و باز نخواهد بود (آفرینش بهمفهوم
فیزیکی کلمه). جهان هستی (منظور جهان آشکار نیست)
قدیم است، این قدمت بهگونهای است که ازل و ابدش
بر هم منطبق است. نه ازلی وجود داشته و نه ابدی
قابل قبول است. در این زمینه دلائل فیزیک متعددی
میتوان ارائه کرد.
نکته دیگری که در اینجا لازم به
ذکر میدانم
این است که ما برای توضیح جهان قوانینی را بکار میبریم
که آنها را روی زمین کشف کرده و پذیرفتهایم.
اگر این قوانین را برای شناخت جهان بکار نبریم،
دیگر ابزاری برای توضیح جهان نداریم. اما اگر با
قاطعیت کامل این قوانین را درست بدانیم، از مسیر
علم خارج شده و در جادهی
ایمان گام بر داشتهایم،
پس علمی نیست. اساس علم بر شک و سئوال و تحقیق
است. این شک و تردید شامل تمام قوانین شناخته شده،
حتی قوانین نیوتن که پایه دانش فیزیک است هم میشود.
از طرف دیگر اصل کیهان شناختی چنین می گوید"در
مقیاسهای فضایی بزرگ، عالم همگن و همسانگرد است. یعنی
همه جای جهان در مقیاسهای بزرگ مانند هم است.
همگن و همسانگرد بودن جهان ایجاب میکند که زمین
جایگاه ویژهای در عالم ندارد. اما گروهی از اختر
فیزیکدانان
استرالیایی و انگلیسی شواهدی را کشف کردهاند
که نشان میدهند قوانین
فیزیک از نقطهای
بهنقطهای
دیگر از جهان
هستی تغییر
میکند. صرف
نظر از اینکه
این مشاهدات درست یا نادرست باشد، تأکید بهشک
در کامل و بینقص
بودن قوانین شناخته شده فیزیک را برای توضیح جهان
یادآوری میکند.
امروزه دانش فیزیک با سئوالات بیجوابی
مانند ماهیت انرژی تاریک و ماده تاریک روبهرو
است. آیا تعمیم سرعت نور از انرژی بهماده
و هم ارز سازی نیرو و انرژی نمیتواند
زمینه تلاشی متفاوت برای توضیح ماهیت انرژی تاریک
و ماده تاریک باشد؟ همچنین
معماهای دیگری از جمله، تورم وجود دارد که مدل
استاندارد ذرات بنیادی نمیتواند
به آنها پاسخ دهد، اصولاًمدل
استاندارد بسیار مقید است و هرگز نخواهد توانست
این پدیدهها را توضیح دهد.دلایل
بسیار خوبى وجود دارد که در اولین کسرهاى ثانیه از
انفجار بزرگ، جهان در مرحله انبساط بسیار سریعى بهنام
مرحله تورم قرار داشته است. میدانهایى
که مىتوانستهاند
تورم را ایجاد کنند در
محدوده مدل استاندارد قرار نمىگیرند. سئوال
این است، آیادلیل تورم ماهیتی زیرکوانتومی ندارد؟
که بهنظر
من دارد.
اگر ما با نگاه زیرکوانتومی، تولید
و واپاشی ماده � پادماده را مورد مطالعه قرار
دهیم، بهنتایج
بسیار رضایت بخشی خواهیم رسید. هرچند میتوان
تولید و واپاشی زوج الکترون � پوزیترون را
بهعنوان دلیلی تجربی و قاطع برای هم ارزی جرم�
انرژی بکار برد، اما در تولید زوج با نگرش
زیرکوانتومی میتوان
تولید بوزون توسط فرمیون را متفاوت و در عین حال
سادهتر
و واقعیتر
از فیزیک مدرن مورد بررسی قرار داد. همچنین از واپاشی
زوج میتوان
از کنش بین دو ذره الکترون و پوزیترون بهکنش
درون فوتون پیبرد
و شکسته شدن خود بخودی تقارنها
را با نگاهی جدید مورد بررسی قرار داد،
نگرشی که تاکنون مورد توجه قرار نگرفته است. من
باید کار خودم را ادامه میدادم
که دادم. در واقع همواره امیدوار بودم و با خود میگفتم:
دور گردون گر دو روزى بر مراد ما
نرفت
دائماً یکسان نباشد حال دوران
غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نئى از سر
غیب
باشد اندر پرده بازیهاى
پنهان غم مخور
در بیابان گر بهشوق
کعبه خواهى زد قدم
سر زنشها
گر کند خار مغیلان غم مخور
حافظ
در طی این سالها
مطالب زیادی در زمینههای
مختلف فیزیک در وبسایتم منتشر کرده بودم. این
مطالب را دسته بندی، تدوین و در حد امکان تکمیل
کردم و با همکاری آقای دکتر فرشید فروزبخش بهصورت
کتاب � فیزیک از آغاز تا امروز � منتشر کردم.
ایمان و تجربه
برای مقایسهای
اصولی و
مرز بندی دقیق بین ایمان و تجربه (از دید خودم که
یک خداباور و شیعه مادرزاد هستم)، بهدو
باور اعتقادی، یکی غربی و دیگری ایرانی اشاره میکنم.
در نوشتههای فلوطین [1] توجه
زیادی بهکنش درونی انسان شده تا راه تعالی وی و
تقرب بهاحد �خدا� را نشان دهد. "کسی که �آدمی� را
در درون خود حفظ کرده باشد دوباره آدمی میشود؛
آنکه عنان خود بهدست ادراکهای حسی و امیال و
هوسها سپرده باشد، جانور میشود؛ و اگر امیال و
هوسها در وجودش با خشم توأم بوده باشد، جانوری
وحشی میگردد؛ بر حسب اختلاف نوع میلها و هوسها،
روحش پس از مرگ در کالبد جانوران گوناگون جای
میگیرد؛ آنکه تنها در اندیشهی تسکین غرایزش بوده
است، جانوری بیاعتدال و پرخور میشود، و اگر سستی
و کاهلی با امیالش توأم بوده است، صورت گیاه
مییابد، زیرا جزء گیاهی روح وجود او فعالیتی
بیشتر است"[2].
این نوع نگرش بهحلول روح بعد از مرگ، نوعی توضیح
تناسخ است که قبل از فلوطین در اعتقادت مردم مشرق
زمین وجود داشته است. فلوطین محققی پر تلاش و
اندیشمندی ژرفاندیش بود و در جوانی در لشکری که
آمادهی رفتن بهایران بود داخل خدمت شد، بهامید
اینکه
مستقیماً با حکمت موبدان و برهمنان آشنا شود.
بنابراین نمیتوان تأثیر اعتقادات مردم مشرق زمین
را بر فلسفهی وی از نظر دور داشت.
ممکن است میلیونها
نفر بهتناسخ[3] اعتقاد
داشته باشند � که دارند� اما در علوم تجربی جای
بحث ندارد، زیرا از نظر تجربی چه مستقیم و چه غیر
مستقیم، خروج روح از بدن یک جاندار و ورود آن بهبدنی
دیگر، قابل آشکار سازی نیست، پس از نظر علمی نمیتوان
بهآن
پرداخت. زیرا در
روانشناسی مدرن، روانشناسی علم مطالعه رفتار،
فرآیندهای ذهنی و تجربه است. در واقع، روانشناسی
علمی است که با استفاده از روشهای علمی و
آزمونپذیر تجربی سعی میکند رفتار انسان را
تبیین، توصیف و حتی پیشبینی كند. هرچند
اعتقاد بهتناسخ
از نظر دانش تجربی قابل بررسی و دفاع نیست، اما
چنین اعتقادی میتواند
پایههای
اجتماعی یک آئین را استحکام بخشد. "یک هندو باید
میپذیرفت
که نمیتواند
از یک طبقهی
سودره که پائینترین
قشر جامعه بودند، بهطبقات
بالاتر راه یابد و این سرنوشتی بود که از طرف
خدایان در کتب مقدس رقم خورده بود و موظف بود که
بهکتب
مقدس، طبقات، خدایان و تناسخ ایمان داشته باشد"[4].
اما در مورد ایران وضع بهگونهای
دیگر و قابل تأمل است. یکی از مباحثی که در دانش
فیزیک مطرح است، نور و مباحث نورشناختی است.
نخستین کارهای علمی در مورد نور در ایرانزمین
توسط ابن هیثم، ابوریحان بیرونی و کمال الدین
فارسی انجام شد. این کارها در مورد خواص فیزیکی
نور از جمله، شکست نور، بازتاب نور، خواص عدسی و
آینه ... بود. تقریباً یکصد سال پس از ابن هیثم و
ابوریحان بیرونی، سهروردی [5] فلسفه
اشراق را بر اساس نور و متأثر از حکمت ایرانی بنا
نهاد. از
نظر سهروردی هیچچیز
از نور، آشکارتر و روشنتر نیست، بنابراین آنرا
با هیچ چیز
دیگری نمیتوان تعریف کرد. حقیقت این است که همه
چیزها بهوسیلهی
نور آشکار میشود و بههمین دلیل، بایستی بهوسیله
آن تعریف شود. "سهروردی نور مجرد را نورالانوار
نیز نامیده است که در زبان شرع موافق با خداست"[6] .
ذات نخستین یعنی خدا، پیوسته نورافشانی (اشراق)
میکند و از همین راه، متجلی میشود و همهی چیزها
را بهوجود
میآورد و با اشعهی خود بهآنها
حیات میبخشد.
با صدور نور اقرب از نورالانوار كه
ظهور و جمال و كمال محض است، نور مجرد دومی صادر
میشود
و از نور دوم نور سوم و... تا آنجا كه نمیتوان
برای آن حدی در نظر گرفت. هر یك از این انوار
مجرده، بلاواسطه نورالانوار را مشاهده میكنند
و از نورالانوار بر آنها شعاعی میتابد
و از بعضی از انوار قاهرهی
عالی، نوری بهانوار
سافل میتابد؛
بدین ترتیب نور قاهر دوم، از نورالانوار یك بار،
بدون واسطه و یك بار بهواسطهی
نور اقرب، نور سانح میپذیرد[7]. براساس
نظام اشراقی، میان انوار از یك طرف محبت و عشق و
از طرف دیگر قهر و غلبه وجود دارد؛ برای نور سافل
امكان احاطه بر انوار عالی كه رتبه آنها بالاتر
است، وجود ندارد و از طرفی هر نور مجرد عالی بهخاطر
شدت نورانیتش نسبت بهنور
مجرد سافل قهر و غلبه دارد، و هر نور مجرد سافل
نسبت بهعالی
محبت و عشق دارد و قهر عالی نسبت بهسافل
باعث نمیشود كه سافل عالی را مشاهده نكند، چون
میان انوار مختلف حجابی وجود ندارد.
با آنکه
درک فلسفه اشراق بسیار مشکلتر
از آن بود که بین مردم غیر متخصص مطرح شود، اما
مفاهیم بنیادی آن بین مردم عادی نیز رواج بسیاری
داشت و دارد. نمونههای
آنرا میتوان
در مداحیها
و تعزیه مشاهده کرد. شاید این تأثیر ناشی از آن
است که فلسفه اشراق متأثر از حکمت ایرانی است و
فرهنگ و حکمت ایرانی مقتضیات لازم را برای پذیرش
تشیع فراهم کرد. "در
میان بزرگان ایران زمین، شیخ اشراق سهروردی
فیلسوف، آوازهای
دوچندان یافت. همان مطالبی را كه فردوسی بهزبان
حماسه گفت و سرود، سهروردی بهزبان
فلسفه و با استدلال و برهان نوشت. بهتعبیری
شاهنامه بهنوعی
حكمة الاشراق است. حكمة الاشراق مهمترین
و اصلیترین
اثر سهروردی است. برخلاف دیگر آثارش حكمت ارسطویی
نیست، بلكه حكمت خسروانی یعنی حكمت ایران باستان
است. پیام فردوسی، پیام یزدان، خرد مینوی و نور
است و پیام سهروردی فیلسوف هم حكمت خالده ـ حكمت
جاودان ـ است. این دو یك چیز میگویند
اما بهدو
زبان. خود
سهروردی میگوید:
من برای احیای حكمت ایران باستان آمدهام.
سراسر شاهنامه فردوسی نیز آینه تمام نمای حكمت و
ادب ایران باستان است" [8].
هرچند بنمایه
فلسفه اشراق نور است، اما بحث و ویژگیهایی
را که سهروردی در مورد نور بیان میکند،
از جمله نور عالی و نور سافل و عشق و قهر، در
فیزیک محلی از اعراب ندارد، زیرا این ویژگیها
از نظر فیزیکی تجربه پذیر نیست. اما نور و ظمت
فلسفه اشراق از بطن فرهنگی و جهان بینی مشترک مردم
ایران ریشه گرفته و چنان احساسی را در وجود ما
جاری میگرداند
که هیچ نظریه علمی توان چنین تأثیری را ندارد. ولی ما
در تحقیقات فیزیکی در مورد نور بهخواص
آزمایش پذیری از جمله ذرهای
یا موجی بودن، سرعت، انرژی و... توجه داریم، واضح
است که مفهوم نور در فلسفه اشراق فراتر از این
خواص فیزیکی است و از جنس خرد و آگاهی است که از
عواطف عمیق بشر سر بر میکشد و متأثر از نیازهای
مشترک، آئینها
و خرد جمعی مردم این سرزمین است، ولی از فراگردهای
علوم پایه ناشی نمیشود، پس قابل
بحث در دانش فیزیک نیست.
اما کارهای ابن هیثم که در غرب بهالهازن
شهرت دارد و پدر نورشناسی مدرن شناخته میشود،
بههمان
خواص تجربه پذیر نور مربوط میشود.
این خواص مستقل از اعتقادات و نگرشهای
فلسفی آزمایشگر (اعم از فیزیکی یا متافیزیکی)، در
شرایط یکسان در همهی
جهان بهنتایج
یکسانی میرسد.
زیرا در تمام جهان قوانین ثابت و غیر قابل تغییری
حاکم است (چه ما با آنها آشنا باشیم یا نباشیم) و
هرچند از دید خداباوران همهی
موجوادت جهان هستی، مخلوق خدای یکتا هستند ولی
اعتقاد یا عدم اعتقاد بهخدا
و تفسیر ما از خدا یا میزان شناخت ما از قوانین
حاکم بر جهان، تأثیری در ماهیت این قوانین و میزان
عملکرد آنها ندارد. بههمین
دلیل هرکس (با هر اعتقاد و مسلکی) بتواند دو سر
سیم پیچی را بهیک
لامپ یا موتوری وصل کند و درون سیم پیچ آهنربایی
را بچرخاند، لامپ روشن میشود
یا موتور بهگردش
در میآید.
قوانین حاکم بر طبیعت یکسان است،
اما شرایط چنان میتواند
تغییر کند که هنگام تبدیل بخار آب بهبلورهای
برف، دو بلور برف دارای شکل هندسی یکسانی نباشند.
وقتی که دو بلور برف یکسان تولید نمیشود،
نمیتوان
انتظار داشت که انسانها
� چه از نظر ظاهر و چه از نظر اندیشه � یکسان
باشند (یا یکسان شوند) و بهتبع
آن، ملتها
نیز یکسان نیستند. همین تفاوت بین انسانهاست
که ایجاب میکند
تساوی حقوقی در جامعه بر قرار باشد تا در رقابتی
سالم، تفاوت میان افراد مشخص گردد و جامعه پیشرفت
کند. اصولاً تا زمانیکه
در یک جامعه رقابت سالم بین اعضاء آن جامعه بر
قرار نگردد، در رقابتهای
جهانی با سایر ملل، موفقیت چندانی نخواهد داشت.
رقابت در هر عرصهای
نوعی کنش است که با کنش متقابل روبهرو
میشود.
لذا برای شناخت و مشخص شدن توانایی دو رقیب، باید
شرایط برای هر دوی آنان کاملاً یکسان باشد تا تنها
تواناییهای
آنان تعیین کنندهی
جایگاه رقبا در عرصهی
رقابت باشد. اگر در عرصهی
رقابتهای
داخلی شرایط یکسان نباشد، ناتوان جای توانا را میگیرد
و در عرصهی
رقابت خارجی، توان واقعی ملت بهمیدان
رقابت نمیرود
و در سطح بین المللی، نمیتواند
جایگاه واقعی خود را بهدست
آورد.
حال که بحث کنش و جایگاه رقبا پیش
آمده، لازم میدانم
از دید فیزیکی، بهبرخی
از کنشها
و جایگاهها
اشاره کنم. از دیدگاه زیرکوانتومی، هر فوتون (ذره
نور) از میلیاردها میلیارد زیرکوانتوم تشکیل میشود.
کنش بین این زیرکوانتومها
در ساختمان
فوتون عامل ایجاد بسامد در نتیجه میزان انرژی
فوتون است.
یک فوتون پر انرژی در کنش با یک هسته سنگین بهدو
ذره ماده � پاد ماده تبدیل میشود.
این ذرات ماده � پاد ماده با تولید میدان الکتریکی
و ذرات تبادلی با یکدیگر در کنش هستند. بهدلیلی
که هنوز برای فیزیکدانان
معلوم نشده، جهانی که ما درون آن و بخش ناچیزی از
آن هستیم، از ماده تشکیل شده است، پس در اینجا روی
ذرات ماده تمرکز میکنم.
پس از آن که ذرات زیر اتمی نظیر الکترون، پروتون،
نوترون و... شکل گرفتند که با یکدیگر در کنش
هستند، اتمها
تشکیل میشوند.
اتمها
با یکدیگر کنش دارند و مولکولها
را بهوجود
میآورند.
یک قطرهی
آب یا یک بلور برف از میلیاردها مولکول آب تشکیل
میشود
که همه آنها با یکدیگر در کنش هستند.
بدن ما بهنوبهی
خود از میلیاردها میلیارد سلول تشکیل شده که همهی
آنها با یکدیگر در کنش هستند و افزون بر آن با
موجودات ذره بینی مفید و مضر دیگری که وارد بدن ما
میشوند
در کنش هستند. معمولاً ما از این کنشها
بی خبریم، در حالیکه
ادامهی
حیات ما وابسته بهاین
کنشهاست.
گلبول سفید بهیک
میکرب حمله میکند
و آنرا میکشد
و میخورد
(یا بالعکس)، اگر میتوانستیم
از این کنش و واکنش فیلم بگیریم، احتمالاً شبیه
همان مقاومت و سروصدایی که یک آهو زیر چنگال و
دندان تیز پلنگ دارد، قابل مشاهده بود. ما روی
زمین که سیارهای
متوسط در منظومهی
خورشیدی است زندگی میکنیم.
خورشید نیز یک ستاره معمولی از میلیاردها
ستاره کهکشان راه شیری است که با هم در کنش هستند.
میلیاردها کهکشان در جهان آشکار ما وجود دارد که
با یکدیگر در کنش هستند.
تمام اجزاء جهان هستی از یک اصل
اساسی پیروی میکنند،
آن اصل کنش بین موجودات است. قوانین علمی، راه
شناخت کنش بین موجودات از ذرات زیر اتمی تا کهکشانهاست.
تولید و واپاشی موجودات جاندار و بیجان،
نتیجهی
همین کنشهاست.
وجود شرایط لازم برای رقابت سالم در جامعه، یعنی
وجود شرایطی که مانع واپاشی جامعه شده و امکان رشد
و پیشرفت آنرا فراهم میکند.
وقتی که سخن از جهان هستی است، خوب است که جایگاه
انسان از نظر مادی و معنوی در این جهان مشخص شود.
از نظر مادی؛ نسبت انسان بهزمین،
مانند یک درخت است بهجنگل
آمازون، نسبت زمین بهجهان
آشکار، مانند یک دانه شن است بهزمین.
نسبت جهان آشکار بهجهان
پنهان، مانند دانهای
غبار است در آسمان پر ستاره که هیچگاه انتهایش را
نخواهیم دید. پس انسان از نظر مادی هیچ اهمیتی
ندارد. اما از نظر معنوی، انسان دارای دو بعد
اندیشه و ایمان است که هر کدام خود دنیایی است در
مقابل جهان. بعد اندیشهاش
چنان عظیم و جسورانه است که میخواهد
جهان را توضیح دهد و تسلط خود را بر همهی
هستی بگستراند. از نظر ایمان چنان خیره کننده و
زندگی ساز است که تنها با نور و عشق میتوان
بیانش کرد. نور و عشق؛ همین! بیتعریف
و دیگر هیچ!
نور که خود دشمن تاریکی است
گر تکرنگ
شود، گونهای
از تاریکی است
آنان که دل در گرو عشق باختند
معشوق نه برای خود، که خود برای
عشق خواستند
و اما در برزخ زندگی!
از زمانی که بهیاد
دارم، همواره تلاش کردم منافع شخصی خود را با
منافع جامعه گره بزنم. در این راه تلخیها
بسیار دیدم و شیرینیها
نیز کم نبوده است. در ابن بخش از نامه مواردی را
بیان میکنم
که شاید تصور شود جنبهی
خودستایی دارد، اما خودستایی نیست، بلکه خود را
معرفی کردن است و هرگز از خود تعریف کردن نیست.
فقط میخواهم
نشان دهم که من چگونه فکر میکردم
و در عمل هم همینطور بودم که فکر میکردم.
� من
در مورد زمان و مکان بهمطالبی
دست یافتم که اندیشههای
ثبت شده نشان میدهد
قبل از من کسی آنرا نمیدانست.
اما هنوز کسی را ندیدهام
که همه چیز را بهتر از او بدانم. بهوضوح
میدانم
که در این مورد خاص، همهی
انسانها
با هم برابرند. یعنی هیچکس
نیست که همه چیز را حتی از یک نفر بهتر بداند.
� اگر
در کنار دریا بهایستم
و موجی را که بهسوی
ساحل میآید،
نظاره کنم، میتوانم
آنرا بهمثابه
یک ملت ببینم، یکی از حبابهای
آن منم، در یک اوج و حضیض موج، به نسیمی شکل گرفتم
و با تلنگری میپاشم.
تمدنهای
چند هزار ساله نسبت بهزمین،
مانند آن حباب است نسبت بهموج.
� اگر
تمام انرژی که خورشید در یک ثانیه منتشر میکند
بهزمین
برسد، حداقل حیات و آثار تمام تمدنهای
زمینی از بین میرود.
� کلاس
دوم دبستان بودم. زنگ بهصدا
در آمد، بچهها
بهطرف
صف دوان شدند، من هم. ناخواسته یکی از بچهها
را که سر راهم بود، هل دادم و جلو رفتم. چند روزی
گذشت، متوجه شدم که آن همکلاسی تا مرا میبیند
که بهپیش
میروم، کنار میکشد.
ترس در چهرهاش
نمایان بود. از او پرسیدم:"چرا تا مرا میبینی
کنار میکشی؟"
گفت:" می ترسم بزنی!" گفتم:"چرا بزنم؟ اگر زدم تو
هم بزن، اگر کتک خوردی بهناظم
بگو؛ تازه کتک خوردن بهتر از ترس است". با هم دوست
شدیم که سالها
ادامه داشت. در کشتارگاه آموخته بودم که اگر از من
بترسد، روزی ترسش میریزد
و باید پاسخگو باشم.
� در
سربازی، گروهان آموزشی ما سه آسایشگاه داشت،
آسایشگاه اول اعزامی از تهران (بچههای
تهران)، آسایشگاه دوم، اعزامی از نجف آباد و
آسایشگاه سوم، اعزامی از آذربایجان. یکروز
یکی از بچههای
تهرانی با یکی از بچههای
نجف آباد کارشان بهمشاجره
کشید، و آنگاه دستهبندی
و خط و نشان کشیدنها
بود و رجز خوانیها.
شامگاه در آسایشگاه بهبچهها
گفتم:"ما همه ایرانی و هموطنیم، اختلاف بین دو نفر
باید بین خودشان حل و فصل شود و نیازی بهدستهبندی
و این چیزها نیست". یکی گفت:"این حرفها
را بهآنها
بگو". گفتم میگویم
و بعد از خاموشی میخواستم
بهآسایشگاه
دوم بروم و همین حرف ها را بگویم. گفتند اگر بروی
تو را میزنند. گفتم:"اگر بزنند، مرا می زنند، شما
چرا نگرانید؟". رفتم و همه حرفها
را گفتم و کتک هم نخوردم. روز بعد آن دو نفر در
حضور بقیه با هم صحبت کردند. اداره جلسه با من
بود، اجازه ندادم کسی دخالت کند. بعد از چند بار
عصبانی و آرام شدن، صورت یکدیگر را بوسیدند و تمام
شد. انسان زبان را اختراع کرد تا مشتها
گره نشوند.
� در
سال 1352 یکروز ظهر، با بچهها در رستوران
دانشگاه مشغول صرف نهار بودیم. یکی که او نیز
نماینده دانشجویان بود، گفت:"فردا مسابقه فینال
بسکتبال دانشکده علوم و دانشکده معماری است، خوب
است از تیم خودمان هنگام ورود بهزمین بازی با گل
استقبال کنیم". دیگری گفت:"بهاطلاع رسانی و پول
نیاز داریم، اگر هر کدام از نمایندگان پانزده
تومان بدهیم، هزینه آن تأمین میشود. گفتم:"من با
پیشنهاد استقبال موافقم اما با پرداخت هزینه توسط
نمایندگان مخالفم، هزینهاش را باید دانشکده یا
خود دانشجویان بپردازند تا کسی با پرداخت هزینه
احساس نکند که نسبت بهدیگران امتیازی دارد".
پرسید:"چطوری؟" گفتم:"اگر از هر دانشجو پنج ریال
بگیریم، بودجه آن تأمین میشود و در ضمن همهی
دانشجویان هم با خبر میشوند". گفتند:" خوب است
اما عملی نیست" مسؤلیت جمع آوردی پول را من بر
عهده گرفتم با این شرط که اگر موفق نشدم، تمام
هزینه را خودم بپردازم. از همانجا شروع کردم،
گفتم:"نفری پنج ریال بدهید و از دوستان خود نیز
همین مبلغ را با ذکر دلیل مطالبه کنید". سپس بهسر
میزی که چند نفر از دختران دانشکده در حال غذا
خوردن بودند رفتم و گفتم:"بچهها خبر دارید فردا
مسابقه فینال بسکتبال دانشکده ما با دانشکده
معماری است؟"یکی گفت:"شنیدهام"، دیگری گفت:"نه
خبر نداشتم" و... برنامه را توضیح دادم و
گفتم:"نفری پنج ریال بپردازید و همین مبلغ را از
دوستان خود نیز بگیرید". دقایقی بعد ولولهای در
رستوران بر پا بود. قبل از ساعت چهار بعد از ظهر،
حدود سیصد و پنجاه تومان جمع شد. بهیک گل فروشی
نزدیک میدان تجریش چهارصد شاخه گل رز بهمبلغ
دویست تومان سفارش دادیم و بیست کیلو هم شیرینی
سفارش دادیم. روز مسابقه گلها را بین دختران
تقسیم کردیم. هنگامیکه تیم دانشکده علوم وارد
زمین بازی شد، بازیکنان گل باران شدند و زمین بازی
غرق گل شد. در طول بازی، بین دانشجویان شیرینی پخش
شد. بازی به نفع تیم ما تمام شد، سپس به هزینه
دانشکده جشن پیروزی گرفتیم و برای همه خاطرهای
ماندگار شد. همکاریهای دستهجمعی، از خاطرات
شیرین و ماندگار زندگی هستند.
� یکی
از دانشجویان همهاش از نمایندگان مخصوصاً از من
انتقاد میکرد و ایراد میگرفت. رفتار و گفتارش
زننده و توهین آمیز بود. یکروز که با دوستان
بودیم، یکی بحث او را پیش کشید و گفت:"باید یک کتک
جانانه بخورد تا آدم شود". گفتم:"اگر بحث کتک باشد
من و تو هم باید کتک بخوریم". گفت:"چرا؟" گفتم:"من
خودم هم نسبت بهبعضی کارها و سخنان خود انتقاد
دارم و خودم را سرزنش میکنم که چرا آنجا چنین
گفتی، چرا این کار کردی؟ پس من هم باید کتک بخورم،
آیا تو از همه حرفهایی که میزنی راضی هستی و هیچ
ایرادی نداری؟". بفکر رفت و سکوت کرد. چندی بعد،
آن دانشجوی منتقد با مشکلی در یکی از ادارات
دانشگاه روبهرو شد و برای حل مشکلش بهمن مراجعه
کرد. با کمال میل پذیرفتم. بهاتفاق هم نزد آقای
دکتر منظوری معاونت دانشجویی دانشگاه رفتیم. پس از
طرح مسئله، آقای دکتر منظوری بهاداره مربوطه تلفن
زد و مشکل حل شد. یکی از دوستان بهمن ایراد گرفت
که چرا کمکش کردی؟ گفتم:"او مرا بهعنوان نماینده
دانشجویان قبول نداشت، اما من که خودم، خودم را
قبول دارم، پس باید وظیفهی نمایندگی را انجام
میدادم".
� یکروز
صبح که وارد دانشگاه شدم، چند تن از دانشجویان
جلوی دانشکده منتظر من بودند. معلوم شد روز قبل در
جلسهی امتحان بیانضباطی شده و جلسه امتحان بهم
خورده است. استاد مربوطه نیز بهگروه آموزشی
مراجعه کرده و همانروز شورای استادان تشکیل شده و
برای هفت نفر از دانشجویان را که مسئول این
بیانضابطی دانستهاند، احکامی بهصورت اخراج دائم
از دانشگاه، محرومیت موقت از تحصیل و تعهدنامه
صادر کردهاند. جلسه نماینگان دانشجویان تشکیل شد.
تصمیم گرفته شد از اعتراض و اعتصاب پرهیز شود؛
زیرا هم از طرف دانشجویان استقبال نمیشود، هم
نمایندگان بیاعتبار میشوند. قرار شد من مسئله را
پیگیری کنم. پس از پیگیریهای لازم قرار شد جلسه
استادان تشکیل شود و من در آن جلسه از طرف
دانشجویان شرکت کنم. آن هفت نفر خیلی نگران و
مضطرب بودند. یکی از آنان سعید سام، برادر زاده
وزیر کشور بود. وقتی اضطراب او را دیدم گفتم:"تو
که قوی و شجاع هستی، حداقل از من شجاعتری، چرا
نگرانی؟" گفت:"ترسم از این است که در خانواده
بیانضباط معرفی شوم". جلسه تشکیل شد و مرا
بهجلسه خواندند. وقتی در جای خودم نشستم
گفتم:"نمایندگان دانشجویان مدافع بی انضابطی
نیستند، این هفت نفر ترسیدهاند، پیشنهاد من این
است که مدتی اجرای احکام را متوقف کنید، کسی هم از
آن با خبر نشود، اگر پس از مدتی ملاحظه کردید که
انضباط در دانشکده � نه تنها این هفت نفر� بسیار
بهتر شده، این احکام را ابطال فرمائید". آقای
دکتر شکوهی نژاد، ریاست دانشکده خطاب به استادان
گفت:"سخنی دارید؟" کسی جواب نداد، بهمن گفت:"اگر
حرف دیگری نداری برو تا ما با هم شور کنیم". من از
جلسه بیرون رفتم. چند دقیقه بعد جلسه تمام شد.
اجرای احکام برای همیشه متوقف شد. معلم، معلم است؛
نه قاضی است نه پلیس.
� در
مدت تحصیل معلمانی داشتم که فارس، ترک، شمالی،
کرد، لر و... از همه جای ایران بودند. من هم در
مدتی که در دانشگاه تدریس میکردم؛ تقریباً از
همهی شهرهای ایران شاگرد داشتم. در محیط کار و در
بین همسایگان نیز چنین بوده و هست. چند سال پیش
برای انجام یک جراحی ساده بهاتاق عمل رفتم. از
نظر پزشکی جراحی ساده بود ولی برای من حیاتی بود.
در اتاق عمل قبل از بیهوشی دو سه خانم وارد شدند.
با مهربانی و صمیمیت مرا برای انجام عمل آماده
کردند و دقایقی بعد جراح و دستیارانش آمدند تا
عفونت چندشآور را از بدنم خارج کنند. در آن هنگام
با خود اندیشدم که اگر فرشتگانی روی زمین باشند،
همانا همین خدمه اتاقهای جراحی و پرستاران
بیمارستانها هستند. در دوران جنگ اگر ارتشیان،
سپاهیان و جوانان جان برکف نبودند، ارتش صدام تا
خراسان پیش میرفت و حیات و شرافت جمعی ما با خطر
جدی روبهرو میشد. پس ما همه بهخاطر گذشته مدیون
یکدیگریم و برای گذران زندگی بهمعاشرت و مساعدت
یکدیگر محتاج. اگر معاشرت و همصحبتی نباشد، حتی
حرف زدن هم یادمان میرود. برای آینده نیز نیازمند
همکاری با هم هستیم. اگر جامعه نباشد، هر یک از ما
بهتنهایی توان ادامهی زندگی نداریم. همه وامدار
جامعهایم. پس من همیشه سعی کردهام و سعی میکنم
از طریق خدمت بهجامعه امرار امور کنم. هرکس حق
انتقاد از جامعه را دارد، اما هیچکس نباید دین
خود را بهجامعه فراموش کند. باید همدیگر را دوست
بداریم. نقطه نظرها، خواستهها و اهداف خود را نیز
کنار نگذاریم.
� من
با اتومبیل از جادهی خلوتی عبور میکنم. با
صحنهی تصادف روبهرو میشوم. چند تن مجروح و
بییاور در گوشهی جاده افتادهاند. خطر مرگ آنها
را تهدید میکند. واقعیت و قانون حاکم بر جانداران
تصریح دارد که همه خواهند مرد. این چند نفر هم
روزی چنین خواهند شد. پس من در مورد زنده ماندن یا
مرگ آنان هیچ مسئولیتی ندارم. فقط در مورد کاری که
انجام میدهم مسئولم. تشخیص این که آنان زنده
میمانند یا نه، با من نیست، مسئولیت من این است
که با تمام توان در رساندن آنان بهمراکز درمانی
کوشش کنم. در مورد کشور هم من مسئول کشور نیستم،
نسبت بهتوان و موقعیتی که دارم مسئول کارهای خودم
هستم. همین! نه کمتر و نه بیشتر!
� روزی
از ایستگاه مترو در حال خروج بودم. شخصی بسته
بیسکویتش را باز کرد و جلد آنرا روی زمین انداخت.
خیلی ناراحت شدم. او را نگاه میکردم. شخص دیگری
نظرم را جلب کرد که در حال برداشتن جلد بیسکویت
بود. بهکسی نگاه نمیکرد. بهطرف سطل زباله رفت و
زباله را در آن انداخت و رفت. من هم بهدنبالش تا
به او رسیدم. گفتم:"شما که دید چهکسی آن آشغال را
روی زمین انداخت، چرا بهوی اعتراض نکردید و
خودتان... ؟" گفت:"وقتی آشغالی روی زمین افتاد،
بالاخره یکنفر باید بر میداشت، خوب من برداشتم؛
همین". کسی که آشغال بر زمین انداخته بود نیز به
ما رسید و عذرخواهی کرد. دقایقی صبحت ادامه داشت.
خدا حافظی کردیم و از هم دور شدیم در حالیکه
بهاین فکر میکردم که بهجای عصابیت و اعتراض چه
آموزنده رفتار کرد، کار فرهنگی با سرزنش و مشاجره
نمیشود، کار فرهنگی آرام و بدون جنجال، آموزش
دادن است.
� زباله
تولید میشود، نمیتوان جلوی تولیدش را گرفت، باید
در محیط زندگی پخش نکرد، اگر پخش شد باید جمعآوری
کرد. اما چیزی خطرناکتر از زباله هست که میتوان
از تولیدش جلوگیری کرد و آن هتاکی و فحاشی است.
هتاکی و فحاشی مجازات کردن افراد غیر دخیل در یک
اختلاف یا سوءتفاهم است که نشانگر ضعف هتاک است.
هتاکی ناشی از سرخوردگیهای اجتماعی و نوعی
آشکارسازی حقارت شخص هتاک است. هتاکی، گسترش
تاریکی و ناپاکی و ترویخ خشونت است. در شأن یک
شهروند متمدن نیست که شاهد هتاکی باشد و مؤدب و
محترمانه نسبت بهآن اعتراض نکند، ولو با یک اخم،
یا ترک کردن جلسهای که سخنران هتاکی میکند یا
افترا میزند. فاصلهگیری از هتاک، فحاش و مفتری
احترام بهخرد جمعی است.
� اگر
احترام افراد وابسته بهموقعیت و اقتدار آنان
باشد، با متزلزل شدن موقعیت و اقتدار، احترام نیز
جای خود را به بیاحترامی میدهد. بنابراین هر کس
برای کسب یا حفظ موقعیتی درخور احترام تلاش میکند
و برای آن هر کاری میکند. در حالیکه احترام یک
ویژگی رفتاری و متمدنانه است که همگان باید برای
انسجام جامعه و همبستگی عمومی از آن برخوردار
باشند. انسان محترم، رفتار محترمانه با دیگران را
از درون خود میگیرد، نه از بیرون دیگران.
� مدتی
پیش در حال تماشای یک مستند بودم که خوابم برد.
دقایقی بعد بین خواب و بیداری بودم، گوینده مستند
در مورد بیآبی منطقه موضوع فیلم میگفت. کلامش
طوری بود که با ارومیه اشتباه گرفتم. وحشتزده از
خواب پریدم. در فیلم مردمی را میدیدم که برای آب
بههر سو میدویدند. در تصوراتم هممیهنان شمال
غرب کشور را جایگزین مردم مستند کردم که با خشک
شدن دریاچه ارومیه آواره شده و بههر سو پراکنده
میشدند. آیا خشک شدن دریاچه ارومیه برای
ایرانیان، ننگینتر از قرارداد ترکمن چای نیست؟
کدام ایرانی شرافتمندی تحمل این ننگ را دارد؟ آیا
دانشگاهیان ما، دانشمندانی که در کشاورزی،
زمینشناسی، محیط زیست، آب و فاضل آب و... صاحب
نظرند نمیتوانند طرحی تهیه کنند تا بهکمک مردم و
دولت مانع بروز چنین ننگی شوند؟ صاحب نظران ایرانی
تنها کسانی روی زمین هستند که میتوانند چنین طرحی
را با رنگ عشق مزین کنند و با عشق و غیرت جمعی
مردم، این مشکل را حل کنند. ما از نظر استعداد و
توان چیزی کمتر از سایر ملل دنیا نداریم، فقط کمی
همکاری و تعامل بیشتر نیاز داریم.
� ما
از مردم ژاپن چیزی کمتر نداریم که در آنجا یک
زلزله، دو سه نفر زخمی میدهد، در اینجا زلزلهای
با همان شدت، صدها یا شاید هزاران کشته میدهد.
اختلاف ما ایرانیان با مردم ژاپن، کم توجهی ما
بهتجربه، همکاری و تعامل و دانش است و بس!
کلام آخر
اگر نظر دیگران در مورد ظاهر
زندگیام برای من مهم بود، تحمل این همه مشکلات،
سرزنش دوستان و آشنایان و برخورد غیرمنطقی با
نظریهام امکان پذیر نبود. هر کجا که کم میآوردم،
سعی میکردم با کار بیشتر جبران کنم و از یأس دوری
جویم. زمانی که در سال 1384 آقای دکتر احمدینژاد
بهریاست جمهوری انتخاب شد، امید داشتم که تجربه و
دانش مورد توجه قرار گیرد، اما هنگامیکه ایشان با
هالهی نور از سازمان ملل برگشت، معلوم شد که
برنامهها و فرمایشات ایشان فراتر از دانش و متأثر
از اعتقاد است و هرگونه نقد و اعتراضی قابل پذیرش
نخواهد بود. با چنین نگرشی هر برنامهای که
بهنتایج درخشان میرسید، ناشی از تأییدات الهی و
ارتباط وی با اولیاء بود. هر برنامهای که با شکست
روبهرو میشد، مصلحت خداوندی قلمداد میشد که
مردم عادی، از جمله دانش پژوهان و دانشگاهیان
منتقد، قادر بهفهم آن نبودند. پس خشک شدن احتمالی
دریاچه ارومیه و نابودی محیط زیست، ناشی حکمت
خداوندی محسوب میشد. باز هم صبر پیشه کردم تا
اینکه جناب آقای حسن روحانی که از همکاران قدیمی
و دوست نزدیک شماست، بهریاست جمهوری رسیدند و
جنابعالی از انزوا خارج شدید. چون در دورانی که
جنابعالی در تنگنا بودید، خلاف اخلاق میدانستم
که چنین مطالبی را بیان کنم که احتمال سوء استفاده
رقیب (یا مخالف) شما وجود داشت.
جناب حضرت آیتالله رفسنجانی، با
تجاربی که در بیست و پنج سال گذشته (خصوصاً در هشت
سال اخیر) اندوختهاید، خواهشمندم خطبههای نماز
جمعهای که در نهم بهمن ماه 1366 ایراد فرمودید،
بشنوید و آنگاه بهاین نکته توجه فرمایید.
حضرتعالی اگر قبل از فرمایشات خود یکی از دو مورد
زیر را منظور میفرمودید، این همه مشکلات بر من
تحمیل نمیشد و در عین حال ایران بهعنوان کشوری
که در آن نظریههای بنیادی علمی مطرح میشود در
سطح جهان شناخته میشد. نخست، آدرس و شماره تلفن
من زیر نوشتههایم بود، (هر چند برای شما نفرستاده
بودم، اما یقیناً جنابعالی آنها را خوانده
بودید) میفرمودید یکی از کارمندانتان با من تماس
میگرفت تا در مورد مشکلاتی که در پیش داشتم توضیح
میدادم تا با در نظر گرفتن آنها و مشورت با من که
عمرم را پای آن گذاشته بودم، روشی بهتر انتخاب
میشد. دوم، در مورد کشفیات مهم علمی که در ایران
انجام شده بود، بهطور شفاف اطلاع رسانی میشد.
آنگاه اگر جنابعالی همان فرمایشات را میفرمودید،
من با بیان یک جمله که ایشان (حضرت آیتالله
رفسنجانی) نظر شخصی خود را بیان کردهاند، تمام
میشد، بههمین سادگی! یا مقرر میفرمودید که
امکان یک فرصت مطالعاتی و هزینه زندگی من از بودجه
عمومی فراهم میشد. اصلاً بهترین راه این بود که
اجازه میدادید در این زمینه بهطور شفاف
رطلاعرسانی میشد، من خودم همه مشکلاتم را حل
میکردم و بدون هیچ کمک دولتی تا بهحال دهها
جوان ایرانی، با کار روی این نظریه دانشمند طراز
اول جهانی شده بودند.
اینکه جنابعالی و سایر مقامات
محترم از چنین کشفیات مهمی خوشحال شوید و اظهار
شادی فرمایید، کاملاً منطقی و طبیعی است، اما کاش
بهگونهای مطرح میشد که من هم شادمان شوم و
احساس خرسندی کنم، نه آنکه دقیقاً از همان روز
اول با نگرانی و مشکلات غیر قابل تصور و طاقتفرسا
روبهرو شوم. در هر صورت گذشته باز نمیگردد. آنچه
که در این نامه نوشتم، نه شکوه است و نه از روی
نیاز بهکمک دولت است. تنها برای آن است که توجه
مقامات و مدیران محترم را بهاین مسئله جلب کنم که
امور اجرایی کشور، اموری از جنس تجربه و نیازمند
توجه بهدانش است و هیچکس در جهان برای ایران و
ایرانی دلسوزتر و مسئولتر از مردم ایران نیست.
امروز دانش فیزیک با اشکالات
متعددی روبهرو است و نظریههای مختلفی با دو
رویکرد، یکی در چارچوب مدل استاندارد ذرات بنیادی،
و دیگری با عبور از آن ارائه شده است. اما
هیچکدام بهلزوم بازنگری صورت نسبیتی قانون دوم
نیوتن (تعمیم سرعت نور از انرژی الکترومغناطیسی
بهماده) اشاره نکردهاند و تنها cph
theory است
که راه برطرف کردن این مشکلات را در این بازنگری
میداند. نتایج بهدست آمده از این نگرش، تکانده
است که دیدگاههای فلسفی را نیز بیتأثیر نخواهد
گذاشت. بهاحترام معلمانم، این نظریه را بهمعلمان
جهان تقدیم میکنم.
با آرزوی سربلندی روز افزون ایران
و ایرانی و بهروزی جامعهی محترم بشریت
حسین جوادی
تهران
اسفندماه یکهزار و سیصد و نود و دو
خورشیدی
تمام مطالب مربوط بهاین
نظریه از طریق جستجوی cph
theory در
اینترنت قابل دسترسی
است.
امید عمومی - نامه
به ریاست جمهوری
[1] فِلوطین یا اِفلوطین یا پلوتینوس(270-۲۰۴ میلادی)
از بنیانگزارن مکتب نوافلاطونی
[2] لطفی،
محمد حسن، دوره ی آثار فلوطین، خوارزمی، 1366:ص
350
[3] اديان
بهحيات
پس از مرگ انسان معتقد هستند و اعتقاد عموم
اديان اين است که اين زندگي در عالمي ديگر
تحقق خواهد يافت. اما در پارهاي از جوامع اين
مطلب مطرح شده است که روح انسان، جز در مواردي
که از فرط کمال، با خدا متحد و يا از فرط
شقاوت، بهعذابي
دائم دچار شود، با مردن، بهعالم
ديگري نميرود، بلکه تنها از پيکري بهپيکر
ديگر در همين عالم منتقل ميشود و زندگي جديدي
را در همين دنيا از سر ميگيرد. اين سلسلهي
توالد و تجديد حيات تا ابد ادامه مييابد، مگر
چنانکه
در بالا گفته شد، روح در زندگيهاي بعدي بهاوج
کمال يا حضيض شقاوت برسد. اين ديدگاه که به
�نظريهي تناسخ يا سمساره� معروف است، همواره
همراه با نظريهي ديگري به نام �قانون کرمه�
بيان ميشود که اين قانون بيانگر کيفيت حيات
بعدي و خلاصهي آن است که کردار، گفتار و
پندار هر فرد موجب نتايج و سبب اموري است که
سرنوشت حيات بعدي او را معين ميکند. (ناس،
جان بایر، تاريخ جامع اديان؛ ترجمه علياصغر
حکمت، انتشارات علمی و فرهنگی، چ 15، 1384 ص
21 و 155)
[4] -
آبسالان، دکتر محب علی، تحولات دینی آئین سیک
در پرتو ادیان بزرگ هند، فصل نامه مطالعات شبه
قاره، دانشگاه سیستان و بلوچستان، سال چهارم،
شماره دهم، بهار 1391 صص 26-7
[5] شهابالدین
سهروردی در سال ۵۴۹ ه.
ق. (۱۱۵۵م.)
در دهکده سهرورد از
توابع شهرستان خدابنده واقع
در استان زنجان زاده
شد. وی بهدستاویز
آنکه
سخنانی برخلاف اصول
دین میگوید،
در 38 سالگی بهفرمان
صلاحالدین
ایوبی بهشهادت
رسید.
[6] حلبی،
علی اصغر، تاریخ فلسفه ایرانی، انتشارات زوار،
چ2، 1385 ، ص 471
[7] ابوریان،
محمد علی، مبانی فلسفه اشراق از دیدگاه
سهروردی، ترجمهی
محمد علی شیخ، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی،
1372، صص 132-128
[8] ابراهیمی
دینانی، غلامحسین، بحثی تطبیقی میان فلسفه
سهروردی و شاهنامه فردوسی: حكمت ایرانی، بانک
اطلاعات نشریات کشور
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1627617
عطف به عتف - نگاهی
به پژوهش و ISI در
ایران
امید عمومی - نامه
به ریاست جمهوری
مرز بین ایمان و تجربه
نامه
سرگشاده به حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی
آخرین
مقالات
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40
|