نمونه های تاریخی خطرات
نمونه های تاریخی خطراتی که انسان پشت
سر گذاشته از دو منظر قابل بررسی است، یکی نبرد بین کشورها در طول
تاریخ و جنگهای جهانی و منطقه ای قرن اخیر و دیگری مسائل درونی
کشورها است. در اینجا جنگ بین کشورها مد نظر نیست و تنها مسائل
درونی جوامع مورد توجه است که این مسائل خود موجب درگیری بیشتر در
سطح جهان می شود.
دو پدیده در طول تاریخ بیش از همه قابل
توجه است، یکی حکومت کلیسا در قرون وسطی که تقریباً هزار سال مانع
حرکت درست کشتی بسوی بهشت زمینی شد و دیگری حکومت هفتاد ساله ی
بلشویکها در شوروی سابق. این دو مورد از این جهت حائژ اهمیت است که
ایده آلیسم به بهانه ی بهشت آخرت، زندگی دنیوی انسان را تباه می
کرد و با سرکوبی هرگونه تفحص و تعمق در طبیعت مانع شکوفایی ذهنیت
خلاق اندیشمندان و نوآوران می شد.
دیگری ماتریالیسم که تلاش می کرد برای
ساختن بهشت زمینی، برای مبارزه با ایده آلیسم (بطور کلی، نه تنها
مذهب) الگوی از پیش فرض شده و مبهمی را به انسان تحمیل کند و
تلخترین تجربه ی تاریخی ماتریالیسم را به تصویر کشید.
ایده آلیسم یا ماتریالیسم؟
اگر مرز بین مادیات و معنویات مشخص می
شد، آنگاه احتمال آن وجود داشت که انسان را در یکی از دو نگرش ایده
آلیستی یا ماتریالیستی جا بیندازیم. اما چنین مرزی مشخص نیست. تا
جاییکه به انسان مربوط می شود، هر معنویتی با مادیات در ارتباط
تنگاتنگ است و هر مادیاتی در زمینه های معنوی قابل بهره برداری
است. معنویت انسان با ویژگیهای مادی او گره خورده و با آسیب دیدن
مکانیزم مادی او، زمینه های معنوی اش نیز آسیب خواهد دید. بی توجهی
به معنویت نیز موجودیت مادی او را با خطر انهدام مواجه می کند.
اما تضاد بین ایده آلیسم و ماتریالیسم
در نوع نگرش آنها به مسئله پیدایش، نحوه ی رشد و هدف نهایی انسان
است. ایده آلیسم دینی، آدمی را آفریده و راننده شده از بهشت می
داند که چند صباحی در دیار فانی است و سرانجام در پیشگاه خدا داوری
خواهد شد و نسبت به همه ی اعمال و رفتار خود پاسخگو است.
ماتریالیسم انسان را مولود تکامل یافته ی ماتریالیسم دیالتیکی می
پندارد که در روند تکامل حیات تاریخی خود، مالکیت خصوصی بر منابع
تولید به مالکیت عمومی بدل می گردد و مبارزات طبقاتی به پایان
خواهد رسید. اما زمینه های مشترک هر دو نگرش که در این نوشته مورد
توجه است، این است که هیچ یک از این مکاتب امتیازات انسان را نسبت
به سایر موجودات نفی نمی کند.
فاجعه ی ایده آلیسم
با سقوط امپراطوری روم در اواسط قرن
پنجم میلادی تمدن در اروپای غربی به سطح بسیار پائینی تنزل
کرد. تعلیم
و تربیت تقریباً از بین رفت و تنها راهبان دیرهای کاتولیک و معدودی افراد غیر
روحانی با فرهنگ و دانش یونانی و لاتینی و
کشورهای اسلامی رشته
ی باریکی داشتند.
قرون وسطی در اروپا، دورانی
پر از ترور, کور گرائی و انگزايسيون بود که
بخش مهمی از
تمدن را ويران کرد. کليسای
قرون وسطی هر انديشه، هر جهان بينی و هر جنبشی را که با
اعتقادات دینی مسيحیت
و دیدگاه علمی آن که متاثر از دانش ارسطویی بود، مغایرت داشت، در
جنگ با خدا می دانست و
بنابراين بايد تنبيه شود و تنبيه يعنی سوزاندن در ميدانهای شهر. دادگاه
های تفتیش عقاید (انگیزاسیون) حتی بر اندیشیدن که مهمترین وجه
تمایز انسان با سایر جانداران است، نظارت داشت.
تحقیق و تفحص در کائنات و شناخت قوانین
حاکم بر طبیعت عملی شیطانی محسوب می شد که با مجازات سخت همراه
بود. هر کس که به قوانین حاکم بر طبیعت توجه داشت و به شناخت آن
کنجکاو می شد، از دید کلیسا شیطان بر جسم و روح او رسوخ کرده و
تنها شعله های آتش می توانست وی را از شر شیطان نجات دهد.
مبارزه با دگر اندیشی تنها به علم و هنر
محدود نمی شد و هرگونه برداشتی که با نگرش کلیسای کاتولیک مغایر
بود، سرکوب می شد. این مبارزه و اجبار انسان به پذیرش بی و چون و
چرای اعتقادات کاتولیکی در دو زمینه علمی و دینی با شکست مواجه شد.
ظهور پروتستان اعتقادات کاتولیک را به چالش کشید که با جنگ های
طولانی و خونین همراه بود و به محدود شدن نفوذ و اختیارات کلیسا
انجامید.
علاوه بر آن، دگر اندیشان علمی و فلسفی
نیز هرگز دست از تلاش خود بر نداشتند و سر انجام رنسانس، کلیسا را
وادار به سکوت در مقابل نوآوری های علمی و فلسفی کرد. نتیجه ی یکه
تازی های کلیسای کاتولیک در مبارزه با هر گونه تلاش علمی و فلسفی،
علاوه بر پیدایش پروتستان، رشد بیسابقه ی اندیشه های ماتریالیستی
را در اروپا در پی داشت که به تزلزل اعتقادات مذهبی انجامید.
فاجعه ی ماتریالیسم
در اواخر جنگ جهانی اول، طرفداران
مارکسیسم با انقلاب بلشویکی در روسیه، اتحاد جماهیر شوروی
سوسیالیستی را بوجود آوردند که یکی از خونین ترین انقلاب ها محسوب
می شود. این انقلاب منجر به حکومت هفتاد ساله ی کمونیستها شد که در
دو زمینه به مبارزه ای بیرحمانه دست زد. یکی مبارزه با ایده آلیسم
و محدود کردن جامعه در اجرای مراسم مذهبی و بیان اعتقادات و دیگری
مبارزه با مالکیت خصوصی. این مبارزه ی وحشتناک به کشته شدن
میلیونها نفر و حبس و شکنجه و تبعید میلیونها نفر دیگر انجامید.
مهاجرت و حتی مسافرت از شهری به شهر دیگر، بدون کسب مجوز امکان
نداشت. هرگونه اظهار نظری که مارکسیسم را با سئوال رو به رو می
کرد، مجازات سختی در پی داشت.
انگیزه ی شخصی تحلیل رفت و ذوق و
استعداد سرکوب شد. چنان مردم شوروی با جهان خارج بی ارتباط بودند
که برای این کشور از دیوار پولادین سخن می گفتند. اگر در قرون وسطی
دادگاه انگیزاسیون همه را وادار می کرد که پیرو و مروج اعتقادات
کلیسا باشند، در شوروی نیز ک. گ. ب. بر ابتدایی ترین افکار و گرایش
های اعتقادی مردم نظارت کامل داشت تا همه یکجور فکر کنند و پیرو و
مدافع مارکسیسم لنینیزم باشند
هنگامی که دیوار پولادین فروریخت و
شوروی از هم پاشید، آنچه که بیش از همه خودنمایی کرد، بهت و حیرت
مردم شوروی از جهان خارج و دورغی بود که حکومت به آنها گفته بود.
نتیجه ی این حیرت، خود باختگی مردم در مقابل جاذبه های کشورهای
غربی بود. مهاجرت گسترده ی دانشمندان و مردم روسیه بیسابقه بود.
مسجد و کلیسا و کنیسه دوباره رونق گرفت و هفتاد سال مبارزه ی بی
امان با اعتقادات مذهبی با شکست رو به رو شد. در دوران قرون وسطی و
در نظام سوسیالیستی شوروی، اعتقادات، بیرحمانه سرکوب می شد. امکان
بحث و تبادل نظر وجود نداشت و همه می بایستی همانطور فکر و رفتار
کنند که از پیش تعیین شده بود.
ایده آلیسم و ماتریالیسم
مسیحیت با پیام حضرت عیسی (ع) آغاز و
پیامبرش مصلوب شد. ده ها سال پیروان مسیحیت در انزوا بودند و
طرفداری از مسیحیت با مجازات های سنگین همراه بود. مسیحیت برای
پیروانش چنان جذابیتی داشت که جان در مقابل دفاع از اعتقاد بی
اهمیت بود. هرچه حکومتها بیشتر آن را سرکوب می کردند، بیشتر پیشرفت
می کرد. تا جاییکه امپراطوری روم نیز به مسیحیت گروید. اما زمانیکه
کلیسیا به تفتیش عقاید و جانبداری خونین و آتشین به دفاع از آن
پرداخت، نه تنها پیشرفت نکرد، بلکه به تجزیه اعتقادات پیروان
کلیسای کاتولیک انجامید و پروتستانسم با سرسختی هرچه تمامتر در
مقابل آن ایستاد.
.
تنها پیدایش فرقه های مختلف مسیحیت موجب
انزوا و تضعیف قدرت کلیسا نشد، بلکه جمیعتی کثیر از پیروانش به
انکار دین روی آوردند. ریشه های رشد ماتریالیسم را باید در خشونت
کلیسا نیز پیگیری کرد. مارکسیستها نیز بهای کمی برای پیشرفت آن
نپرداختند. زندانهای طولانی مدت، شکنجه و اعدام زیادی را تحمل
کردند تا توانستند در عرصه ی قدرت پیشرفت کنند.
اعمال قدرت حکومت و نظارت دولتی بر
افکار و رفتار مردم، سرانجام بطور سلسله مراتب و در نهایت از طریق
ماموران دون پایه اعمال می گردد. این سلسله مراتب اعمال قدرت جو
اختناق آلودی را بر جامعه تحمیل می کند که بیش از اهداف حکومت، سوء
استفاده ی ماموران حکومتی بر زندگی مردم سایه می اندازد. هیچ کس
احساس امنیت نمی کند و ترس روز افزون و عمومی، امری عادی می شود.
افراد هرچه به قدرت نزدیکتر باشند، از دو نگرانی عمده بیشتر رنج می
برند. یکی ترس از رقیبان و دیگری ترس ازسقوط از نربان قدرت و
بازگشت به میان مردم عادی.
اگر برای یک شهروند معمولی گرایش و
خطایش با ندامت و تعهد مورد عفو قرار گیرد، در مورد نزدیکان به
قدرت، با خطرات مصیبت باری همراه است که ندامت و تعهد در این
سرنوشت تاثیر چندانی ندارد. این جو خفقان آور در قرون وسطی و در
دوران شوروی بشددت حاکم بود.
خسارت بجای منفعت
در هر دو رویداد بالا خسارات و مصیب های
غیر قابل جبرانی به انسان وارد شد. هرچند که قدرتمندان نیز با
سرنوشت بهتری رو به رو نبودند. اما قدرتمداران می مرند و جامعه
(مردم) ماندگار است و در نهایت وارث واقعی همه ی رویدادها مردم
هستند. دردها و رنجها، فقر و گرسنگی و عقب ماندگی، کشت و کشتارها،
همه و همه گریبانگیر مردم شد.
نه کلیسای قرون وسطی توانست به وعده های
خود مبنی بر سعادت و آرامش بشر عمل کند و نه شوروی توانست انسان را
به ساحل آرامش و بدون تبعیض هدایت کند. کلیسا بار همه ی مشکلات را
بدوش ادیان مختلف و به تعبیر خودش کفر می انداخت و با توسعه ی
جنگهای خانمانسور درد و رنج، قتل و غارت، و هزاران مشکل دیگر به
بشریت تحمیل می کرد. شوروی نیز با استیلا بر برخی از کشورها، زندگی
مردم آنجا را نیز با وحشت و ترس و سرکوب تیره و تار کرد.
آغاز فجایع جدید
پس از پایان جنگ جهانی دوم و پیروزی
متفقین، شوروی چندین کشور اروپایی را تسخیر و پرچم کمونیستی را در
آنجا برافراشت. وسوسه ی تسخیر و تسلط بر ایران را داشت. جنگ سرد
آغاز شد و سرانجام با خروج وابستگان به شوروی، ایران از تسلط
انگستان بر منابع نفتی نیز خارج شد. در اتحاد و همکاری بین روحانیت
و سیاستمداران مستقل، نفت نیز ملی شد
آمریکا که بعد از جنگ جهانی دوم از
قاره ی آمریکا به عرصه ی جهانی قدم گذاشه و با استعمار نو، جایگزین
انگلستان و کشورهای اروپایی شده بود، به بهانه ی مبارزه با کمونیزم
جهانی و مهار شوروی در مرزهایش، قصد تسلط بر ایران را داشت. ایران
در مقابل آن مقاومت کرد و سیاستی مستقل و ملی پیش گرفت. سرانجام
آمریکا با کوتای بیست و هشتم مرداد یکهزار و سیصد و سی و دو، دولت
قانونی ایران را سرنگون کرد.
تا دهه ی یکهزارو سیصد و چهل، مخالفان
کوتا از طریق مخالفتهای مدنی مبارزه می کردند. قیام پانزده خرداد
با خشونت تمام سرکوب شد. مبارزان جوان به اسلحه روی آوردند و
سازمانهای چریکی را بوجود آوردند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی،
کینه ی دیرینه که از زخم کوتای آمریکا به یک غده ی چرکین تبدیل شده
بود، در تسخیر سفارت آمریکا سرباز کرد. هرچند از این بابت خسارات
جانی و مالی بسیاری به ایران و ایرانی تحمیل شد، اما این عمل
واکنشی بود به رفتار آمریکا در کودتای بیست و هشت مرداد. حال اجازه
دهید مسائل ایران و جهان را از دید دیگری مورد بررسی قرار دهیم. در
اینجا اصلاً بحث ملتی خاص یا حکومتها نیست، بحث از این نگاه ادامه
می یابد که در یکطرف مردم جهان هستند با امکانات محدود که می
خواهند با آرامش و سعادت به زندگانی خود ادامه دهند و در طرف دیگر
کسانی (یا حکومتهایی) که مدعی رهبری بشریت هستند و می خواهند انسان
را هدایت و اداره کنند. توجه شود که در اینجا بررسی رویدادها از
دید یک انسان (نه ایرانی) بی طرف انجام می شود که یکی از
میلیاردها نفری است که روی زمین به زندگی می کند
.
شکستهای مداوم بشریت.
اعتراض خشن ایران نسبت به کوتای
آمریکایی بیست و هشت مرداد، تسخیر سفارت آمریکا بود که سیاستهای آن
کشور را محکوم می کرد. اما سیاستمداران این اعتراض را اهانت به
مردم آمریکا تعبیر می کردند. این تعابیر غیرواقعی مجوز یورش همه
جانبه رژیم بغداد را به ایران صادر کرد. مقاومت ایرانیان مانع
پیروزی ارتش متجاوز (با تمام حمایتهای جهانی که داشت) شد. رژیم
عراق با بدهی های نجومی و آنهمه خسارات مادی و معنوی و تلفات جانی
که به هر دو ملت تحمیل کرد، عقب نشست. این رژیم عنان اختیار از کف
داد و با یورش به کویت، آن کشور را تسخیر کرد. به دنبال آن لشگر
کشی به عراق آغاز شد. شکست و خروج عراق از کویت، ده سال محاصره ی
اقتصادی و همه جانبه ی آن کشور را به دنبال داشت. کودکان بسیاری بر
اثر کمبود دارو و غذا تلف شدند. انسانهای بیشماری به فلاکت و
بدبختی دچار شدند که همگان از شرح مفصل آن مطلع هستند. این قلم
تمام این وقایع را در کارنامه ی شکست های بشریت (نه حکومتها) ثبت
می کند.
با حمله ی شوروی به افغانستان، جنگ و
خون ریزی و هزاران درد بی درمان به مردم آن کشور تحمیل شد. غرب و
در راس آنها آمریکا و برخی از کشورهای منطقه به تجهیز و حمایت از
مبارزان افغانی روی آوردند. شوروی با آن همه هزینه های انسانی و
مادی، پیروز نشد، همچنانکه آمریکا در ویتانم به پیروزی نرسید. پس
از خروج ارتش شوروی، جنگهای داخلی افغانستان شروع شد.
فرض کنیم که ادعای سردمداران آمریکا
واقعیت دارد و تروریزم طالبان به برجهای تجارت جهانی نیویورک حمله
کرد. تروریزمی که در افغانستان رشد کرد، نتیجه تجاوزات بیرحمانه ی
شوروی و آمریکا به حریم زندگی مردم تهی دست بود. این مردم تهی دست
به کشت خشخاش و صادرات مواد مخدر روی آورند که باز هم بازنده ی
اصلی این تبهکاری ها مردم هستند، نه حکومتهای سلطه طلب. مواد مخدر
افغانی به اروپا و آمریکا و برای مردم عادی آنجا ترانزیت می شود و
نه برای سیاستمداران. نیروهایی که در بخش مبارزه با این سوداگران
مرگ به میدان می روند و جان می بازند، باز هم از مردم اند.
حمله ی بعدی آمریکا به عراق نیز نه تنها
بهره ای برای مردم عادی، حتی آمریکاییان ندارد، بلکه تمام هزینه اش
بر دوش مردم سنگینی می کند. اگر هزینه ها و دست آوردهای بلوک شرق و
غرب را بعد از جنگ جهانی دوم در نظر بگیریم، موازنه، منفی و کفه ی
زیان بسیار سنگین تر خواهد بود. اما چیزی که هست این است که هزینه
را مردم می پردازند و اختیار و تبلیغات با سیاستمداران است.