متن پی دی اف این مقاله همراه با ریفرانس ها
چکیده:
نخستین روز سال جدید، پیامک تبریک نوروزی ریاست محترم جمهوری
اسلامی ایران را دریافت کردم که برایم ناخوشایند بود. دلیلش را در
ادامه توضیح خواهم داد. خصوصاً که از فرمایشات آقای جهانگیری
(معاون اول ریاست جمهوری) در اسفندماه در مورد دهه شصتی ها هم
آزرده شده بودم، می خواستم طی نامه ای در میان جمع (انتشار در فضای
مجازی) به ارسال چنین پیامکی و فرمایشات آقای جهانگیری را نقد کنم
و تقاضا کنم من را از لیست دریافت کنندگان تبریک نوروزی خارج کنند.
ایشان در پیام تبریک نوروزی از طریق سیما، مفصل تر صحبت کرده بودند
و ارسال پیامک انبوه، برای شخص ایشان زحمت و هزینه ای نداشت، تنها
یک دستور بود تا توسط کارمندان دولت به هزینه مردم یا اپراتورها
این ارسال شود، پس صرفاً یک تبلیغ بی زحمت و بی هزینه برای ایشان
بود. پیامکی که حداقل برای من خوشایند نبود. پس بهتر که برای من
نفرستند. اما منصرف شدم تا اینکه
طعنه آقای دکتر زیباکلام به سلبریتی ها را دیدم. تصمیم گرفتم چند
مسئله از جمله همین طعنه ایشان به سلبریتی ها و دلیل ناخرسندی خود
از پیامک تبریک ریاست جمهوری را نیز بیان کنم. طعنه آقای دکتر
زیباکلام به سلبریتی ها تلنگری بود تا افکارم روی ماهیت و موقعیت
واقعی ایران و ایرانیان در تاریخ تمدن متمرکز شود. هر اندیشه ای
خروجی خاص خود را دارد، خروجی چنین اندیشه ای برای من یک سئوال
بود، دریغم آمد این سئوال را نادیده بگیرم و علاوه برآن خالی از
حسن ندیدم که با دیگران نیز به اشتراک بگذارم. شاید نتایجی که من
از تلاش برای پاسخ دادن به این سئوال گرفتم برای سایر هم وطنان
گرامی نیز جالب باشد. علاوه بر آن، به احتمال قوی هستند کسانی اگر
با پاسخ من موافق نیستند حداقل با اصل سئوال مشکلی ندارند و پاسخی
بهتر و مستدل تر دارند. بدیهی است که من بر اساس تجارب شخصی خود و
دانش اندکی که دارم جواب می دهم، اگر تجارب و دانش دیگران نیز در
این مسیر قرار گیرد شاید آجیل فکری همگانی و مشکل گشای جمع شود.
شالوده ی این نوشته بررسی و تجزیه و تحلیل این سئوال است؛ آیا
ایران آزمایشگاه تمدن است؟ یا ایرانیان از تجارب درس می گیرند و
اشتباهات گذشته را تکرار نمی کنند؟ به نظر من بررسی و تجزیه و
تحلیل طعنه آقای دکتر زیباکلام به سلبریتی ها، می تواند گامی هرچند
کوتاه در جهت یافتن پاسخ به این سئوال باشد.
کلید واژه:
قانون گرایی، مشکلات جمعی، توان ملی، نرخ ارز، رانت خواری،
پدرسالاری، تکرار اشتباهات
نمایشنامه : طعنه در صحنه
طعنه آقای دکتر زیباکلام به
سلبریتی ها، هرچند ظاهری دلسوزانه و خیراندیشانه داشت، اما
ناخوشایند و تحقیر آمیز بود. پس جا دارد که اگر در عمل امکان پذیر
نیست، حداقل در خیال، لقب پدرسالار بزرگ ایران زمین به ایشان
ارزانی گردد. چرا که سنت دیرینه ایرانیان چنین بوده که پدرسالار،
در بالا بنشیند و با برشمردن موفقیت های خود (اکثراً آمیخته ای از
تخیل و واقعیت و عموماً تکراری) راهنمای نسل های بعدی شود. فرمایش
ایشان نیز از این تعریف، تمجید و نکوهش های فرسوده و ناکارآمد، اگر
در کمیت کم دارد، اما در محتوا بسیار داشت. بر این پایه، نمایشنامه
ای در سه پرده تدوین می کنم:
پرده ی اول: جشن بزرگ انجمن
پدرسالاران ایران
صحنه: تالار سخنرانی است. آقای
دکتر زیباکلام در بالای تالار روی صندلی نشته اند و جمعیت دسته
دسته وارد می شوند و با عرض تبریک به شادمانی می پردازند. از جمعیت
با شربت و شیرینی پذیرایی می شود. همزمان سخنان راوی از بلندگو پخش
می شود.
راوی: انجمن پدرسالاران ایران
با آنکه ثبت نشده و منسجم نیست، اما پر عضو است. هرچند با تأسیس
دانشگاه و با ظهور رسانه های جمعی و فضای مجازی کم رمق شده، اما
هنوز هم در گستره ایران فعال است. با طعنه آقای دکتر زیباکلام به
سلبریتی
ها، پدرسالاران ایران جان تازه ای گرفتند و عده ای از آنان از
سراسر کشور دور هم جمع شدند و آقای دکتر زیباکلام را به ریاست این
انجمن انتخاب کردند. این نخستین جلسه سخنرانی ریاست محترم انجمن
پدرسالاران ایران است.
مجری پشت تریبون قرار گرفته و
صدای راوی قطع می شود.
مجری:
امروز، روزی بزرگ در تاریخ است تا پدرسالاران ایران، دوباره از
حاشیه به متن برگردند و جامعه را از این نابسامانی ها نجات دهند تا
همه جایگاه و منزلت خود را بشناسند. هرکس به اندازه شأن اجتماعی
خود رفتار کند و سخن بگوید تا جامعه سروسامان گیرد و خادمین واقعی
و دلسوزان مردم مورد تکریم و حمایت قرار گیرند. ما این روز و جوشش
بزرگ را مدیون بزرگ مردی به نام صادق زیباکلام، سیاست دانی همه
جانبه نگر، سخنوری پرتوان، مردی عادل هستیم. او یگانه مردی در جهان
است که زیبایی را در کلام و کلام را با صداقت در آمیخته است، به
راستی او صادق زیباکلام است. تنها صادق زیباکلام است
که به خوبی می تواند
پدرسالان ایران را به جایگاه شایسته ای که از
دبرباز داشتند برگرداند.
از
ایشان دعوت می کنم برای سخنرانی تشریف بیاورند تا از فرمایشات
گهربارشان مستفیض شویم.
جمعیت هوراکشان کف می زنند،
دکتر زیباکلام پشت تریبون قرار می گیرد، میکروفون را تنظیم کرده و
شروع به سخنرانی می کند.
دکتر زیباکلام: از پدرسالاران
بزرگوار، مجریان این جلسه و همه شما حضار محترم سپاسگزارم. من کار
بزرگی نکردم. در واقع کار بزرگ را فرهنگ دیرینه ی ما و پدرسالارانی
کرده اند که طی هزاران سال این سنت پسندیده را حفظ کرده و نسل به
نسل منتقل کرده اند تا به ما رسیده است. پس وظیفه ی ماست که بهتر
از پیش نگهدار و ناقل آن باشیم تا آیندگان نیز از آن بهرهمند شوند.
آنچه که گفتم کوتاه و رسا بود و اینجا نیز همان را تکرار می کنم.
من گفتم
اگر این سلبریتی ها را یکی از مقامات دیگر کشور دعوت کرده بود، آیا
جرات می کردند، جسارت و شهامتش را داشتند که به آن نهاد بگویند
"نه
ما نمی آییم" و نه گفتنشان و نیامدنشان را هم به این صورت اعلام
کنند؟
دیگر همه می دانند که دیوار
ریاست جمهوری خیلی کوتاه است ولی آیا به نهادهای انتصابی هم می
توانند با این جسارت و شهامت و افتخار نه بگویند؟ و نه خود را علنی
کنند؟
یکی از حضار از جا بر می خیزد
و چیزی می گوید. دکتر زیباکلام می گوید: بلندتر بگو ببینم چی می
گی؟
سکوت در جلسه حکم فرماست. شخص
با صدای بلند می گوید: سلبریتی ها می گویند ما به آقای روحانی رأی
دادیم، از ایشان انتظار داشتیم چون انتظارمان برآورده نشد، اعتراض
کردیم. ما که به نماینده نهادهای انتصابی رأی نداده بودیم که از
آنها انتظار داشته باشیم.
دکتر زیباکلام: خوب، فهمیدم،
بشین تا بگم. اینها
جرات نمی کنند که
انتقادشان را متوجه
نهادهای
دیگر بکنند.
شخص دوباره از جا بلند می
شود و می گوید، آنها می گویند آقای روحانی نماینده و رئیس جمهور
ماست. ما به ایشان رأی دادیم تا حرف ما را هم بزنند و متناسب با
قول هایی که در تبلیغات انتخاباتی دادند عمل کنند، چون عمل نکردند
ما اعتراض داریم که به اعتماد ما اهمیت داده نشد.
دکتر زیباکلام: تو چکاره
ای؟
شخص: خبرنگارم.
دکتر زیباکلام: بعدا بیا
صحبت کنیم
شخص: چرا بعدا اینجا بگید
زیباکلام: الان وقت جلسه
گرفته میشه ، فعلاً حرف های مهمتری داریم که بزنیم. صبر کن بعدا
جواب می دم.
شخص: مهمتر از این چی هست؟
شما به خاطر همین به ریاست انجمن پدرسالاران رسیدید. پس از همه چیز
مهمتره.
دکتر زیباکام: تو باید
تشخیص بدی چی مهمتره یا من؟ نظم جلسه رو بهم نزن و الا می گم از
جلسه اخراجت کنن.
شخص: عجیبه، تا دیروز طور
دیگری حرف می زدید، این تأثیر میز و مقامه؟
دکتر
زیباکلام: علاوه بر گستاخی بی ادب هم هستی که، بیرونش کنید.
بعد از چند لحظه سکوت ادامه می دهد: ما باید تغییر
کنیم، احساسات و قضاوت های ما هم باید تغییر کند. بهمین دلیل من
کیف می کنم وقتی ایران در بازی های بین المللی می بازد، زیرا ما
نژاد پرستیم و از این پیروزی ها به نفع احساسات نژاد پرستی سوء
استفاده ...
جلسه
بهم می ریزد. سه نفر خبرنگار را گرفته بیرون می برند.
جمعیت هوکنان همراه
با خبرنگار سالن را ترک می کنند و تنها چند نفر باقی مانند.
صدای صحنه کم می
شود و بلندگوها سرود انجمن پدرسالاران ایران را پخش می کند.
هوا چه صاف و پاکه
زندگی خوب و شیرینه
دلم پر از شادیه
پدرسالار هدیه داد
یه توپ قلقلی داد
دیگه غمی ندارم
پدرسالار یاورمه
خدا نگهدارمه
پایان پرده ی اول
پرده ی دوم: اختیاری
صحنه آرایی، موزیک، نور و ...
همه اختیاری است. هرطور که دوست دارید آن را تجسم کنید. دیالوگ ها
را هم خودتان انتخاب کنید.
مدت: اختیاری است، اما شما
محدودیت دارید، تشنگی، گرسنگی، نیاز به خواب و... مجبور خواهید شد
این صحنه را تمام کنید. دیگر مجاز به تکرار و ادامه ی آن نیستید.
پایان پرده ی دوم
پرده ی سوم: سکوت
صحنه تنها از یک تصویر تشکیل
می شود. تصویر کودکی نوزاد است که شما او را می شناسید و دوستش
دارید، نوزادی که با نگاهش می خواهد آینده را کشف کند.
زمان این پرده، فقط یک دقیقه
است، پیشنهاد می کنم سکوت کنید و فقط فکر کنید که ما برای این کودک
چه آینده ای را ساخته ایم؟
چه چیزی بیش از همه برای آینده
او مهمتر است؟
زیبایی؟ زنان و مردان زیبایی
هستند که بخاطر پایمال شدن حقوقشان هیچ بهره ای از زندگی نبردند.
استعداد؟ زنان و مردان با
استعدادی هستند که ...
ثروت؟ ثروتمندانی هستند که ...
شهرت؟
مقام؟
...
...
...
فقط یک دقیق اندیشه، و دیگر
هیچ ...
پایان
نمایش
آیا ایران آزمایشگاه تمدن است؟
اینکه آقای
دکتر زیباکلام در مورد دعوت افطاری ریاست جمهوری و واکنش سلبریتی
ها اظهار نظر کردند، یک رفتار شهروندی است، چون به حریم خصوصی
افراد مربوط نمی شود. اما به حقوق اجتماعی افراد مربوط می شود. پس
نباید اظهار نظر ایشان خارج از حدود قانونی باشد، ولی هست. من
مدافع سلبریتی ها نیستم، چون خودشان بهتر از من می توانند از حقشان
دفاع کنند، من مدافع حقوق قانونی و اجتماعی خودم هستم، همان قدر که
آقای زیباکلام حق دارند راجع افطاری ریاست جمهوری و سلبریتی ها
صحبت کنند، من هم حق دارم ایشان را نقد کنم. بهمین دلیل این مسئله
را مورد بحث قرار دادم. اگر دقیق بنگریم، به همه مربوط می شود.
طعنه آقای دکتر زیباکلام، توهین و تحقیر بود، چیزی کمتر از خس و
خاشاک آقای دکتر احمدی نژاد نبود، منتها از نظر تعداد افراد مشمول
اهانت در ابعاد کمتری بود. این هم به احتمال قوی ناشی از تفاوت
اندازه میز ایشان و آقای دکتر احمدی نژاد بود. رفتار افرد یا مطابق
قانون هست یا نیست، اگر منع قانونی نداشته باشد هیچ اعتراضی بر آن
وارد نیست. مثلاً همین عدم پذیرش دعوت ریاست جمهوری برای افطار،
هرکس نپذیرد، هیچ خلاف قانونی انجام نداده است. حال اگر کسی می
خواهد آنان را به پذیرش دعوت فرا بخواند، فقط می تواند خواهش و
پیشنهاد کند، گفتن اینکه اگر نهاد دیگری دعوت می کرد چنان می
کردند، غیر مستقیم این جمله را تداعی می کند که شما لیاقت احترام
ندارید و تنها مطیع زور هستید. آیا این توهین نیست؟ حتی ممکن است
ادعایشان در مورد پذیرش دعوت نهاد دیگر درست باشد، وقتی در جامعه
قانون رعایت نمی شود، طبیعی است که افراد زیادی کاری بر خلاف میل
باطنی و اراده ی شخصی خود انجام دهند، که اجبار است، نه اشتیاق.
متأسفانه ما بیشتر از قانون گرایان، مفسر و مبلغ قانون گرایی
داریم. یکی همین آقای دکتر زیباکلام. ایشان اگر صدها مقاله و کتاب
در نکوهش قانون شکنی و ترغیب قانون گرایی نوشته باشند یا بنویسند،
همین مصاحبه در مورد افطار ریاست جمهوری از تأثیر کارهایشان می
کاهد. اجازه دهید مسئله را از یک زاویه دیگر نگاه کنیم، اصلاً فرض
کنیم که پذیرش دعوت افطاری از طرف نهادی دیگر جرم باشد و مطابق
قانون بتوان با آن برخورد کرد. آقای دکتر زیباکلام آیا شما می
توانید در دادگاه ثابت کنید که سلبریتی ها به آن افطاری می رفتند؟
البته
که در جامعه توهین، افترا و حتی هتاکی رواج دارد، اما فرق است بین
یک استاد حقوق سیاسی دانشگاه تهران با یک فرد عادی که در کوچه و
خیابان یا در یک محفل خصوصی صحبتی غیرقانونی می کند، هرچند که آن
هم پسندیده نیست. اما مسئله این است که چه کسانی از چه افرادی باید
فرهنگ حقوق اجتماعی را بیاموزند؟ اگر همان مقام یا نهادی که شما در
نظر دارید، شمارا دعوت می کرد و مطابق میلتان نبود، آیا میرفتید یا
نه؟ این حق شما و دیگر شهروندان است که رفتار و گفتار اجتماعی
دیگران (تا جاییکه به حریم خصوصی آنان وارد نشوید) را نقد کنید،
اما قبل از نقد و بیان هر کلامی، باید توجه داشته باشید که فقط در
چارچوب قانون حق سخن گفتن یا پیشنهاد دارید. نه شما و نه هیچ کس
دیگری حق ندارد و نباید سخن تحقیر آمیز بر زبان بیاورد. مثالی
میزنم، فرض کنیم شخص یا نهادی که منظور شماست افرادی را به ضیافتی
دعوت کند و آنها واقعاً بر خلاف میل خودشان بپذیرند و به ضیافت
بروند. آیا این دلیل می شود که همان افراد به هر ضیافتی دعوت شدند
علیرغم میل باطنی خود بپذیرند؟ جناب زیباکلام، چرا آدرس اشتباه می
دهید؟ بالاخره هر کس هرکاری بکند ممکن است از نظر بعضی ناخوشایند و
از نظر برخی دیگر پسندیده باشد. هیچ کس موظف نیست مطابق میل و
سلیقه و مصلحت اندیشی دیگران رفتار کند، اما همه موظفند در چارچوب
قانون و رعایت احترام و حقوق دیگران رفتار کنند. اگر قرار باشد هر
شهروندی قبل از انجام رفتاری یا انتخابی خاص، سلائق و رضایت دیگران
را در تصمیم خود لحاظ کند، شیرازه ی جامعه از هم می پاشد. رعایت
سلائق و جلب رضایت افراد بخشی از زندگی خصوصی و حریم شخصی متقابل
افراد است، نظیر اعضای خانواده یا دوستان که افراد برای تحکیم
روابط خود ممکن است رعایت کنند یا انتظار رعایت داشته باشند.
در رفتارهای اجتماعی چنین انتظاری خارج از چارچوب
قانون است. اهمیت قانون در پایداری و انسجام جامعه چنان بالاست که
حتی تشکیل جوامع جدید حول محور قانون امکانپذیر است و جوامع از هم
پاشیده را نیز تنها می توان با محوریت قانون متشکل کرد. جناب
زیباکلام، حضرتعالی یا در جریان روند تحولات اقتصادی و اجتماعی
ایران در دهه های گذشته نیستد (که در این نوشته مرور خواهم کرد)،
یا هستید و نیت خیراندیشی دارید. کسی نمی تواند نیت خوانی کند، پس
با صرف نظر از نیت افراد، همه با هر نیتی که دارند باید در چارچوب
قانون رفتار کنند، زیرا همه در مقابل قانون مسئولند. رفتار قانون
مدار اعضای جامعه، اعم از مقامات یا مردم عادی است که تضمین کننده
حقوق مردم و اعتلابخش آینده کشور است. کسی را نمی توان بخاطر
مشکلات و آینده کشور داوری و محاکمه کرد، مگر آنکه طبق قانون
کوتاهی یا قانون شکنی کرده باشد و قانون به هیچ کس اجازه نمی دهد
به بهانه خیراندیشی حقوق دیگران (اعم از مادی و معنوی) را نادیده
بگیرد.
ایران زمین از ذخایر فرهنگی
افتخار آمیزی برخوردار است و ایرانیان در دو قرن اخیر، تلاش زیادی
کرده اند و هزینه های جانی، مادی و معنوی بسیاری پرداخته اند تا
قانون حاکم شود و هنوز به نتیجه مطلوب نرسیده ایم. در حالیکه برخی
جوامع دیرتر از ما شروع کردند و کمتر هم هزینه دادند ولی به نتایج
بیشتری رسیده اند. تا رفتار قانونی در سطح جامعه نهادینه نشود،
قانون حاکم نخواهد شد و ایران بیش از یک آزمایشگاه برای تمدن
نخواهد بود و دیگران از نتایج این تلاشها بهره ها برده اند و
خواهند برد. سهم ما ایرانیان نیز در چند جمله خلاصه می شود،
ایرانیان استعداد خوبی دارند، در گذشته آن بودیم، چنین و چنان
کردیم و... که حاصلش فقط دل خوشی و افسوس است.
در اهمیت قانون و قانون گرایی
سخن بسیار گفته شده است و به سختی می توان فرد عادی یا مقامی
بلندپایه را یافت که در مذمت قانون سخن بگوید یا به قانون شکنی
افتخار کند. مهم این است که چقدر قانون گرایی در جامعه نهادینه شده
است. حداقل از زمان مشروطه به این طرف، همه امور تحت لوای قانون
انجام می شود. نهادینه شدن قانون از محیط خانه شروع می شود، در
کوچه و خیابان تمرین می شود، در مدرسه، محیط کار و ادارات گسترش می
یابد و از طریق رسانه های جمعی و فضای مجازی نهادینه و مراقبت می
شود و آنگاه مقامات وادار به رعایت می شوند. تکرار می کنم: تا
رفتار قانونی در سطح جامعه نهادینه نشود، قانون حاکم نخواهد شد و
ایران بیش از یک آزمایشگاه برای تمدن نخواهد بود.
با اندیشه ای نو، باید گامی فراپیش نهاد
اندیشه نو چیست
که باید به آن مجهز شد؟ چه کسی تعیین کننده اندیشه های نوین است؟
اصولاً چه کسی صلاحیت تعیین اندیشه ی نو را دارد و معیار او چیست؟
اندیشه ای که برای کسی نو است، ممکن است برای دیگری کهنه باشد. و
بسیاری سئوالات دیگر ... که هرکدام جای بحث دارد. هر سئوالی
خاستگاه خاص خود را دارد. از دید نویسنده این متن، خاستگاه اندیشه
نو، مشکلات امروزی جامعه ایران و درد و رنجی است که اکثریت مردم
مستقیماً تحمل می کنند یا به آن معترفند. این مشکلات فهرستی بلند
بالا دارد که خود را ملزم به ذکر آنها نمی دانم، زیرا براین باورم
که به احتمال قوی حداقل در چند مورد از جمله بیکاری، فشار اقتصادی،
تورم و مشکلات زیست محیطی و... با خواننده محترم در تفاهم هستم.
مشکلات اجتماعی که مردم را درگیر می کند، موجودی شبه-زنده و پویا
است. شبه-زنده است، چون وجودش وابسته به انسان و جامعه است و وجودی
مستقل ندارد. مشکل اجتماعی بی دلیل بروز نمی کند و رفتاری زنده
گونه دارد، اگر مهار نشود، رشد کرده و تکثیر می شود، به عنوان مثال
بیکاری در یک شهر، می تواند عامل بیکاری در شهر دیگری شود، حتی
ممکن است معلول، بسیار خطرناک تر از عامل شود. چنین است که بیکاری
ممکن است به خشونت و قتل و جنایت منجر شود.
ممکن است اندیشه جدید، مشکل
گشا و زندگی ساز باشد اما بر اثر هیجانات جمعی به فراموشی سپرده
شده و به راه حل های مخرب منتهی شود. در اندیشه هایی که عامل
مشکلات فعلی بودند، نمی توان راه حل پیدا کرد. رویکرد درون گرایانه
به خودکفایی، ما را از رقابت های جهانی باز داشت و چون در حد شعار
باقی ماند، به توزیع نامتوازن امکانات و امتیازات انجامید و نتیجه
فقر روزافزون اکثریت و انباشت ثروت غیر مولد و چگال در دست معدودی
خاص شد و چون از چرخه ی رقابت جهانی دور مانده بود، برای رشد خود،
راهی بجز بهره کشی هرچه بیشتر از نیروها و امکانات محدود داخلی و
جذب حداکثر امتیازات و حمایت دولتی نداشت.
واقعیت این است که انسان
امروزی، چه بخواهد و چه نخواهد، دارای هویت جهانی است و مستقیماٌ
در رقابت های جهانی شرکت دارد، چه بداند و چه نداند. اما با پذیرش
واقعیت می تواند جایگاه خود را در این رقابت تعیین کند. پس تمام
مشکلات موجود را می توان در یک مشکل اساسی تر خلاصه کرد، ما در
عرصه ی رقابت های جهانی جایگاه واقعی متناسب با توان ملی خود را
کسب نکرده ایم. بعبارت دقیق تر، ما از رقابت های جهانی دور نگه
داشته شدیم. اگر هنوز ورزش ملی ما، بویژه فوتبال در سطح جهان حرفی
برای گفتن دارد، به دلیل مسابقات جهانی است که تا حدی محیط رقابتی
در داخل را فراهم کرده است. اگر رقابت مستقیم فوتبال در جهان نبود،
بهترین بازیکنان کنار گذاشته می شدند و جای خود را به ژن های خوب
می دادند. به پیشنهاد من، اندیشه نو باید در رابطه با رقابت های
جهانی تعریف شود تا زمینه رقابت سالم در داخل فراهم گردد و مشکلات
موجود به سوی حل شدن جهت گیرد.
هزینه ی واقعی زندگی چیست؟
برای توضیح و تعیین هزینه ی
واقعی زندگی، ترجیح می دهم به ذکر یک خاطره شخصی بسنده کنم. باور
کنید آنچه می گویم حقیقت است و هیچ چیز غیر از حقیقت نمی گویم. یکی
از فرزندانم مجبور شده بود که در میان چند گزینه یکی را انتخاب
کند، انتخابی که آینده اش را رقم می زد. با من مشورت می کرد و
راهنمایی می خواست. در اولین جلسه مشاوره با تبادل نظر و تجزیه و
تحلیل نتایج انتخاب هر گزینه نتیجه گرفتیم که اگر گزینه یک را
انتخاب کند به چنین نتایجی خواه رسید، نتیجه گزینه دوم این است و
گزینه سوم به این نتیجه می رسد و ... بعد گفتم به مشورت با من هم
بسنده نکن، فکر کن و اگر خواستی می توانیم به اتفاق برویم با کسانی
که در این زمینه اطلاعات بیشتری دارند مشورت کنیم. جلسه اول تمام
شد. بعد از چند روز آمد و گفت نمی دانم چه کنم؟ شما چه می گویید؟
دوباره همان تجزیه و تحلیل قبلی را توضیح دادم و گفتم اگر گزینه یک
را انتخاب کند به چنین نتایجی خواهد رسید، نتیجه گزینه دوم این است
... همان حرف های پیشین. رفت و بعد از چند روز گفت نمی دانم چکار
کنم. من هم همان حرف های قبلی را تکرار کردم. این جلسات چندین بار
و در مدتی چند ماهه تکرار شد و حرف ها همه تکراری. بالاخره حوصله
اش سر آمد و گفت انتظار دارم شما بگویید چکار کنم. من هم صریح و
محکم گفتم تو می خواهی که هزینه زندگیت را بر دوش من بیندازی، من
هم توان تحمل و پرداخت هزینه اش را ندارم. گفت چه هزینه ای، من که
خودم کار می کنم و خرجم را در می آورم. خندیدم و گفتم این هزینه
واقعی زندگی نیست، هزینه واقعی زندگی این است که خودت انتخاب کنی و
هزینه اش را هم خودت بپردازی، چون در هر صورت هزینه انتخاب را تو
باید بپردازی، مهم نیست چه کسی انتخاب کند، بجز تو کسی هزینه آن را
نخواهد پرداخت. در ادامه گفتم: تو آنقدر برای من عزیزی که در صورت
لزوم حاضرم جانم را فدایت کنم، این وظیفه پدری است، اما می دانم
حتی اگر بخواهم نمی توانم هزینه انتخاب تو را بپردازم، چون من با
تجربه و دانش خودم انتخاب می کنم و اهداف و توانایی های من هم در
چنین انتخابی دخیل است که با تو فرق دارم، من تنها می توانم نظر
مشورتی بدهم. پس شجاع باش و مسئولیت بپذیر، انتخاب کن و با شهامت
تمام، خودت را آماده پرداخت هزینه اش کن. سرانجام یکی را انتخاب
کرد و گفت فکر می کنم این بهترین گزینه است. گفتم مبارک است، دعایت
می کنم که موفق باشی، هر کمکی از دستم برآید دریغ نخواهم کرد. گفت
این را می دانم.
هزینه تمام تصمیمات و برنامه
های دولتی بر دوش مردم است. متاسفانه، پرداخت هزینه ها و تحمل
مشکلاتش با اکثریت مردم است و بیشترین بهره اش به اقلیتی خاص (از
جمله ژن های خوب) می رسد. اجازه دهید بعنوان مثال چندتا از این
برنامه ها را بررسی کنیم. از دید تمام مسئولان انتخابی و طرفداران
آنها، از آقای دکتر بنی صدر تا امروز که آقای روحانی رئیس دولت
مستقر است، تمام مشکلات موجود ناشی از عملکرد دولت های دیگر و سایر
نهادهاست. هیچ کدام نه تنها اشتباه نکرده اند، بلکه بهترین دولت با
بهترین برنامه ها بوده اند. اما واقعیت چیست؟
فلاکت و توزیع آن در جامعه
فلاکت در جامعه را با شاخص
فلاکت می سنجند. مجموع نرخ بیکاری و نرخ تورم را شاخص فلاکت می
نامند. رابطه مستقیمی بین رشد جرم و جنایت و افزایش شاخص فلاکت
وجود دارد.
1 - نظریه فلاکت ساز:
از سال 1358 برنامه های اقتصادی و بانکداری به گونه ای تدوین و
اجرا شد که زمینه رشد شاخص فلاکت را فراهم می آورد. آقای دکتر بنی
صدر را می توان نظریه پرداز توزیع فلاکت در ایران دانست. زیرا
ایشان پس
از جا انداختن بحث "اقتصاد توحیدی"، لغو بهره وام های بانکی را
مطرح کرد که در سال 1358 به تصویب شورای عالی انقلاب رسید. اصولاً
در فرهنگ اعتقادی مسلمان، توحید جایگاه ویژه و یگانه ای دارد که از
والاترین ارزش و کرامت برخوردار است و اقتصاد توحیدی تداعی کننده
بهترین دانش اقتصاد برای انسان است که تا حد وحی قابل اعتنا است.
در شرایط هیجانی و احساسات سیاسی -مذهبی سال های 57 و 58 ، طرح
اقتصاد توحیدی در اذهان عمومی می توانست نوعی از دانش اقتصاد بدون
نقص تلقی گردد و بانی آن را در جایگاهی ممتاز و غیر قابل قیاس با
سایر اقتصاددانان قرار دهد.
در حالیکه اقتصاد از علوم
تجربی است و مانند سایر علوم تجربی ابهامات و سئوالاتش بیش از
معلومات آن است و تحقیقات در زمینه هر یک از علوم تجربی جهت ابهام
زدایی و یافتن پاسخ سئوالاتی است که هنوز به جواب نرسیده است. وجود
ابهامات و سئوالات متعدد دلیل ناکارآمدی علوم تجربی نیست، بلکه
ناشی از تعمق نگری بیشتر و تغییر شرایط و افزایش متغییرها بر اثر
رشد جمعیت و فناوری های نوین است. علت پیدایش و پیشرفت دانش
اقتصاد، محدودیت منابع از یکطرف و افزایش تقاضا و زیاده طلبی روز
افزون انسان است. هرکسی خواهان درآمد بالاتر و بهبود شرایط زندگی
است. چون منابع محدود است، برنامه اقتصادی باید طوری تنظیم شود که
خواسته ها با امکانات متناسب گردد. حال اگر برنامه اقتصادی طوری
تنظیم و فرمولبندی گردد که افرادی خاص و وابسته به بلوک قدرت
بتوانند از آن به نفع خود سوء استفاده کنند، سهم اکثریت جامعه به
سوی اقلیت جهت می گیرد. مردم امروز ایران بویژه حقوق بگیران و
کاسبکاران و صنعت گران جزء با مردم 1358 خیلی تفاوت دارند، زیرا
گذشت زمان و تجربیات اقتصادی در این چهار دهه، درس های بزرگی از
اقتصاد و سوء استفاده از قانون را به مردم عادی داده است که
اقتصادانان نمی توانستند چنین آموزش ماندگاری بدهند. تجربیات این
چهار دهه نشان می دهد که طرح اقتصاد توحیدی و لغو بهره وام های
بانکی چیزی بیشتر از توزیع فلاکت در جامعه نبود. امروز می توان
مسائلی مطرح کرد که طرح آنها در آن روز امکان پذیر نبود.
فرض کنیم در بودجه کشور بیست
هزار میلیارد تومان برای اشتغال زایی و خرید مسکن منظور شده تا با
کارمزد پنج درصد در سال و باز پرداخت ده ساله به دو گروه اختصاص
یابد، ده هزار میلیار تومان برای اشتغال زایی به افراد مبتکر و ده
هزار میلیارد تومان هم به کارگران برای تهیه مسکن پرداخت گردد. با
در نظر گرفتن نرخ تورم، اگر این برنامه بصورت دقیق و کاملاً نظارت
شده و بدون هرگونه سوء استفاده و ضعف مدیریتی اجرا شود و بازپرداخت
هم دقیقاً و طبق قانون مصوب انجام شود، حداقل پنج هزار میلیارد
تومان ثروت ملی بین عده ای از مردم توزیع شده است. زیرا به دلیل
تورم ارزش پول بازپرداختی کمتر از پول پرداختی است. اما چون دقیق و
بدون سوء استفاده اجرا شده، می توان پذیرفت که ثروت عمومی بین
نیازمندان توزیع شده و خصوصاً بخش کارآفرینی آن می تواند در اعتلای
جامعه مؤثر باشد و چند برابر تفاوت پول پرداختی و دریافتی
غیرمستقیم به جامعه برگشت می شود. حالا صورت مسئله این است، برنامه
ای تنظیم کنید و افرادی را برای اجرا و نظارت بر اجرای درست آن
انتخاب کنید که هم پول در جای خود مصرف شود و هم اینکه درست
بازپرداخت گردد.
این برنامه روی کاغذ قابل
اجراست، اما در عمل بین عده ای خاص توزیع می شود و در بازپرداخت آن
هم تردید جدی وجود دارد. پیشنهاد من این است، آقای دکتر بنی صدر در
کنار تمام راهنمایی ها و اظهار نظرهای سیاسی و اقتصادی، آئین نامه
ای تدوین کرده و ارائه دهند که این بیست هزار میلیارد تومان دقیقاً
منطبق با اهداف بودجه تخصیص یافته توزیع و بازگردد و این آئین نامه
به داوری کارشناسان و صاحب نظران گذاشته شود.
لازم به ذکر است که هرچند
جامعه هیجان زده آن زمان پذیرای لغو
بهره وام های
بانکی بود، هنوز هم صدمات ناشی از آن بر اقتصاد کشور سنگینی می
کند.
2 - تثبیت نرخ ارز و
رشد شاخص فلاکت: رشد بیکاری یکی از دو عامل افزایش شاخص فلاکت
است. زمانی که از فلاکت صحبت می کنیم، به این معنی نیست که فلاکت
بین همه مردم به یک میزان توزیع می شود، برعکس، فلاکت می تواند بین
اکثریت مردم توزیع شود و اقلیتی خاص را به ثروت و مکنت افسانه ای
برساند. همچنین وقتی از بیکاری در ارتباط با شاخص فلاکت سخن می
گوییم، باید بیکاری را در سطح ملی و در رقابت های جهانی مورد توجه
قرار داد. بنابراین نرخ ارز و قوانین تجارت باید بگونه ای باشد که
در حدامکان، زمینه رقابت تولیدات داخلی را در بازارهای جهانی و در
داخل کشور فراهم کند.
در هشت سال نخست وزیری آقای
مهندس میرحسین موسوی،
نرخ رسمی دلار تقریباً ثابت و حدود هفت تومان بود. اما نرخ دلار
آزاد از بیست و هفت تومان در سال 1360 با رشد تقریباً یکنواختی به
یکصد و بیست تومان در سال 1368 رسید. میانگین نرخ آزاد دلار، در
این دوره برابر هفتاد تومان (ده برابر نرخ رسمی) بود. میانگین نرخ
تورم نیز در این دوره تقریباً نوزده درصد بود. تمام صادرات و
واردات کشور با ارزهای بین المللی محاسبه و مبادله می شود.
امروزه دیگر بر عموم مردم روشن شده که اختلاف فاحش بین نرخ ارز
رسمی و نرخ آزاد، مانع از رقابت تولیدات داخلی با خارجی است. با
توجه به نرخ آزاد ارز و نرخ رسمی (به طور میانگین ده برابر)
تولیدات داخلی (کشاورزی و صنعتی) بهیچ وجه قدرت رقابت با کالای
خارجی را نداشت. یعنی بیکاری روز افزون و افزایش شاخص فلاکت مستمر
شد. در کنار آن در نظر بگیرید که وارد کننده ای که با دلار هفت
تومانی کالا وارد کرده، تا جاییکه بتواند تلاش می کند آن را در
بازار آزاد و خارج از کنترل های نظارتی بفروش برساند، یا حتی تلاش
کند قیمت خرید کالای خارجی را بیشتر از واقعیت ثبت کند (ثبت سفارش
نزد بانک، پروفرما و اینویس) و تفاوت آن را از فروشنده خارجی به
ارز خارجی دریافت کند. یعنی گسترش فساد و انباشت ثروت نزد عده ای
خاص و فقر روز افزون برای اکثریت مردم.
آنچه امروز تحت عناوین بیکاری، تعطیلی کارخانجات، فقر و فلاکت قابل
مشاهده است، یک شبه و ظرف چند سال بوجود نیامده است. در تعیین نرخ
ارز یا پرداخت وام بانکی بدون بهره، با مردم مشورت نشد ولی نتیجه
اش مستقیماً به مردم تحمیل شد. در اینجا منظور از مشورت با مردم
این نیست که رفراندوم برگزار کنند، بلکه باید شرایطی در جامعه
برقرار گردد که اقتصاددانان بتوانند آزادانه و بدون هیچ گونه
نگرانی، نظر خود را ابراز دارند و از طریق تجمعات قانونی دولت را
وادار به پاسخگویی کنند. نتیجه آن امروز بخوبی قابل مشاهده است.
کافیست نرخ بیکاری در ایران و چین را با هم مقایسه کنیم. طبق آمار
رسمی، نرخ بیکاری در ایران بالای دوازده درصد و در چین زیر چهار
درصد است. در دهه 1360 خورشیدی، دوران نخست وزیری آقای موسوی، چین
اصلاً با چین امروز قابل مقایسه نبود، در آنزمان چین تازه وارد
بازارهای جهانی شده بود و مردم چین هنوز بسیار فقیر اما در حال رشد
بودند. اگر نرخ ارز شناور بود، سه نتیجه هائز اهمیت می داشت، اول
اینکه تولید کنندگان داخلی هرچند به سختی، اگر رشد نمی کردند،
حداقل تضعیف هم نمی شدند، دوم اینکه قیمت ارز تا این اندازه بالا
نمی رفت، و سوم اینکه عده ای بدون خدمت به جامعه، به ثروت های
نجومی نمی رسیدند و اختلاف طبقاطی تا این اندازه فاصله نمی گرفت.
ایجاد شرایط لازم برای رقابت سالم در داخل و خارج از کشور از وظائف
اصلی و مهم هر دولتی است.
آقای مهندس اسحاق جهانگیری، معاون محترم رئیس جمهور چندی پیش
فرمودند:"متولدین دهه 60 در هر مقطعی وارد شدند با مشکل مواجه
شدیم. از زمان ورود به دبستان تا دبیرستان و دانشگاه و الان هم بحث
اشتغال و در آینده موضوع سالمندی آنها باید مورد توجه جدی قرار
گیرد". کافیست واقعیت های اقتصادی و اجتماعی را با زندگی و تغییر
نیازهای دهه شصتی ها متناسب با رشد آنها بررسی کنید خواهید دید که
جواب ایشان را نه از روی احساس و جهت گیری سیاسی، بلکه با دلیل و
آمار می توان داد. آهنگ نغمه کودکانه دوران طفولیت دهه شصتی ها، با
آژیر خطر و صدای انفجار موشک تنظیم می شد. زمانی که نیاز سرگرمی و
تفریح آنان در عروسک و توپ پلاستیکی خلاصه می شد، دولت سر والدین
آنها را با کوپن روغن و قند و شکر گرم می کرد و از آن طرف، آینده
دهه شصتی با ثابت نگاهداشتن نرخ ارز غارت می شد. زمانیکه وارد
دبستان شدند، اهریمن تبعیض خودنمایی می کرد. زمانیکه وارد دانشگاه
شدند، تبعض اقتصادی به حریم سیاست نفوذ کرد و پرورش ژن های خوب مد
روز شد. هنگامیکه وارد بازار کار شدند، جریان اقتصادی کشور نیاز
چندانی به نیروی کار نداشت و به جای آن خرید و فروش اعضاء بدن رونق
گرفت. تا حالا که اینطور بوده، فردا را نمی دانم.
هدف این نوشته ایراد گرفتن از گذشته نیست، بلکه نقد گذشته است تا
آجیل مشکل گشای فکری شود برای جلوگیری از پرداخت هزینه های تکراری
در فردا. در جامعه انسانی قانون یعنی جایگزین کردن تعاملات به جای
تقابلات است تا زبان جای مشت را بگیرد.
اگر از رقابت سالم سخن می گویم، این اختراع انسان و
محدود به تمدن نیست، بلکه از قوانین پایه ای حیات است. زیاده طلبی
هر جانداری در طبیعت، با کنش سایر جانداران مهار می شود. اگر تکثیر
درخت چنار توسط سایر گیاهان یا جانداران و قوانین خاک و آب مهار
نشود، همه ی زمین چنارستان می شود. در کودکی به ما می گفتند
حیوانات از روی غریزه رفتار می کنند، من هم تصور می کردم در
حیوانات فقط غریزه تعیین کننده است، بعدها که از طریق مستندهای
حیات وحش با زندگی حیوانات آشنا شدم، متوجه شدم حیوانات در کنار
غرائز، آموزش، برنامه ریزی، موقعیت شناسی، رقابت و ... نیز دارند و
همه ی آنها علاوه بر این ویژگی ها، از قوانین فیزیک هم پیروی می
کنند. بعنوان مثال، حیوانات شکارچی از جمله گربه سانان از اصول
نسبیت گالیله ای پیروی می کنند تا شکار کنند و از گرسنگی نمیرند.
آهو با حداکثر سرعت 60 کیلومتر در ساعت و یوزپلنگ با حداکثر سرعت
95 کیلومتر در ساعت می دود. اما یوزپلنگ نمی تواند مدت زیادی با
حداکثر سرعت خود بدود، ولی آهو می تواند. هر دو، یوزپلنگ و آهو این
را خوب می دانند. پس یوزپلنگ با استتار سعی می کند فاصله خود با
آهور را قبل از حمله چنان تنظیم کند که با توجه به نسبیت گالیه ای
قبل از آنکه از نفس بیفتد خود را به آهو برساند. آهو نیز به محض
احساس خطر سعی می کند آنقدر مقاومت کند و بدود که پوزپلنگ را از
نفس بیندازد.
انسان ها قبل از گالیله هم از همین اصول پیروی می
کردند که بعدا توسط گالیله توضیح داده شد. علم یعنی توضیح طبیعت.
کار اقتصاددان هم برنامه ریزی اقتصادی و پیش بینی نتایج برنامه های
اقتصادی است. مهمترین ارزش دانش پیش بینی نتایج است. و الا هر کسی
پس از اجرای یک برنامه اقتصادی خیلی خوب می تواند نتایج را مشاهده
کند. اگر جو اجتماعی و سیاسی مانع از نقد برنامه های اقتصادی شود،
نتیجه آن می شود که امروز شاهد آن هستیم. اصولاً اقتصاد و تولید
باید بر اساس رقابت برنامه ریزی شود تا جامعه پویا و رو به پیشرفت
باشد.
رقابت به تولیدات صنعتی و کشاورزی محدود نمی شود، خصوصاً برای
ایرانیان که هنوز بعد از پشت سرگذاشتن تاریخ و تمدنی چند هزار ساله
جاه طلبی (به مفهوم مثبت آن، تلاش برای کسب جایگاه واقعی خود در
جهان)، زمینه های تاریخی، استعداد و شجاعت لازم را برای رقابت های
اقتصادی، فرهنگی، ورزشی، فناوری های نوین، هنری، علمی و... و کسب
جایگاه بهتر در سطح جهان را دارند. اما ضعف مدیریت دولتی، بویژه
عدم قانون گرایی و ارجعیت بخشدین به اهداف شخصی و گروهی و حتی
سیاسی مانعی جدی در این راه است. وقتی قانون گرایی و رقابت سالم در
جامعه برقرار نباشد و نگاه از بالا به پائین حاکم باشد، به صنعت و
هنر و اقتصاد محدود نمی شود، حتی روی علوم پایه نیز اثر می گذارد.
بعنوان مثال تجربه شخصی خود را بیان می کنم. آنگاه توضیح خواهم داد
که چرا از دریافت پیامک تبریک نوروزی ریاست محترم جمهوری ناخرسند
شدم.
دلیلش در همین تجربه شخصی نهفته است. علاوه بر آن، آقای دکتر
زیباکلام بدون اینکه تعریف روشن و دقیقی از نژادپرستی ارائه کنند،
خوش حالی مردم بخاطر پیروزی تیم های ملی ایران در مسابقات جهانی را
ناشی از احساسات نژادپرستانه می دانند. لازم بود به ایشان هم جوابی
مستند و مطابق با شواهد تجربی بدهم تا خود مردم قضاوت کنند که آیا
نژادپرست هستند یا نه.
آقای دکتر زیباکلام، رقابت های جهانی، در هر زمینه ای عامل
بازسازی و حفط اعتماد به نفس ملی است. شاید کلمه ملی برای برخی
ناخوشایند باشد، اما هنوز مرزهای جغرافیایی رسمیت دارد و هر ملتی
در سرنوشت عمومی در مرزهای جغرافیایی قابل تحدید و در عین حال مورد
تهدید هستند. درست است که بشریت درکل دارای سرنوشت مشترکتی است،
اما هر ملتی به نوبه ی خود دارای سرنوشت مخصوص به خود است. برای
مثال کشورهای منطقه را با یکدیگر مقایسه کنید. پیروزی ورزشی در
مسابقات جهانی، ممکن است احساسات نژادپرستانه ی برخی از مردم را
تحریک کند - که کم و بیش در تمام کشورهای جهان وجود دارد- اما همه
ی مردم دارای احساسات نژادپرستانه نیستند، حتی در آلمان نازی و
آفریقای جنوبی هم نژاد پرستی از حمایت مطلق (در آفریقای جنوبی،
سفید پوستان) مردم برخوردار نبود. وقتی تیم ملی فوتبال ایران در
مسابقات جهانی گل می زند، میلیون ها کودک ایرانی بیش از پیش در
بازی فوتبال با یکدیگر دنبال توپ می دوند. این یعنی کمک به پروش
بدنی فرزندان ایران زمین. مردم، بویژه جوانان بعد از پیروزی تیم
ملی شاد و خندان به خیابان ها می ریزند و ساعاتی را سرخوش می شوند
و غم و غصه را فراموش می کنند، مهمتر از آن احساس می کنند عضو
جامعه ای هستند که توان رقابت با سایر ملل را دارد. یعنی انگیزه
بیشتر برای تلاش در جهت رقابت های جهانی، البته هرکس در زمینه ای
که توان و استعداد دارد.
آقای دکتر زیباکلام، مهمترین ریشه ی نژاد پرستی چیست؟ احساس،
اندیشه و قانونی که برای نژادپرست امتیاز و حقوقی بالاتر از دیگران
قائل است. بهترین راه برای مبارزه با نژادپرستی این است که به
نژادپرستان بقبولانیم که هیچ امتیاز طبیعی و اجتماعی نسبت به
دیگران ندارند. این مهم نیز تنها از طریق قانون گرایی و رقابت سالم
در جامعه امکان پذیر است. هر تلاشی که در سطح جهان انجام شود که
نشانه ای از توانایی فکری، ورزشی، هنری، فرهنگی، علمی، اقتصادی،
صنعتی و... برای رقابت های جهانی است، یعنی بالا رفتن اعتماد به
نفس عمومی در مقابله با مشکلات زندگی فردی و جمعی است. مؤثرترین
روش برای حمایت و گسترش احساسات و اندیشه های نژادپرستانه تبعیض و
عدم قانون گرایی و تضعیف رقابت سالم در کشور است. قضاوت اینکه در
کشور ما چقدر قانون گرایی حاکم است و تبعیض وجود ندارد با شما.
کار علمی چیست؟
سطحی نگری به تاریخ مانع شناخت واقعی و درک درست رویدادهای تاریخی
و درس گرفتن از وقایع سرنوشت ساز است تا در مسائل مهم اجتماعی روز
جهت گیری واقع بینانه داشت. دانش نیز از این ویژگی برخوردار است.
برخورد سطحی به کشف قانون جهانی گرانش این است که نیوتن با مشاهده
سقوط سیب از درخت، قانون جهانی گرانش را کشف کرد، در حالیکه این
چنین نیست. سال های زیادی دانشمندان تلاش می کردند تا قانون جهانی
گرانش را فرمول بندی کنند و حتی به فرمول های مشابهی رسیده بودند.
مکاتبات هالی و نیوتن از اسناد تاریخی بسیار مهمی است که نشان می
دهد، این تنها نیوتن نبود که به قانون گرانش فکر می کرد. حتی نیوتن
نگران بود که هالی را متقاعد کند که چیزی از هوک نیاموخته است. در
سال 1686، یک سال قبل از انتشار کتابش "اصول ریاضی فلسفه طبیعی"،
نیوتن در نامه ای به هالی ادعا کرد که قانون مربع معکوس برای جاذبه
در مقاله منتشر نشده خود او وجود دارد. البته درک نیوتن از گرانش
این بود که همان نیرویی که عامل سقوط سیب به طرف زمین می شود، باعث
گردش ماه به دور زمین است، پیدا کردن و توضیح رابطه سقوط سیب و
گردش ماه به دور زمین سالیان متمادی وقت برد. یا در مورد
الکترومغناطیس، جرقه اش در یونان باستان توسط طالس خورد، دانشمندان
زیادی روی آن کار کردند تا سرانجام در سال 1864 توسط ماکسول
فرمولبندی شد و بیست سال بعد امواج الکترومغناطیسی توسط هنریش هرتز
کشف شد و اساس فناوری های زندگی مدرن حتی اینترنت شکل گرفت.
اجازه دهید به 331 سال پیش بر گردیم. در سال 1687، فیزیکدان
انگلیسی اسحاق نیوتن قانون جهانی گرانش خود را منتشر کرد. هر کشف
جدیدی در علم، به معنای خط پایان تلاش های علمی در آن زمینه خاص
نیست، زیرا هر چند کشف یک قانون علمی به یک (یا چند) سئوال جواب می
دهد، اما خود عامل ظهور سئوالات جدیدی است. قانون جهانی گرانش
نیوتن توضیح داد که گرانش چه آثاری دارد (ولی نحوه کارکرد و
مکانیزم آن را توضیح نداد)، اما زمینه ظهور سئوالات دیگری را فراهم
کرد که در مکاتبات نیوتن با بنتلی بخوبی مورد بحث قرار گرفته است.
یکی از سئوالات این است، اگر همه اجسام در جهان یکدیگر را جذب می
کنند، چرا اجسام آسمانی پراکنده اند و یکجا متمرکز نشده اند؟ نیوتن
برای آن جوابی نداشت. مشاهدات تجربی بخوبی با این قانون سازگار
بود. تا اینکه با پیشرفت تکنولوژی و مشاهدات دقیقتر مشخص شد که
قانون گرانش نیوتن نمی تواند مدار گردش عطارد را بخوبی و دقیق مشخص
کند. در سال 1915 دانشمند آلمانی آلبرت اینشتین با ارائه نسبیت عام
و معادلات میدان، گرانش را با استفاده از هندسه ریمانی (هندسه
غیراقلیدسی بیضوی) به صورت هندسی توضیح داد و آن را فضا-زمان
نامید. در فضا-زمان مسیر نور (بر خلاف تصور کلاسیکی) خمیده است.
آزمایشی که در سال 1919 توسط ادینگتون انجام شد تأیید شد که مسیر
پرتو نور (فوتون ها) هنگام عبور از کنار خورشید خمیده است. علاوه
برآن نسبیت اینشتین (معادلات فضا-زمان) توانست مدار عطارد را توضیح
دهد. این موفقیت های بزرگی بود تا توضیح هندسی اینشتین جایگزین
توضیح فیزیکی نیوتن شود. نسبیت عام اینشتین دقیقتر از گرانش نیوتنی
است، اما آن هم نمی تواند به همه سئوالات جواب دهد. در نسبیت عام
گرانش به عنوان یک نیرو در نظر گرفته نمی شود، بلکه خواص هندسی
فضا-زمان ناشی از توزیع تکانه-انرژی در فضا است که مسیر هندسی
اجسام را تعیین می کند. نیروی گرانش تنها نیروی اساسی است که می
تواند با خواص هندسی جایگزین شود و سایر نیروها چنین ویژگی را
ندارند. زیرا تنها گرانش است که با مقدار جرم یک جسم می توان شدت
میدان گرانشی اطراف آن را که همان توزیع تکانه-انرژی در فضا است
توضیح داد. اما در مورد سایر نیروها از جمله نیروی الکترومغناطیسی
چنین نیست، زیرا بارهای الکتریکی متضاد و ذرات خنثی (از نظر
الکتریکی) وجود دارند و جرم ذرات باردار می تواند متفاوت باشد
(مانند الکترون و پروتون که جرم متفاوتی دارند). این ویژگی ها باعث
شده که نتوان رویکرد هندسی را به سایر نیروها تعمیم داد. بعبارت
دیگر فیزیک هیچگاه به تسلط کامل ریاضی در نخواهد آمد.
اینشتین در سال 1917، تصمیم گرفت نسبیت عام را به کل جهان تعمیم
دهد و معادله کیهان شناختی خود را تدوین کرد. وقتی معادله کیهان
شناختی را برای توضیح جهان بکار برد، متوجه شد که این معادله جهان
ایستا را توضیح نمی دهد، یعنی جهان یا باید گسترش یابد یا در هم
فرو بریزد. وی شعاع جهان را ثابت فرض کرد و یک ثابت تحت عنوان
"ثابت کیهان شناختی" به این معادله اضافه کرد.
در سال 1922، ریاضیدان روسی فریدمان ادعا کرد لزومی ندارد شعاع
جهان را ثابت فرض کنیم و یک معادله جدید ارائه داد که طبق آن شعاع
جهان ثابت نیست و به معادله فریدمان معروف است. اینشتین با دیدن
کار فریدمان آن را نادرست خواند و شدیداً به وی اعتراض کرد. مدتی
بعد متوجه شد که نمی تواند به معادله فریدمان ایراد بگیرد و از او
عذرخواهی کرد.
در سال 1929، ستاره شناس آمریکایی هابل مقاله ای منتشر کرد و با
استناد به مشاهدات نجومی نشان داد که فاصله کهکشانها نسبت به زمان
بیشتر می شود، جهان در حال انبساط است و شعاع آن ثابت نیست، یعنی
معادله فریدمان درست است و پس از آن نظریه بیگ بنگ ارائه شد.
طبق نظریه بیگ بنگ فضا، زمان، ماده، انرژی و قوانین طبیعت جملگی
با بیگ بنگ پا به عرصه وجود گذاشته اند که با معادله فریدمان
سازگار است. اما نظریه بیگ بنگ و معادلات کیهان شناختی نمی تواند
نخستین کسرهای اولیه پس از انفجار بزرگ و علت آن را توضیح دهد.
فیزیکدانان انگلیسی استیون هاوکینگ و راجر پنروز در سال 1970 که با
استفاده از نسبیت عام روی سیاه چاله ها کار می کردند، شرایطی را در
نظر گرفتند که در آن ماده به یک نقطه فشرده شود و آن را تکینگی
گرانشی نامیدند. یعنی در تکینگی گرانشی حجم به سمت صفر میل می کند
و گرانش (و چگالی ماده) بسمت بینهایت. و جهان نیز از یک تکینگی با
انفجار بزرگ بوجود آمده است. علاوه برآن در تکینگی گرانشی قوانین
فیزیک شکسته می شوند. یعنی نسبیت و مکانیک کوانتوم در تکینگی کار
نمی کنند. بعبارت دیگر قوانین فیزیکی قبل و بعد از بیگ بنگ تفاوت
دارند.
حال ببینیم در ایران چه اتفاقی افتاد. من در سال 1341 (1962م) دانش
آموز دبیرستان بودم. هنگام آشنایی با قوانین نیوتن کنجکاو شدم که
بدانم آیا نیرویی در طبیعت وجود دارد که قانون گرانش نیوتن را خنثی
کند؟ این فکر بمرور گسترش یافت و بتدریج با سئوالات دیگری پیوند
خورد. بعد به این نتیجه رسیدم که اگر سرعت نور، سرعت حد در جهان
است، باید رابطه ای بین قانون دوم نیوتن
F=ma
و معادله جرم-انرژی اینشتین
E=mc2
و قانون گرانش وجود داشته باشد. در سال 1351 (1972م در دوران
دانشجویی) این سئوال را مطرح کردم که اگر جهان آشکار فرو بریزد،
آیا قانونی در طبیعت هست که مانع فروریزش آن شود یا بعد از فرو
ریزش باعث انفجار مجدد آن گردد؟ در سال 1366 به جواب رسیدم.
بعد از
بیست و پنج سال تلاش (از 1341 تا 1366) توانستم دو معادله
F=ma
و
E=mc2
را با هم ترکیب کنم. نتیجه یک معادله جدید بود که خواص مشترک نیرو،
انرژی و جرم را توضیح می داد. این معادله جدید نشان می داد که سه
کمیت میدان (نیرو) جرم و انرژی از مقادیر گسسته انرژی با مقدار
سرعت ثابت تشکیل می شود. جرم (ماده) انرژی متراکم است و انرژی
میدان غلیظ است. فعلاً از فاصله زمانی بین 1366 و 1370 عبور کرده و
در سال 1370 توقف می کنیم (بعداً به آن باز خواهم گشت). در سال
1370 مقاله ای تحت عنوان یگانگی ماده-انرژی در نشریه
دبیرخانه هیئت علمی
دانشگاه آزاد
- واحد جنوب تهران منتشر کردم و در سال 1371 کتاب
نظریه های علمی-رد یا تعمیم؟ را توسط انتشارات اتا منتشر کردم.
تکینگی:
حال ببینیم مشکل تکینگی هاوکینگ و معادله میدان نظریه نسبیت عام و
معادلات کیهان شناختی اینشتین و فریدمان کجاست. برای پاسخ دادن به
این سئوال باید دوباره به سال 1687 و قانون دوم نیوتن
F=ma
برگردیم. این معادله بدون توجه به ساختمان ماده و خواص ذاتی ذرات
تشکیل دهنده آنها فرمولبندی شد. اینشتین هم در سال 1905 این معادله
را بازنگری کرد و فرمول جدیدی تحت عنوان قانون دوم نسبیتی نیوتن
ارائه کرد. کارهای اینشتین بطورکلی اعم از نسبیت عام و نسبیت خاص
بدون توجه به ساختار درونی ماده فرمول بندی شده اند. کارهای
هاوکینگ هم که روی معادلات اینشتین بنا شده، با همین مشکل رو برو
است. البته نمی توان به نیوتن و اینشتین ایراد گرفت، زیرا شناخت
آنها از ماده و ساختار آن مربوط به زمان خودشان بود. در واقع شتاب
در معادلات نیوتن و اینشتین به نتایج مشابهی می رسد با این تفاوت
که اولی فیزیکی و دومی هندسی و دقیق تر است و همراه با پیش بینی
هایش جهان را بهتر توضیح می دهد.
در حالیکه من در نظریه خودم،
نظریه سی. پی. اچ.
(Creative Particles of Higgs Theory, CPH Theory)
با ارائه یک اصل بنیادی بیان کردم که نیروی خارجی مقدار سرعت را
تغییر نمی دهد، بلکه مسیر ذرات تشکیل دهند ماده را از حالتی
انتقالی به غیرانتقالی و بالعکس تغییر می دهد. اولین نتیجه اش این
است که قانون دوم نیوتن می تواند با قانون گرانش مقابله کند و همین
باعث پراکندگی اجسام آسمانی شده و عامل انفجار بزرگ (بیگ بنگ) بوده
است. بعبارت دیگر هاوکینگ اشتباه می کرد که می گفت قبل و بعد از
بیگ بنگ دو فیزیک متفاوت داریم. بر این اساس معادله کیهان شناختی
فریدمان را برای نخستین بار در یک قرن گذشته بازنگری کردم، علت
انفجار بزرگ و قبل از بیگ بنگ را توضیح دادم. توجه شود که تمام
مطلبی که در اینجا نوشته شده و نیاز به مرجع دارد در فهرست منابع
آورده ام. برای ملاحظه فهرست منابع لطفاً به فایل پی دی اف مراجعه
کنید.
PDF File
http://gsjournal.net/Science-Journals/Research%20Papers-Political%20Sciences/Download/7326
فوتون
(ذرات تشکیل دهند پرتو نور): در
فیزیک مدرن (نسبیت و مکانیک کوانتوم)، فوتون شبه-نقطه و فاقد
ساختمان است. علاوه برآن فوتون ها با هم کنش ندارند و نمی توانند
با هم ترکیب شوند. اما در نظریه سی. پی. اچ. فوتون دارای ساختمان و
طول و عرض (حجم) است که مستقیماً می توان این ویژگی فوتون را از
نخستین مقاله و کتاب من استنتاج کرد و در آثار بعدی گسترش دادم و
فوتون، دو قطبی الکتریکی بسیار ضعیفی است و بهمین دلیل هم می تواند
جذب ذره باردار منفی (مثل الکترون) شود و هم جذب ذره باردار مثبت
(مانند پوزیترون یا پروتون) شود. در واقع، توصیف ساختمان فوتون و
اجزاء تشکیل دهنده ی آن نتیجه ی سال ها مطالعه و بررسی و تجزیه و
تحلیل آزمایش هایی بود که در غرب از رفتار فوتون در میدان گرانشی
انجام شده بود. سرانجام به این نتیجه رسیدم که فوتون از میلیاردها
بار-رنگ و مغناطیس-رنگ تشکیل شده که میدان های الکتریکی و مغناطیسی
وابسته به فوتون را شکل می دهند.
این ویژگی فوتون نشان می داد که فوتون ها با هم کنش دارند و می
توانند با هم ترکیب شوند. اما ترکیب آنها به دلیل سرعت بالا به
سختی امکان پذیر است. این رویکرد به ویژگی فوتون همواره مورد
انتقاد بود و آن را مسخره می کردند.
در سال 2016، دانشمندان مرکز
تکنولوژی های کوانتوم در دانشگاه ملی سنگاپور نشان دادند که شکل
یک فوتون نیز در نحوه جذب آن توسط یک اتم تأثیر دارد و فوتون ها
دارای دو شکل متفاوت هستند و چهار متر طول دارند و احتمال جذب در
حدود چهار درصد است.
در سال ۲۰۱۸ فیزیکدانان
دانشگاه هاروارد و انستیتوی تحقیقاتی ماساچوست، در کاری مشترک نشان
دادند که فوتون ها می توانند گروه های دو تایی و سه تایی تشکیل
دهند، علاوه بر آن می توانند بایکدیگر ترکیب شده و نوع جدیدی از
ماده ی فوتونی را شکل دهند که دقیقاً با نظریه سی. پی. اچ. قابل
توضیح است.
ذره واقعاً چیست؟
در سال 2013، آرت هابسون استاد فیزیک دانشگاه آرکانزاس مقاله ای
طولانی منتشر کرد و نشان داد که همه برداشت های ما در مورد ذرات
اشتباه است، اصولاً در جهان ذره ای وجود ندارد و همه چیز از میدان
ساخته شده است. اما نویسنده توضیح نمی دهد که میدان ها از چه ساخته
شده اند و تفاوت بین میدان ها و اجزاء تشکیل دهنده آنها چیست. اگر
همه چیز از میدان تشکیل می شوند، چگونه می توان ساختار کوانتای
انرژی را توصیف کرد که بتواند مکانیزم تولید ماده-پادماده (و در
حالت خاص الکترون-پوزیترون) را توضیح دهد؟ اصولاً میدان تشکیل
دهنده الکترون چگونه میدان الکتریکی وابسته به آن را تولید می کند؟
و بسیاری سئوالات دیگر.
رابرت اسکامندا،
استاد دانشگاه
ادینبورو پنسیلوانیا در پاسخ به هابسون نوشت، نه میدان وجود دارد و
نه ذرات، فقط عملگرها وجود دارند. در فیزیک عملگر تابعی است که بر
یک حالت فیزیکی عمل می کند و حالت فیزیکی دیگری بدست می آید.
عملگرها جزء ذاتی تشکیل دهنده مکانیک کوانتومی هستند. اما مکانیک
کوانتومی مکانیزم تغییر یک حالت به حالت دیگر را توضیح نمی دهد.
این یکی از مشکلات مکانیک کوانتومی است که مانع از توضیح کنش ها می
شود. بعبارت دیگر ورودی (حالت اولیه) و خروجی (حالت ثانویه) مشخص
است ولی از فرایند این تغییر حالت چیزی نمی دانیم. مشکل اساسی
دیگری که در فیزیک مدرن وجود دارد این است که طی یک قرن اخیر
فیزیکدانان تلاش کردند نسبیت عام و مکانیک کوانتوم را با هم ترکیب
کنند که هنوز موفق نشده اند. زیرا به طورکلی مکانیک کلاسیک را در
این ترکیب نادیده گرفته اند. اما در نظریه سی. پی. اچ. تلاش شده که
هر سه نظریه با هم ترکیب شوند، بهمین دلیلدر نظریه سی. پی. اچ.
توضیح مکانیزم کنش ها بسیار مهم است و حتی مکانیزم تبادل ذرات حامل
نیرو توضیح داده می شود.
همچنانکه قبلاً گفته شد، در
نظریه سی. پی. اچ. جرم انرژی
متراکم است و انرژی میدان غلیظ است. اما این را چگونه نتیجه گیری
کردم؟ در 1928، فیزیکدان انگلیسی پل دیراک مشهورترین فرمول اینشتین
یعنی رابطه جرم-انرژی را با دیدی متفاوت مورد بررسی قرار داد و با
طرح دریای دیراک وجود پادماده را پیش بینی کرد که شدیداً با مخالفت
و تمسخر فیزیکدانان روبرو شد. اما چهار سال بعد در اشعه کیهانی
پادماده مشاهده شد و دیراک به دریافت جایزه نوبل نائل آمد. امروزه
ماده-پادماده از بنیادی ترین بخش فیزیک ذرات است. من تلاش کردم با
نظریه سی. پی. اچ. معادله و دریای دیراک را بازنگری کنم. بخشی از
نتایج این بازنگری را می توان بصورت زیر فهرست کرد:
1
- دریای
دیراک را می توان از الکترومغناطیسی به گرانش تعمیم داد. در نتیجه
معادلات الکترومغناطیس ماکسول را از الکترومغناطیس به گرانش تعمیم
دادم، یعنی اتحاد دو نیروی گرانش و الکترومغناطیس که اینشتین 25
سال روی آن کار کرد اما موفق نشد. اشکال کار اینشتین در این بود که
در زمان وی مکانیک کوانتوم به اندازه لازم برای اتحاد این دو نیرو
پیشرفت نکرده بود و اینشتین رویکردی صرفاً ریاضی به آن داشت. علاوه
بر آن مکانیک کوانتوم در دهه های بعد از اینشتین درک ما را نسبت به
نیرو کاملاٌ متحول کرده بود. در حالیکه کار من صرفاً فیزیکی بود و
ریاضیات را پس از توصیف فیزیکی بکار می بردم یا عملگرهای ریاضی
لازم را تعریف می کردم. بدین ترتیب کنش الکترومغناطیسی را به شیوه
ای متفاوت و ساده تر از الکترودینامیک کوانتومی فرمولبندی کردم و
آن را الکترودینامیک زیر کوانتومی نامیدم. در این روش بخوبی توضیح
داده می شود که چرا دو ذره باردار همنام در فاصله دور یکدیگر را می
رانند ولی در فاصله کوتاه یکدیگر را جذب می کنند (همجوشی هسته ای).
یعنی کنش هسته ای قوی و ضعیف را به روشی ساده تر توضیح دادم و
علاوه برآن زادگاه تمام کنش های بنیادی را در رابطه با فضای اطراف
ذرات توضیح دادم.
2
-
خلاء کوانتومی را بدون استفاده از اصل عدم قطعیت، با تعمیم دریای
دیراک توصیف کردم. این توصیف از خلاء کوانتومی نشان داد که میدان
ها چگونه شکل می گیرند و چگونه فشرده می شوند و انرژی و ماده را
بوجود می آورند (فرایندی معکوس برای معادله و دریای دیراک). یعنی
مکانیزم تولید تمام میدان ها را توضیح دادم. از جمله نحوه ی تولید
میدان الکتریکی توسط ذرات باردار (برای نخستین بار در تاریخ
فیزیک).
3
- در
مکانیک کوانتومی، نیروهای بنیادی توسط ذرات مجازی حمل می شوند.
فوتون حامل نیروی الکترومغناطیسی و گراویتون حامل نیروی گرانشی است
(گراویتون آشکار پذیر نیست زیرا بسیار ضعیف تر از آن است که دستگاه
های آشکارساز ما نسبت به آن حساس باشد). در حالیکه در نظریه سی.
پی. اچ. فوتون حامل نیروی الکترومغناطیسی با فوتون حامل انرژی
الکترومغناطیسی متفاوتند و دیاگرام های فایمن به روشی شهودی و
مستدل (از نظر مکانیزم کنش الکترومغناطیسی) قابل ترسیم است.
موارد قابل
بیان خیلی بیشتر از آن است که در حوصله ی این نوشته باشد. تنها به
ذکر یک مورد بسیار مهم دیگر یعنی زمان اکتفا می کنم.
طبیعت
فیزیکی زمان:
در سال
2016،
ماکس
تگمارک
فیزیکدان
و استاد دانشگاه ام آی تی ادعا کرد جریان زمان توهم است. وی می
گوید، همه چیز همزمان اتفاق می افتد. ماکس تگمارک می گوید، این
نظریه از پشتیبانی نسبیت اینشتین برخوردار است.
در نظریه
سی. پی. اچ. زمان در چهار حالت مختلف قابل بررسی است:
زمان
ترمودینامیکی:
در ترمودینامیک زمان دارای یک محور از گذشته به آینده است. هر
سیستم ترمودینایکی گذشت زمان را تجربه می کند. انسان نیز از نظر
فیزیکی یک سیستم ترمودینامیکی است و زمان را از گذشته به آینده می
تواند تشخیص دهد و درک کند. بهمین دلیل درک و توضیح زمان غیر
ترمودینامیکی برای انسان خیلی سخت است.
زمان
نسبیتی:
در نسبیت خاص ساعت متحرک نسبت به حالت سکون کندتر کار می کند. اگر
انسان را یک ساعت در نظر بگیریم که با واقعیت سازگار است، زیرا قلب
را می توان ساعت بدن (منظور ساعت بیولوژیکی بدن نیست) دانست که
ضربان قلب همان تیک تاک ساعت است. زمان برای انسانی که با قطار در
حرکت است، کندتر از زمانی است که در ایستگاه نشسته است. در نسبیت
عام نیز تیک تاک ساعت تابع شدت میدان گرانشی است. یعنی انسانی که
پایین کوه است، ضربان قلبش کندتر از زمانی است بالای کوه است. اما
برای انسانی که با هواپیما در حرکت است، باید ترکیبی از سرعت و شدت
میدان گرانشی را در نظر گرفت.
زمان
کوانتومی:
در مکانیک کوانتومی تجربه ی گذشت زمان را برای ذرات از جمله
ذرات بنیادی بررسی می کنند. در مدل استاندارد ذرات بنیادی، فوتون
گذشت زمان را تجربه نمی کند، بهمین دلیل میلیاردها سال در فضا حرکت
می کند تا به زمین برسد و با فوتون مشابهی که چند لحظه پیش روی
زمین تولید شده یکسان به نظر می رسد.
زمان در
نظریه سی. پی. اچ.
در نظریه سی. پی. اچ. زمان بصورتی بنیادی تر مورد بحث و بررسی قرار
گرفته است. در نظریه سی. پی. اچ. ذره ی بنیادی ذره ای است که
محتوای انرژی و مقدار سرعت آن همواره ثابت است و تحت هر شرایط
فیزیکی محتوای انرژی و مقدار سرعت آن تغییر نمی کند. تنها ذره
بنیادی در طبیعت سی. پی. اچ. است که همواره با مقدار انرژی و مقدار
سرعت ثابت حرکت می کند، فقط سرعت خطی سی. پی. اچ. به سرعت غیر خطی
و بالعکس قابل تغییر است. بنابراین گذشت زمان را تحت هر شرایطی
تجربه نمی کند. بعبارت دیگر تنها سی. پی. اچ. است که گذشت زمان را
حس نمی کند. سایر ذرات و اجسام از سی. پی. اچ. ساخته می شوند و
سرعت و محتوای انرژی آنها متغییر است، پس گذشت زمان را تجربه می
کنند، حتی فوتون.
بنابراین
از نظر سی. پی. اچ. ها همه چیز همزمان اتفاق می افتد. یک مثال می
زنم که کاملاً با واقیت یکسان نیست، اما تجسمی نزدیک به واقعیت
است. طول عمر مولکول های آب چقدر است؟ حداقل از عمر اقیانوس ها
بیشتر است، زیرا اقیانوس ها بعد از پیدایش آب بر روی زمین تشکیل
شدند. کنار ساحل به ایستید و به امواج نگاه کنید، موج های کوچک و
بزرگ تشکیل و مدتی بعد متلاشی می شوند. هر یک از این امواج یک
موجود فیزیکی است که طول عمر خاصی دارد، متولد می شود و پس از
تعدادی تیک تاک متلاشی می شود. اما مولکول آب هیچ تغییری نکرده
است. زیرا اگر در آزمایشگاه با ترکیب اکسیژن و هیدروژن یک مولکول
آب تهیه کنید، با مولکول آبی که از اقیانوس آورده اید هیچ تفاوتی
ندارد. یعنی از نظر مولکول های آب، تمام امواج همزمان متولد و
همزمان متلاشی می شوند. یعنی در نظریه سی. پی. اچ. مادر و دختر و
نوه، همزمان متولد می شوند، همزمان بچه می آورند و همزمان در لحظه
ی تولد می میرند.
بعبارت
دیگر هیچ لحظه ای از عمر هستی نگذشته است (منظور جهان آشکار نیست)،
یعنی برای کل هستی ازل و ابد بر هم منطبق اند. ازلی نیست که ابدی
باشد. از نظر فیزیکی هستی بوده و خواهد بود. ما بخشی از هستی را
مشاهده می کنیم که با بخش های دیگر در کنش هستند. این نگرش با
آخرین مقاله هاوکینگ قابل مقایسه است.
توضیح: در
صفحه 195 کتاب نظریه های علمی رد-یا تعمیم؟ که در سال 1371 منتشر
شده چنین آمده است:" ...زمان برای ذرات هستی (که بعدا به سی. پی.
اچ. تغییر نام داد) که همواره با سرعت حد در حرکت هستند، صفر است،
.... دستگاه جهان فاقد زمان است..."
مهمترین
نتیجه آن این است که تمام قوانین بقای فیزیکی، از جمله قانون بقای
تکانه خطی، قانون بقای تکانه زاویه، قانون بقای بارالکتریکی و...
اصل ثابت بودن سرعت نور همه از یک اصل کلی تر و ساده تر قابل نتیجه
گیری است. علاوه بر آن، نتیجه مستقیم چنین رویکردی این است که هر
موجود فیزیکی از ذرات نامیرا تشکیل می شود، پس تلاش برای گسترش و
بقاء ویژگی ذاتی موجودات فیزیکی است.
هرگز
انتظار نداشتم نظریه ای در این سطح که مبانی فیزیک را مورد
بازنگری قرار داده است، به این زودی با تجربیات جدید سازگار باشد.
امواج گرانشی اینشتین یک قرن زمان برد تا آشکار گردد، یا فرمیون
های وایل ۸۵ سال طول کشید تا کشف شوند. در حالیکه از زمان انتشار
نظریه سی. پی. اچ. کمی بیشتر از سی سال می گذرد. سه دلیل عمده می
توان برای آن ذکر کرد:
1
- در دهه
های اخیر میزان تحصیلات و تحقیقات در جهان شتاب بیشتری گرفته و
کشورهای جدیدی به عرصه تحقیقات علمی روی آورده اند.
2
- در
کنار سرمایه گذاری بیشتر، امکانات و وسائل آزمایشگاهی و تلسکوپ ها
بشدت پیشرفت کرده و در موضوعات تحقیقاتی به لایه های عمیق تر توجه
می شود.
3
- بنیادی
و سادگی و در عین حال نگرش شهودی نظریه سی. پی. اچ. است که بدون
ملاحظات محافظه کارانه با صراحت خواص فیزیکی موجودات و پدیده های
فیزیکی را بیان می کند. در زمانی بحث ساختمان ذرات بنیادی را مطرح
کردم که هنوز مدل استاندارد ذرات بنیادی با سئوالات بی پاسخ رو به
رو نشده بود (مدل استاندارد ذرات بنیادی در سال 1967 با مقاله
استیون وینبرگ تحت عنوان یک مدل برای لپتون پایه گذاری شد) و شتاب
جهان مورد بحث نبود. در آن شرایط نظریه سی. پی. اچ. لزوم بازنگری
مفهوم و مکانیزم شتاب را در رابطه با ساختمان ذرات مطرح کرد.
لازم به
ذکر است که به مقاله و کتابی که در سال 1370 منتشر کردم دلخوش
نبودم و همواره در تلاش بودم که این نظریه را گسترش دهم و تعداد
زیادی مقاله منتشر کردم و با ظهور اینترنت در شبکه های علمی به بحث
و تبادل نظر می پرداختم و با بسیاری از فیزیکدانان وارد بحث شدم.
همچنین هرکدام از این کارها از جمله بازنگری معادله کیهان شناختی
فریدمان یا بازنگری معادله دیراک سال ها کار شبانه روزی برده است.
آخرین کارم انتشار کتاب آنسوی مدل استاندارد: فیزیک مدرن، مشکلات و
راه حل ها همزمان به دو زبان فارسی و انگلیسی در ایران و آمریکا
بود. در این کتاب با بیان و توضیح نظریه سی. پی. اچ. موارد کابردی
از نظریه سی. پی. اچ. در اختر فیزیک و فیزیک ذرات بنیادی همراه با
شواهد تجربی و نظریه هایی که در سال های اخیر برای تکمیل فیزیک
مدرن منتشر شده، گرد آوری شده است.
علم
در ترازوی ناتراز
اینشتین در سال 1907 متوجه شد که همه قوانین فیزیکی
را، جز قانون گرانش می تواند در چارچوب نسبیت خاص مورد بحث قرار
دهد. وی تصمیم گرفت نظریه نسبیت را به چارچوب مرجع شتابدار گسترش
دهد. بعد از 5 سال، در سال 1912 متوجه شد که می تواند از نظریه
سطوح گائوس بهره گیرد. مارسل گروسمان (ریاضیدان آلمانی) او را با
کارهای ریمان آشنا کرد و سرانجام در سال 1915 نسبیت عام ارائه
گردید. کار علمی گام به گام و با تلاش مستمر پیش می رود. اصلاً این
چنین نیست که یک نظریه علمی به طور ناگهانی به ذهن یک نفر خطور کند
و فوری تکمیل گردد. معادله پلانک در مورد تابش هم بر اساس نظریه و
معادلات قبل از او (از جمله کارهای فارادی، کیرشهوف و لودویگ
بولتزمن) بنا شد و پنج سال بعد اینشتین از معادله پلانک در توضیح
پدیده فوتوالکتریک استفاده کرد.
در سال 1366 بعد از بیست و پنج سال تلاش و بررسی
پدیده های مختلف فیزیکی تازه به اول راه رسیده بودم و نیاز
به امکانات داشتم تا با سرعت این راه را طی کنم. به همین خاطر
کارهایم را برای شورای عالی انقلاب فرهنگی و دانشگاه ها فرستادم.
می دانستم که اگر توسط متخصصان،
بدون حب و بغض بررسی شود، جوانه های یک انقلاب علمی و فکری را در
آن خواهند دید. چنین نظریه ای در هر کشوری مطرح شود، به عنوان یک
سرمایه معنوی و ماندگار مورد حمایت قرار خواهد گرفت. درست فکر
می کردم، بررسی شده بود و اهمیت آن نیز مشخص شده بود. اما آیت الله
رفسنجانی این دست آورد مهم را متناسب با اهداف سیاسی خود رنگ
اعتقادی زدند و در نماز جمعه نهم بهمن 1366 ناشی از تقوای علمی و
وحی مطرح کردند. بدین ترتیب من با تقوای علمی و سایر دانشگاهیان
بدون تقوای علمی معرفی شدند. علاوه بر آن، غیر مستقیم دانشگاهیان
را به پیروی از امیال شهوانی متهم کردند.
آیت الله رفسنجانی این کار را طوری مطرح کردند که
به دانشگاهیان توهین شد و کسانی که قبلاً در دانشگاه ها کارهای من
را دیده بودند و در نماز جمعه شرکت داشتند یا از طریق تلویزین
دیدند متوجه واقعیت بودند.
نتیجه اش تلفن هایی بود که روزهای بعد به من شد (از
طرف کسانی که احتمالاً پای صحبت ایشان بودند و نمی توانستند به
ایشان اعتراض کنند، ایشان با اتکا به مقام و اسلحه محافظان خود حق
داشتند به دیگران هتاکی کنند، و آنها حق اعتراض هم نداشتند.) و
توهین و فحاشی هم چاشنی اعتراضشان بود. من قبل از تلفن ها هم تصمیم
به اعتراض داشتم. بهتر آن بود که تلفن کنندگان قبل از توهین نظر من
را در مورد آن می پرسیدند. در آنزمان در شرایط عادی نبودم، سخت
درگیر مطالعه و اندیشه که چگونه پدیده ها را توضیح دهم، مشکلات
عادی یک زندگی عادی را حل و فصل کنم، نگرانی از اینکه چگونه می
توانم وارد گفتگو و تبادل نظر بشوم تا مفاهیم و رویکردی را در سطح
جهان جا بیندازم که در شرایط علمی آن روز هیچ کس انتظارش را نداشت
و به محض مطرح شدن اولین داوری (که طبیعی هم بود) این می توانست
باشد، با نظریه های موجود و تجربیات آزمایشگاهی سازگار نیست.
فرمایشات آیت االله رفسنجانی همه چیز در خرابتر کرد. اینجاست که
باید گفت، کالسکه سوار را چه خبر از احوال پیاده ی لنگان در جاده ی
سنگلاخ و زیر باران؟!!!
مهمتر از همه این که اصولاً مقامات بلند پایه
حکومتی نباید طوری افراد را معرفی کنند که در مقابل خطاهای آتی و
احتمالی آنان مسئول شوند. چرا که با تغییر شرایط و امکانات، انسان
ها قابل پیش بینی نیستند و مقامات غیرمسقیم در گناه و جرم احتمالی
که توسط چنین افرادی صورت گرفته شریک اند. من به آیت الله رفسنجانی
اعتراض کردم. اگر اعتراض نمی کردم یکشبه به خیلی چیزها می
رسیدم،
ولی همیشه از درد وجدان رنج می بردم. علاوه بر آن، این اصلاً روش
کار علمی و توسعه آن نیست، سیاست نیست که مردم را با تبلیغات
متقاعد کنی که بهترین گزینه برای انتخاب هستی. بعد از مدتی وعده ها
فراموش و مخالفان منزوی شوند. اما روش علمی چنین نیست. برای مدت
طولانی رهبران اتحاد جماهیر شوروی مکانیک کوانتوم را در تضاد با
ایدئولوژی سیاسی خود می دانستند و آن را تحمل نمی کردند. مقامات
شوروی می گفتند قوانین علمی باید به اهداف حزبی کمک کند. این
دستورات شامل نظریه های بیگ بنگ و نظریه نسبیت اینشتین هم بود.
این روش با مخالفت برخی از دانشمندان مواجه می شد که معروفترین
آنها آندره ساخارف بود. و سرانجام علم پیروزی شد.
نتیجه اعتراض من این شد که پس از یک سال پیگیری و
دوندگی، کارهایم فاقد ارزش علمی معرفی شد. این عمل را بسیار توهین
آلود و خوار شمردن انسان و اندیشه آنهم از طرف دولت آقای میرحسین
موسوی که خود دانشگاهی و منادی عدالت بود تلقی کردم و با خود عهد
کردم پاسخ آن را در عمل خواهم داد.
کاری که من انجام داده بودم، بهترین فرصت برای
مقامات بود تا از آن برای پیشرفت و سربلندی کشور استفاده کنند که
در طول تاریخ برای هر دولتی کمتر پیش می آید و جزء منافع ملی است و
هیچ کس از آن زیان نمی دید. با مستأجری، حق التدریسی، تورم لجام
گسیخته و ... و تکمیل نظریه ... با مشکلات فراوان مجبور شدم زندگی
را بگردانم تا فرزندانم بزرگ شوند و بعد با جدیت و تلاش بیشتر
دنبال کار را بگیرم. چنین کردم. هر چه باشد، شرمندگی در خانواده
بهتر از سرافکندگی در مقابل وجدان و مردم است. مقامات تا روزی که
پشت میز نشته اند، قانون و احترام به حقوق مردم را به رنگ های
مختلف و متناسب با نقش آنان در پیشرفت اهداف خود می بینند. روزی که
میزشان لرزید و مورد هتاکی قرار گرفتند یاد قانون و حقوق مردم می
افتند و حتی شکایت نزد خدا می برند. آنچه که آیت الله رفسنجانی
انجام، سرکوب علم و اندیشه درست در لحظه ی جوانه زدن بود. اگر
واقعاً پیشرفت کشور و سربلندی ایرانیان برای ایشان اهمیت داشت و به
حقوق مردم و قانون احترام می گذاشتند، با خود من مشورت می کردند که
چه باید کرد. ایشان در آنزمان سمت های متعددی از جمله ریاست مجلس
شورای اسلامی و ریاست هیأت امنا دانشگاه آزاد را داشتند. بعنوان
رئیس قوه قانون گذاری باید می دانستند که هر افترا و توهین به
دیگران جرم است، اگر برای پیشرفت دانشگاه اهمیت می دادند این فرصتی
بود تا با کمترین هزینه ی ممکن از کار من به تولید علم که قابلیت
ارائه در سطح جهان را داشت عملاً حمایت می کردند. اما چنین نکردند
و عملاً نتیجه چنین شد: من بیست و پنج سال تلاش کردم، آیت الله
رفسنجانی با چند جمله جو را بر علیه من سامان دادند، من چندتا فحش
خوردم و تمام. واقعاً دست مریزاد دارد و آن هم با انتظار عاقبت به
خیری!!! من با تلاشی طاقت فرسا به مدت بیست و پنج سال موجب خوش
حالی ایشان شده بودم، آیا حق بود که ایشان موجب ناراحتی و آزار من
شوند؟ به احتمال قوی ایشان تصور می کرد که این گونه تمجید و تعریف
موجب خوش حالی من و پیشرفت کارم می شود. اما اینگونه تصور کردن از
پایگاه سیاسی ممکن است درست و کارا تلقی شود، اما از پایگاه علمی
چنین نیست، زیرا این روشی سیاستمدارانه است که خود را بهتر،
داناتر، با فضیلت تر و مهمتر از همه نشان دهی تا با ایجاد جوی
احساسی و هیجانی اکثریت مردم را بدنبال خود بکشی و تا مردم متوجه
واقعیت شوند به یکی از دو نتیجه زیر منتهی شود، یا بار خود را بسته
ای و دیگر نیازی به مردم نداری، یا آنکه جامعه را چنان مرعوب کرده
ای که نتوانند تو را از خر مراد پیاده کنند.
اما اگر با رویکرد علمی به منافع ملی فکر کنی و
خواهان منافع شخصی خود از طریق منافع ملی باشی، خواهی دید که
هرگونه قانون شکنی و ترویج بازار توهین و افترا در جهت تضعیف منافع
ملی است، حتی اگر در یک نزاع شخصی بین دو نفر در خیابان باشد. بی
دلیل نیست که در قانون تمامی کشورهای جهان، توهین و افترا جرم است
و مجازات دارد. صادقانه و حقیقت را می گویم، من حتی هنگام عبور از
کوچه و خیابان وقتی شاهد توهین و فحاشی دو نفر به یکدیگر می شوم،
بسیار آزارده می شوم. زیرا ضربه ای بر توان ملی است، با تجمیع و
گسترش همین ضربات کوچک در سطح کشور باعث می شود قباحت توهین و
افترا و هتاکی بی اهمیت شود و حتی مقامات نیز کلمات و جملاتی
ناپسند و رکیک بکار برند. تعجب می کنم که چگونه برخی از مردم شاهد
چنین صحنه هایی هستند ولی با تذکری مؤدبانه و حتی با یک اخم هم که
شده ناخرسندی خود را نشان نمی دهند؟ باران قطره قطره و پیوسته می
بارد تا سیل می شود، قانون شکنی و توهین و افترا هم از سطح جامعه
می جوشد و بالا می رود تا به قانون شکنی در سطح کلان می انجامد و
بعضی از مقامات به گروه یا جمع کثیری از مردم توهین می کنند.
متاسفانه آقای مهندس میرحسین موسوی بیش از هفت سال
است که در حصر خانگی به سر می برند. امیدوارم هرچه زودتر این حصر
پایان یابد. از نهم بهمن 1366 تا امروز که این متن را می نویسم،
بیش از سی سال می گذرد و در این مدت من بیگناه (مانند خیل کسانی که
می توانستند در پیشرفت صنعتی و افزایش توان اقتصادی کشور سهیم
باشند، اما به دلیل پارتی بازی و فساد اداری خانه نشین شدند) در
حصر پنهان بوده ام که مسئولیت اجرائیش بر عهده ایشان است. آقای
مهندس موسوی در آن زمان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بودند و
بعنوان نخست وزیر مسئول عملکرد تمام وزارتخانه ها و ادرات دولتی در
تمام کشور بودند. قطعاً در جریان کارهای من بودند خصوصاً که دو بار
در نماز جمعه از کشفیات علمی سخن رفت. اگر با فرمایشات آیت الله
رفسنجانی موافق بودند که همه دانشگاهیان ضعف اخلاقی داشتند که هیچ،
اگر قبول نداشتند پس چرا به جای اعتراض به آیت الله رفسنجانی در
معاونت پژوهشی وزارت فرهنگ و آموزش عالی (که امروز وزارت علوم،
تحقیقات و فناوری خوانده می شود) گلوی من را فشردند؟ این تنها مورد
قابل بررسی در کارنامه ایشان نیست. موارد بسیار است که مهمترین
آنها ثابت نگاهداشتن نرخ ارز دولتی به مدت هشت سال است. آنزمان
مردم عادی (از جمله من) بوضوح معنی و اثر آن را در سرنوشت نسل های
بعدی نمی دانستند، آثارش امروز برای همه روشن است. ولی اقتصاددانان
می دانستند.
اگر مسئولیت در جامعه توزیع می شد، جلوی بروز
بسیاری از مشکلات امروزی که حیات ملی ما را به خطر انداخته گرفته
می شد. توزیع مسئولیت یعنی متخصصان (از جمله اقتصاددانان) با آرامش
و امنیت کامل اظهار نظر کنند ، نه تنها در امور اقتصادی و
بانکداری، بلکه در تمام زمینه ها که نیاز به تخصص دارد.
آقای دکتر زیباکلام
اگر منصفانه به مشکلات امروز کشور نگاه کنیم، عامل
تمام مشکلات موجود دولت آقای روحانی نیست. امروز که یکی از مشکلات
کشور نرخ ارز است، بیش از آنکه ناشی از برنامه ریزی های دولت فعلی
باشد، ناشی از تضعیف توان ملی کشور در طول دهه های گذشته است.
بعنوان نمونه ای دیگر، دولت سازندگی به محض استقرار در سال 1368،
نرخ ارز رسمی را از هفت تومان به شش تومان کاهش داد. در حالیکه
قیمت آزاد دلار در این مدت تقریباً 140 تومان بود (بیست و سه برابر
قیمت رسمی). این تغییر (حداقل برای من) با ابهام و متناقض با اصول
علمی است. این دقیقاً مانند آن است که امروز دولت نرخ ارز رسمی را
پانزده درصد کاهش دهد. فقط کسانی از این تنزل نرخ رسمی ارز سود
خواهند برد که امکان دریافت ارز دولتی دارند، آن روز هم سوء
استفاده از کاهش نرخ ارز رسمی تنها به سود اقلیتی خاص و زیان
اکثریت مردم بود. بعبارت دیگر تمام سوء استفاده های دولتی در واقع
برداشت از جیب طبقات ضعیف (از نظر مالی) جامعه است.
در انتخابات دوم خرداد 1376، آقای سید محمد خاتمی
بیش از بیست میلیون رأی آورد. همه ی این بیست میلیون نفر را نمی
توان متعلق به طبقه متوسط دانست، بیشتر آنان یا از گروهای پائین
شهری یا از روستاییان بودند. مهمترین شعار تبلیغاتی مردم پسند آقای
خاتمی برای شهری و روستایی قانون گرایی بود. بحث های زیادی در مورد
رانت خواری اصلاح طلبان مطرح بوده و هست چون برای من مستند نیست،
از ذکر آن خودداری می کنم. اما مصاحبه فرزند آقای عارف معاون اول
ریاست جمهوری آقای خاتمی و تعریف وی از "ژن خوب" خشم عمومی را بر
انگیخت. اگر تنها همین یک مورد بود، باید با واکنش آقای خاتمی رو
به رو می شد، که نشد و بی توجهی به افکار عمومی و تأیید غیرمستقیم
وجود قانون دوگانه برای خودی ها و غیرخودی ها بود. یعنی گسترش بی
قانونی و زیرپا گذاشتن مهمترین وعده انتخاباتی (قانون گرایی).
علاوه بر این، این گفته آقای خاتمی در پایان دوره ریاست جمهوری وی
در خصوص تدارکاتچی بودن رئیس جمهور همه جا پخش شد، قابل توجه است.
هر چند که وی آن را ناشی از بد فهمی دانست و اختیارات ریاست جمهوری
را ناکافی دانست. سئوال این است، آقای رئیس جمهور با همان اختیارات
ناکافی چطور می توانستند رانت های لازم را بین خودی ها تقسیم کنند،
اما نمی توانستند حداقل در قوه مجریه مانع رانت خواری شوند؟ گذشته
از آن من بعنوان یک شهروند در دوم خرداد به ایشان رأی دادم، نه به
جناح دیگر، انتظار داشتم ایشان با صراحت می گفتند که من با این
اختیارات که دارم نمی توانم به وعده های انتخاباتی عمل کنم. عجیب
است که همیشه این مردم هستند که باید مسئولان را درک و رعایت کنند
و سطح توقع خود را به اندازه ای پائین بیاورند که برای مسئولان
قابل اجرا باشد. این همان فرهنگ پدرسالاری است که مانند یک خانواده
قبیله ای، افراد باید موقعیت اجتماعی خود را تشخیص دهند و متناسب
با موقعیت خود و درک درست نیازهای افرادی که در موقعیت بالاتر قرار
دارند، انتظارات خود را محدود کنند. توصیه آقای دکتر زیباکلام
به سلبریتی ها
نیز بر این قاعده ی پدرسالاری و نگرشی قبیله ای به مسائل مهم کشوری
استوار است.
مهمترین رویداد غیرقانونی در دوران اصلاحات هدایای
آقای شهرام جزایری به آیت الله کروبی است. ایشان بعنوان رئیس قوه
مقننه با پذیرش آن هدایا اهمیت و جایگاه ریاست قوه قانون گذاری را
حد کارگزار مفسیدین اقتصادی تنزل دادند. باز هم اشکال با مردم (از
جمله من) است که نیت خیر ایشان را درک نمی کنند، هر چه باشد آیت
الله کروبی بیشتر از همه مردم خیر و صلاح کشور و قانون را می
دانند. احتمالاً عده ای بر من خورده خواهند گرفت که چرا این مسائل
را مطرح می کنم، همه اعتراض های احتمالی، از پایگاه قبیله ای، نه
کشوری و قانونی خواهد بود. اگر قرار است از گذشته درس بگیریم، کتاب
درسی را نمی توان یک خط در میان آموخت. حتی اگر آن مبالغ در امور
خیریه مصرف شده باشد، بازهم از نظر اخلاقی و قانونی چندان موجه به
نظر نمی رسد. زیرا اگر ایشان مورد خاصی را سراغ داشتند می توانستند
در رایزنی با دولت وجوه مورد نیاز را در بودجه منظور کنند. پیشنهاد
من به آقای مهندس موسوی و آیت الله کروبی این است که تا روز واقعه
فرا نرسیده و فرصتی هست، از مردم عذرخواهی کنند تا حداقل مرحمی
باشد بر درد و رنجی که بر مردم تحمیل کرده اند و روز به روز بیشر
شده است و مهمتر، درسی باشد برای مقامات بعدی و تواضعی آخرت جویانه
برای خودشان.
در مورد دولت مهروزی لازم نمی بینم حرفی بزنم یا
پیشنهادی داشته باشم، زیرا جایگاه ایشان فراتر از درک انسان های
عادی است. ایشان از ابرانسان های تاریخ تمدن هستند، دلیلش را هم
خودشان بیان فرمودند که هم هاله ی نور داشتند و هم اینکه از درون
اتومبیل در حال حرکت می توانستند صحبت کردن کودکی را در آغوش مادرش
که در کنار خیابان به تماشای عبور ایشان ایستاده بود بشنوند. کار
دولت باید به انسان های معمولی سپرده شود که مصون از اشتباه و خطا
نیستند و دانش و درک معمولی دارند و به مشاوره و یاری فکری دیگران
نیاز دارند، کسی که از همه در تمام امور بیشتر می داند برتر از آن
است که وقتش در تصدی امور زندگی مردم عادی صرف شود. البته تا
جاییکه تجربه شخصی من گواه می دهد، ایشان بیش از همه ی دولت ها
مورد حمایت بودند. پس من هیچ اعتراضی به ایشان ندارم و متن زیر هم
سخن من نیست:" افزایش ناگهانی قیمت نفت و فروش آن در آمدهای سرشاری
را برای دولت به همراه داشت. ورود حجم عظیم ثروت به چرخه ی اقتصاد
باعث شد تا دولت وقت به فکر ایجاد بنگاه های زود بازده نظیر مسکن
مهر بیفتد. رشد نقدینگی در دوران احمدی نژاد باعث تشدید بیماری
هلندی و همچنین افزایش حجم واردات شد.حجم واردات از حدود ۳۶
میلیارد دلار در اوایل دولت نهم به نزدیک ۸۰ میلیارد دلار در اواخر
دولت دهم رسید. در جامعه ای که این مقدار واردات وجود دارد تولیدات
صنعتی و کشاورزی چندان سود آور نیست و سرمایه محرک بازار بیش از آن
که صرف نظام تولیدی شود به سمت تجارت به خصوص واردات گسیل خواهد
شد.تولید در کشور ما به رغم داشتن ظرفیت فراوان همواره امری خطیر و
پر ریسک محسوب می شود.بنابر این سرمایه گردشی بیشتر به سمت تجارت
خواهد رفت". (دیده بان شفافیت و عدالت، نام مفـسدان یا مفـاسد
اقتـصادی، ۲۸ آذر ۱۳۹۴)
آقای دکتر زیبا کلام، در تمام این موارد که
مستقیماً به زندگی اکثریت مردم و توان ملی کشور و قانون گرایی ربط
داشت و دارد، در زمان وقوع، جنابعالی چکار کردید و چه گفتید؟ یا
همان طور که در مورد سلبریتی ها فرمودید جنابعالی هم مانند سلبریتی
ها جسارت و شهامت نداشتید و جرأت نکردید چیزی بگویید؟ یا تصدیق می
فرمایید که در جامعه ای که قانون گرایی ضعیف است، ترس بیشتر از
شجاعت و شهامت جولان می دهد؟
پیامک تبریک نوروزی ریاست محترم جمهوری
آقای دکتر زیباکلام، احتمالاً مناظرات انتخاباتی
ریاست جهموری اخیر را دیده اید، در یکی از این مناظرات جناب آقای
روحانی گفت:"در سال ۸۴ پرونده آقای قالیباف دست من بود و نگذاشتم
منتشر شود ... اگر من مردانگی نکرده بودم، شما اینجا ننشسته
بودی..." در سال 1393 طی نامه ای به ریاست جمهوری نوشتم و انتظار
داشتم ایشان با توجه به سوگند ریاست جمهوری در مجلس مدافع و حامی
حقوق مادی و معنوی کشور باشند که بی فایده بود، زیرا ظاهراً برای
دولت ویژگی مردانگی مهم تر از قانون گرایی است. البته امروز دیگر
هیچ نیازی به کمک دولتی ندارم. چون در عمل هرچند بسیار سخت و طاقت
فرسا بود، اما کارم بخوبی پیش رفت و تقربباً تمام دانشگاه های دنیا
(از روی آمار دانلود مقالاتم می گویم) با نظریه سی. پی. اچ. آشنا
هستند. اگر عمری باقی باشد مانند گذشته در گسترش و اطلاع رسانی آن
خواهم کوشید و اگر عمری باقی نباشد که دیگر دست تقدیر است.
نمی دانم نظر جنابعالی در مورد قانون گرایی و
مردانگی چیست؟ اما به نظر من جان، مال، ناموس، شرافت و همه چیز
انسان در پناه قانون و زیر سایه قانون حفظ می شود که شامل من ،
شما، مردم و حتی مقامات نیز می شود. اما مردانگی، تعریف مشخصی
ندارد و از هرگونه اعتبار اخلاقی و حقوقی ساقط است. زیرا هر کس می
تواند مردانگی را به سلیقه و میل خود تعریف کند. بنابراین، از
جنابعالی خواهش می کنم با ارتباطی که با ریاست جمهوری و دفتر ایشان
دارید، بفرمایید که شماره من را از لیست حذف کنند و دیگر پیامک
تبریک نوروزی برای من نفرستند. زیرا دریافت پیامک تبریک از طرف یا
به نام کسی که مردانگی برایش معتبرتر و مهمتر از قانون است، برای
من بسیار ناخوشایند است.
در کودکی حس
کردم، منافع و خوش بختی فرد از منافع خانواده جدا نیست. در نوجوانی
آموختم سرنوشت خانواده به سرنوشت کشور گره خورده است. در جوانی یاد
گرفتم انسجام و اعتلای کشور وابسته به قانون گرایی است و تبعیض
بلای جان قانون است. در دبستان به ما می گفتند تمدن در جهت تکامل
است، از کشف آتش تا به امروز زندگی بشر رو به بهبود بوده است، ظهور
داعش نشان داد، تمدن، قانون و جامعه مراقبت مستمر می خواهد و بطور
کلی بشریت سرنوشت مشترکی دارد. تغییرات اقلیمی ثابت کرد انسان مالک
طبیعت نیست و به روشنی نشان داد که اگر انسان حد و مرز خود را
نشاسد یا رعایت نکند، از صحنه روزگار محو خواهد شد.
در پایان آرزو دارم روزی آنقدر بزرگ و دانا بشوم که
بدانم تمام جانوران، بویژه انسان ها با مغز خود باید فکر کنند و از
طرف کسی فکر نکنم. این قانون بقا و پیشرفت است. جهان نه به اداده ی
من، که من به قانون جهان می گردم. برای گردشی امن و دلنشین، راه
دانش بهتر از جهل است.
حسین جوادی
تهران، 31 خردادماه 1397
متن پی دی اف این مقاله همراه با ریفرانس ها
فروش کتاب الکترونیکی - فیزیک از آغاز تا
امروز
کتابی برای همه
ی نسل
ها و همه ی کتابخانه ها
لینک مستقیم خرید کتاب
عطف به عتف - نگاهی
به پژوهش و ISI در
ایران
امید عمومی - نامه
به ریاست جمهوری
مرز بین ایمان و تجربه
نامه
سرگشاده به حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی
آخرین
مقالات
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40
|