در فیزیک نوین مفهوم تقارن
نقش بسیار مهمی دارد. هرگاه یک دسته تغییرات خاص،
هیچیک از کمیات سنجش پذیر را در یک سیستم مورد
مطالعه تغییر ندهد، می گوییم در سیستم تقارن وجود
دارد.
به عنوان مثال یک دانه ی برف
تحت دوران 60 درجه (یا مضارب درستی از 60 درجه)
هیچ تغییری را نشان نمی دهد. اما در دوران مثلاً
50 یا 40 درجه تغییرات مشاهد خواهد شد. هنگامی که
یک برهم کنش، تحت شرایطی خاص، پدیده ای ایجاد می
کند که تقارن آن شکسته می شود، می گوییم که تقارن
در گیر، بطور خود بخودی شکسته شده است.
به عنوان مثال یک قطعه آهن را
در نظر بگیرید. اتمهای آهن موجود در این قطعه،
نیروهایی به یکدیگر وارد می کنند که هیچ جهت خاصی
را در فضا بر نمی گزینند. ولی هنگامی که اتم های
آهن تشکیل آهنربا می دهند، برهم کنش بین اتمهای
آهن، دارای جهت خاصی (شمال - جنوب ) هستند. برهم
کنش اتمها در قطعه ی آهن دارای تقارنی پنهان است
که بر ناظر آشکار نیست. اما هنگامی که قطعه ی آهن
تبدیل به آهنربا می شود (مثلاً توسط یک سیم پیچ که
از آن جریان الکتریکی عبور می کند) تقارن برهم کنش
بین اتمها شکسته می شود. در این صورت می گوییم که
تقارن درگیر، خود بخودی شکسته شده است. در این
نوشته سعی می شود انواع تقارن مورد بررسی قرار
گیرد و سرانجام خواهیم دید که بر خلاف روش مرسوم
در فیزیک نظری، بجای آنکه از تقارن به ابر تقارن
برسیم، بایستی از ابر تقارن به تقارن رسید.
فیزیک معاصر همواره بطور
قراردادی نمی اندیشد و روشهای مختلفی را برای
بررسی پدیده ها بکار می گیرد. یکی از تغییرات
بزرگی که در قرن بیستم ایجاد شد، نقشی است که به
مفهوم تقارن نسبت داده شد و روز به روز بر اهمیت
آن نیز افزوده می شود. تقارن از مطاله ی جامدات تا
کامل شدن یک نظریه میدان وحدت یافته بکار گرفته می
شود.
ساختارهای متقارن فراوانی در
طبیعت وجود دارد که دانه ی برف یکی از نمونه های
آن است. اگر یک دانه برف را 60 یا 120 یا 180 درجه
یا بطور کلی مضرب درستی از 60 درجه دوران دهیم،
شکل حاصل، از شکل قبلی غیر قابل تشخیص خواهد بود.
در این صورت می گوییم که شکل دانه ی برف تحت دوران
هایی که مضرب درستی از 60 درجه هستند تغییر ناپذیر
(ناوردا) است
روش مناسب ریاصی برای توصیف
چنین تقارنی در ریاضیات، استفاده از گروه ها است.
نظریه گرو ها بخوبی می تواند تقارن فیزیکی را
توصیف کند. یک ریاضیدان مثال برف را تحت گروه (C(6 ناوردا
می نامند.
مثال یک - یک
مخزن کروی محتوی آب یا هوا را در نظر بگیرید. یک
ناظر در مرکز چنین مخزنی، در هر سو که بچرخد،
همواره همان تصویر قبلی از محتویات مخزن را مشاهده
خواهد کرد. گوییم که موقعیت ناظر تحت دوران در هر
یک از سه بعد، تغییر ناپذیر است. زیرا تا جاییکه
به ناظر مربوط می شود، همه ی جوانب هم ارزند. گروه
مورد نیاز را بصورت (O(3 نشان
می دهند و آن را گروه دوران در سه بعد می نامند.
توجه شود که مخزن آب نسبت به دانه ی برف درجه ی
تقارن بالاتری دارد.
نکته اصلی در این بحث این است
که نیروی الکتریکی و گرانشی که بین اجسام وارد می
شود، مستقل از انتخاب مبدا (یا سطح پتانسیل صفر)
توسط ناظر است. انتخاب ناظر نیروی الکتریکی یا
گرانشی عمل کنند بر هیچ جسمی را تغییر نمی دهد. مکانیک
کوانتومی، یعنی دانشی که مختص به توصیف رفتار ذرات
بنیادی است، باید توصیف تقارن پیمانه ای را نیز
شامل شود. توصیف تقارن پیمانه ای که در بالا عرضه
شد، باید بطریقی در تبادل فوتون ها بین ذرات
باردار منعکس شود.
نظریه ای که دارای یک تقارن
پیمانه ای محلی باشد، به تعاریف اختیاری یک ناظر
خاص، وابسته نیست. و تعریف یک ناظر مستقل از تعریف
ناظر دیگری است. فرض کنید بتوان سیستمی ایجاد کرد
که در آن مجاز باشیم صرف نظر از آنچه که در
همسایگی یک نقطه انجام شده است، آن نقطه را بعنوان
نقطه صفر انتخاب کنیم. اگر بتوان چنین نظریه ای را
بنا نهاد، آنگاه این نظریه از یک تقارن پیمانه ای
محلی، بجای تقارن جهانی تبعیت می کند. واضح است که
گرانش و الکترومغناطیس نظریاتی نیستند که شامل
تقارن محلی باشند.
مثال هفت -
الکتریسیته به تنهایی یک تقارن محلی از خود بروز
نمی دهد. ولی اگر ارتباط نزدیک الکتریسیته و
مغناطیس را بیاد آوریم، می توانیم سئوال دیگری
مطرح کنیم: آیا ممکن است در جهان، تغییرات ناشی
از یک تبدیل پیمانه ای محلی برای الکتریسیته با
تغییراتی که توسط انجام همین تبدیل در مورد
مغناطیس ایجاد می شود، جبران گردد؟ بعبارت دیگر،
آیا ممکن است که الکتریسیته و مغناطیس که هیچیک به
تنهایی تقارن پیمانه ای محلی نشان نمی دهند، چنان
هم پیمان شوند که در نظریه جدید تقارن محلی را
بروز دهند؟
مهم ترین نتیجه ای که از این
بحث گرفته می شود، آن است که در حالیکه نه
الکتریسیته و نه مغناطیس به تنهایی یک تقارن محلی
از خود بروز نمی دهند، اما نظریه وحدت
یافته الکترومغناطیسی متضمن چنین تقارنی است. زیرا
در این نظریه قسمت هایی از اثرات الکتریکی که
تقارن را نقض می کنند توسط اثرات مغناطیسی خنثی می
شوند و بالعکس
راه دیگر نگرش به تقارن
پیمانه ای توجه به این نکته است که تنها چیزی که
واقعاً در یک آزمایش می توانیم ببینیم تغییر در
حالت حرکتی کمیتی از ماده است. بعبارت دیگر، فقط
می توانیم حضور نیروها را بهنگام عمل آنها مشاهده
کنیم، نه چیز دیگری را. اگر راهی وجود داشته باشد
که بتوانیم سیستمی را بدون تغییر نیروهای آن
دگرگون سازیم، یعنی وصفی که در آزمایشگاه خیالی
خود با آن مواجه می شویم، تغییر در سیستم توسط هیچ
آزمایشی قابل مشاهده نخواهد بود . بنابراین روی
دادن یا ندادن تغییر، چیزی را در طبیعت عوض نمی
کند، نظریه های ما باید چنان باشد که این حقیقت را
منعکس کنند
در مورد نیروی تولید شده توسط
یک تبادل، دو چیز می تواند تغییر کند. یکی، توصیف
مکانیک کوانتومی ذراتی است که نیرو بر آنها اعمال
می گردد، دیگری توصیف مکانیک کوانتومی از ذره ای
است که مبادله می شود. می توان مساله تقارن پیمانه
ای محلی در یک نظریه توصیف کننده ی ذرات را چنین
مطرح کنیم: آیا هیچ راهی وجود ندارد که تغییر در
توصیف ذرات باردار و ذرات تبادلی اثر یکدیگر را
خنثی کنند و برای ما نظریه ای باقی بگذارند که از
تقارن پیمانه ای محلی برخوردار است؟
ثابت می شود که فقط در صورتی
چنین پدیده ای امکان پذیر است که ذره ی مبادله
شده، دارای جرم صفر و اسپین یک باشد. البته ذره ای
با اسپین یک و جرم صفر، فوتون است.
در دهه ی 1950 یک اندیشه
پنهان در فیزیک نظری جریان داشت که احتمال می داد
نوعی ارتباط عمیق بین برهم کنش های الکترومغناطیسی
و ضعیف وجود دارد، عمدتاً به این دلیل که هر دو
تبادل ذرات با اسپین یک را در بر دارند. مشخص گشته
بود که گردآوری (ساختن ) نظریه ای که تقارن پیمانه
ای گروه (SU(2 محلی
امکان پذیر است، مفهوم این موضوع آن است که شما می
توانید نظریه ای مطرح کنید که طبق آن در یک نقطه
از فضا، نوترونی را به یک پروتون یا بالعکس تبدیل
نمود و سپس به نقطه ی دیگری در فضا رفت و بدون
توجه به آنچه در نقطه ی اول انجام شده است، همین
عمل را مجدداً تکرار کرد. این موضوع گسترش نسبتاً
وسیع بینش تقارن پیمانه ای را در بر دارد. نیروی
قوی بین پروتون ها و نوترون ها را می توان ناشی از
تبادل یک مزون تصور کرد. در این گونه تبادل، چندان
تفاوتی وجود ندارد که ذرات موجود پروتون باشند یا
نوترون، نیروی قوی در هر حال یکسان خواهد بود.
بنابراین تبدیل متقابل پروتون ها و نوترون ها در
یک هسته متناظر با دوران شاخص 180 درجه است.
بدنبال این دوران تمام پروتون
ها به نوترون و تمام نوترون ها به پروتون تبدیل می
شوند. چنانچه جهان در اثر این تبدیل بدون تغییر
بماند، بمعنی تعریف مجدد بار الکتریکی در همه جای
فضا می باشد، گوئیم که طبیعت تحت یک تقارن اسپین
ایزوتوپی، جهانی تغییر ناپذیر است. به زبان ریاضی
چنین نظریه ای، تقارن پیمانه ای جهانی (SU(2 را
به نمایش می گذارد. ثابت
می شود که نظریه ای شامل پروتون ها و نوترون ها،
زمانی دارای تقارن پیمانه ای (SU(2 خواهد
بود که نیروها از طریق تبادل خانواده ای از چهار
ذره ی بی جرم با اسپین یک (که بعضی از آنها حامل
بار هستند) تولید شوند. در این حالت مانند
الکترومغناطیس، تغییر در توصیف ذرات که از تبدیل
ناشی می شود دقیقاً توسط تغییراتی در اشیا مبادله
شده، خنثی می شود و همه چیز در این نظریه، بهمان
صورت که در آغاز بود، باقی می ماند.
می دانیم گروهی از اتم های
آهن در دماهای پائین در جهتی معین ردیف می شوند، و
بر هم کنش بین اتم ها هیچ جهت مرجحی در فضا ندارد.
هنگام انجام این عمل، اتمها انرژی معینی به دست می
آورند و ما برای شکستن این به خط شدگی و دیدن
تقارن، ناگزیریم به سیستم انرژی (مثلاً گرما)
بیفزاییم. در مورد برهم کنش های ضعیف، نظریه
پیشگویی می کند که تقارن درگیر، چنان است که چهار
ذره مبادله شده برای تولید این نیرو باید بدون جرم
باشند.
در سال 1967 واینبرگ و
تقریباً همزمان با وی عبدالسلام نشان دادند که
نظریات پیمانه ای که تا کنون بررسی کرده ایم در
صورتی می توانند جهان واقعی را توصیف کنند که آثار
شکسته شدن خود بخودی تقارن در نظر گرفته شود.
نظریه پیشگویی می کند که تقارن درگیر، چنان است که
چهار ذره مبادله شده برای تولید این نیرو باید
بدون جرم باشند. اما واینبرگ و عبدالسلام نشان
دادند که در انرژی های پائین، تقارن بطور خود
بخودی می شکند و سه تا از چهار ذره ی تبادلی جرم
دار می شوند، در حالیکه چهارمی بدون جرم باقی می
ماند. این موضوع مشابه حالت آهنربا است که در آن
به خط شدگی اتم ها، به سیستم انرژی می دهد که اگر
تقارن شکسته نمی شد، آن را کسب نمی کرد. در مورد
ذرات، این انرژی افزوده شده شکل یک جرم را برای
ذرات مبادله شده بخود می گیرد.
با این دیدگاه به یکی از
ایرادهای مهم نظریه ی پیمانه ای پاسخ داده شد. این
نظریه دیگر وجود چهار ذره ی بدون جرم با اسپین یک
را در انرژی ها و دماهای طبیعی پیشگویی نمی کند.
لذا این نظریه پیش بینی می کند که ما باید یک ذره
ی بی جرم با اسپین یک (که می توانیم آنرا فوتون
بنامیم) و سه ذره ی پر جرم با اسپین یک را مشاهده
کنیم. دو تا از سه ذره ی پر جرم باید حامل
بارالکتریکی باشند و ما می توانیم آنها را با
بوزون های برداری معمولی یکی بدانیم که بصورت W+,
W- نشان
می دهیم. سومین ذره سنگین از نظر الکتریکی خنثی
است و معرف نوع جدیدی از ذرات موجود در برهم کنش
های صعیف بنام بوزون برداری
نتیجه ی نهایی نظریه واینبرگ
- عبدالسلام این است که دیگر لازم نیست نیروهای
ضعیف و الکترومغناطیسی را متمایز و مجزا تلقی
کنیم. زیرا اینک می دانیم که این نیروها به تبادل
یک خانواده از ذرات وابسته اند و تفاوت های آشکار
بین آنها، نتیجه ی شکسته شدن خودبخودی تقارن است.
لذا تعداد نیروهای بنیادی را می توان از چهار به
سه تقلیل داد. نیروی جدیدی که ناشی از تبادل ذرات
با اسپین یک می باشد را برهم کنش الکترو - ضعیف می
نامند و جرم آنها در حدود 80 تا 100 گیگا الکترون
ولت است
تا چند سال بعد از انتشار
مقالات واینبرگ و عبدالسلام این نظریات نادیده
گرفته می شدند. نشریه ای تحت عنوان فهرست نقل قول
علمی وجود دارد که تعداد دفعاتی را که محققان به
مقاله معینی ارجاع می دهند، شمارش می کند. در
سالهای بین 1967 تا 1971 کلاً پنج بار به این
مقالات استناد شد. ولی از سال 1971 به بعد تایید
های این نظریه به طور چشمگیری افزایش یافت.
پس از تایید نظریه الکترو -
ضعیف و کاهش تعداد نیروهای اساسی از چهار به
سه، از اوائل دهه ی 1970 نظریه پردازان این سئوال
را مطرح کردند که که آیا با استفاده از همین
روش می توان تعداد نیروها را به دو یا یک کاهش
داد؟
می دانیم که نیروی قوی بین
کوارکها عمل می کند و کوارک ها علاوه بر بار
الکتریکی معمولی که دارند، نوع دیگری بار را حمل
می کنند که آنرا بار-رنگ می نامند. نظریه ای که
برهم کنش موجود بین بارهای الکتریکی ذرات را از
طریق مبادله یک فوتون تصیف می کند، الکتردینامیک
کوانتومی نامیده می شود.
اصطلاح کوانتوم به ما می گوید
که با ذرات سرو کار داریم و اصطلاح
الکترودینامیک نشان می دهد که با پدیده های
الکترومغناطیسی مواجه هستیم. بطور مشابه، نظریه ای
به منظور توصیف برهم کنش قوی، بر اساس برهم کنشی
شامل بار رنگی کوارک ها پایه ریزی شده است که آنرا
کرومودینامیک کوانتومی Quantum
Chromodynamic , QCD می
نامند، که کرومو به رنگ اشاره دارد.
این نظریه به الکترومغناطیس
شبیه بوده ولی پیچیده تر از آن است و به وحدت
نهائی نیروی قوی با الکتروضعیف سهولت می بخشد.
می دانیم که ذرات الکتریکی
(ذرات باردار) خود را در ساختارهایی دسته بندی می
کنند که از نظر الکتریکی خنثی هستند. در بار رنگی
کوارک ها نیز پدیده ی مشابهی رخ می دهد. در کوارک
ها به جای دو بار، سه بار وجود دارد که آنها را
قرمز، آبی و سبز می نامند. توجه شود که منظور از
بار - رنگی این است که کوارک نوعی بار حمل می کند
و هیچ ارتباطی به رنگ فیزیکی ندارد. وقتی می گوییم
سبز منظور این است که بار کوارک مثبت است.
قوانین حاکم بر بار - رنگی،
به دلیل وجود سه نوع بار به جای دو نوع، تا اندازه
ای پیچیده ترند. ولی به نظر می رسد که تنها در دو
حالت، نیروی رنگی از نوع جاذبه است. نیروی بین یک
کوارک حامل یک رنگ معین و پاد کوارک حامل پاد
رنگ آن، از نوع جاذبه است و نیروی بین سه کوارک،
که هیچ دو تای آن همرنگ نباشند، نیز جاذبه است. هر
ترکیب دیگر به نیروی دافعه منجر می شود.