اگر دستم رسد بر چرخ گردون
چند روز پيش رسانه ها
خبر دادند شوراى انقلاب فرهنگى درصدد بررسى راه هاى توليد،
توسعه و ترويج علم و پژوهش علمى برآمده و از صاحب نظران
خواستار اظهارنظر و پيشنهاد شده است.
نويسنده اين سطور مدت
۱۵ سال از (سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۶۰) بر روى تاريخ علم كار مى كرد و
اندك اندك كارش داشت به حد قابل قبولى مى رسيد كه امكاناتش
گرفته شد و ناخواسته از ادامه كار بازماند. با اين حال هميشه
دغدغه ترويج علم را داشته است و دارد.
يك سال پيش از او
خواسته شد تا در مجمعى از استادان دانشگاه درباره علت هاى
پيشرفت يا ركود علم در جامعه هاى بشرى صحبت كند. نوشته زير متن
آن سخنرانى است.
•••
آنچه در اين گفتار آمده است،
نتيجه گيرى هاى قطعى و مسلم نيست. بلكه تنها تلاشى است براى
گشودن بحث در اين باره. چنين بحثى بى شك بسيار ضرورى است و كمك
مى كند دريابيم چرا دستاورد علمى ما در صد سال گذشته چنين
ناچيز بوده است.
بايد بگويم كه من صالح ترين فرد
يا حتى در شمار صالح ترين افراد، براى گشودن اين بحث نيستم،
بلكه قصدم اين است كه آنچه را گفته مى شود ديگران بررسى كنند و
به بوته نقد كشند، تا بلكه نتيجه دلخواه حاصل شود.
پرسش هايى كه از خود مى كنيم
بيشتر از اين قبيل اند:
چه شد كه تمدن مصر پس از آن
درخشش زودهنگامش در شش تا چهار هزار سال پيش پس از آن پيشرفت ها
در نجوم، رياضيات، پزشكى و معمارى از رفتار بازماند و پيشگامى
خود را از دست داد؟ چه شد كه يونانيان در ۲۵۰۰ تا ۲۰۰۰ سال پيش
آنچنان درخشيدند و سپس خاموش شدند؟ چه شد كه روميان با آن
توانايى هاى درخشان جنگى و كشوردارى و آن قلمرو وسيع نتوانستند
دستاورد علمى چشم گيرى داشته باشند؟
درخشش فرهنگ اسكندرانى چگونه
پديد آمد؟
درخشش علمى ناگهانى جهان اسلام
چرا پس از كمابيش چهار سده خاموشى گرفت؟
چرا قطب نما در چين كاربرد واقعى
خود را نيافت و ديگران از آن بهره گرفتند؟
چرا نيروى بخار پس از آنكه در
چين و مصر شناخته شد، كاربرد واقعى نيافت؟
چرا ايرانيان با اينكه از صنعت
چاپ آگاه بودند، تا سده ها از آن بهره نگرفتند؟
چرا اسپانيا و پرتغال پس از آنكه
جهان را ميان خود تقسيم كرده بودند، به كشور هاى فقير و درجه
دوم تنزل يافتند؟
بسيارى از اينگونه پرسش ها وجود
دارد كه توجه به آنها و يافتن پاسخ شان مى تواند براى آينده
كشورمان سودمند باشد و كار تاريخ علم پاسخ دادن به آنها است.
نخستين عامل پيشرفت علم، درك و
احساس نياز است. يعنى جامعه با مشكلى روبه رو مى شود و
مى خواهد راه حلى پيدا كند. اگر كشف يا اختراعى پاسخگوى يك
نياز همگانى نباشد، به زودى فراموش مى شود يا كاربرد ديگرى
پيدا مى كند.
هنگامى كه در نخستين سده هاى ميلادى نيروى بخار در مصر شناخته
شده بود، كاهنان از آن براى فريفتن مردم استفاده مى كردند،
يعنى نيروى بخار را براى گشودن خودكار در معبد به كار
مى بردند. در چين حتى قايق بخار هم ساخته شده بود، ولى با توجه
به گران و حجيم بودن سوخت و فراوانى و ارزانى نيروى كار به
زودى به فراموشى سپرده شد.
چينيان قطب نما و خاصيت
جهت نمايى آن را مى شناختند، ولى از آنجا كه اهل دريانوردى
نبودند، آن را جز براى امور دينى به كار نگرفتند. در حالى كه
دريانوردان مسلمان به يارى آن سراسر اقيانوس هند را زير سلطه
خود گرفته بودند.
هنگامى كه در سده سيزدهم قطب نما
به اروپا راه يافت، همچنين بر اثر نهضت ترجمه، داده هاى
اخترشناسى، جغرافيايى و نقشه نگارى اروپاييان بهتر شد،
دريانوردان از مديترانه فراتر رفتند و اندك اندك به كرانه هاى
باخترى آفريقا رو نهادند و بستر پيشرفت هاى بعدى را فراهم
كردند.
براى نمونه با بهبود دريانوردى،
كشتى هاى بهترى ساخت شد، صيد بيشترى ميسر شد، صيد بيشتر لزوم
بازار بيشترى را در جا هاى دورتر پيش آورد. ماهى را نمى شد مدت
زيادى نگه داشت. در جست وجوى راه حلى در سده چهاردهم هلنديان
شيوه نمك سود كردن ماهى را يافتند و توانستند آن را براى
مدت هاى بيشترى نگه دارند. تاجران ماهى ثروتمند تر شدند و باز
كشتى هاى بهترى ساختند و تاجران هلندى با اين كشتى ها به سراغ
بازار هاى تازه رفتند و به زودى امپراتورى هلند در خاور دور و
آمريكا به وجود آمد.
همين رويداد كوچك در يك كشور
كوچك تازه استقلال يافته موجب اختراع ميكروسكوپ، پيدايش كسر
اعشارى و در عين حال پيشرفت هنر نقاشى شد و شخصيت هايى چون
اسپينوزا، استوين و رامبراند را به عرصه رساند.
وقتى پاپ هاى روم براى بسط و
ادامه قدرت و نفوذشان آزادسازى اورشليم و مدفن عيساى مسيح را
بهانه جنگ هاى صليبى كردند و به كشور هاى اسلامى لشكر كشيدند،
صليبيان اروپايى در شرق با تمدن پيشرفته ترى روبه رو شدند و
بسيارى پديده هاى صنعتى و فنى تازه يافتند و آنان كه هوشمندتر
بودند، ديدند اين به قول آنان «كافران» مردم فرهيخته تر و
داراى زندگى بهترى هستند كه جهان مسيحى قادر به شكست شان نيست.
پس درصدد برآمدند تا با دانش و فرهنگ شان آشنا شوند و همين
نهضت ترجمه را رونق بخشيد.
همين رويداد براى ما ايرانيان
پيش آمد. وقتى در جنگ هاى ايران و روس در حدود۲۰۰ سال پيش
شكست خورديم، برخى فرهيختگان ما علت را دريافتند و درصدد كسب
دانش و صنعت اروپا برآمدند، بى آنكه در اين راه توفيقى حاصل
كنند.
اما در نيمه همين سده بيستم وقتى
ماهواره اسپوتنيك به فضا پرتاب شد، آمريكا از خواب ناز پريد و
با سرعتى باورنكردنى
به نوسازى سياست هاى علمى، آموزشى، فرهنگى و اجتماعى خود
پرداخت. مك كارتيسم را كنار گذاشت، لايحه حقوق مدنى را به
تصويب رساند و نهضت ترجمه آثار روسى را آغاز كرد.
اما اسپوتنيك چگونه و چرا پرتاب
شد؟
در سال ۱۹۴۶ هنگامى كه شوروى
تازه يك سال پيش از يك جنگ ويرانگر و هولناك رها شده بود،
سراسر كشور ويران و پر از ميليون ها معلول جنگى بود و هنوز
اقتصاد دوران صلح راه نيفتاده بود دولت شوروى حقوق كاركنان
علمى را دو برابر كرد و صدها جاسوس علمى و صنعتى را به استخدام
خود درآورد.
نهضت ترجمه در مقياسى عظيم به
راه افتاد، مركز اسناد و آگاهى هاى علمى ايجاد شد و در مدت ۱۰
سال راه كيهان را گشود.
اما چرا همين كشورى كه اين
شگفت انگيز ترين ناو هاى كيهانى و پيشرفه ترين هواپيما ها را
مى ساخت، در ساختن اتومبيل، تلويزيون يا حتى بيل اين قدر
خام دست بود؟ چرا در حالى كه نيروى كار، سرمايه و مواد خام
لازم را داشت، مردم مجبور بودند براى تهيه مسكن يا حتى چرخ
خياطى مدت ها انتظار بكشند؟
اين از يك رشد ناهماهنگ ناشى از
سلطه مرجع قدرت حكايت مى كند، كه متكى به نياز مردم نيست و
ناگزير در جايى متوقف مى شود.
پيشرفت علمى، و نه تنها پيشرفت
فنى، نيازمند يك خواست جمعى است. تمايل فردى مى تواند آغازگر،
آسان گر يا يارى رسان پيشرفت علم باشد، ولى به تنهايى كافى
نيست، نمونه هاى بارز آن ايجاد رصدخانه هاى مراغه و سمرقند است
كه خوش درخشيدند، ولى دولت مستعجل بودند.
مى دانيم كه در نيمه سده هفتم
ميلادى يعنى از سال ۲۶ هجرى سپاهيان اسلام به ايران ريختند و
ساختار و سكون جامعه را زيرورو كردند. از آن پس قيام ها و
سركوب هاى پى درپى روى داد، تا صد سال بعد سپاهيان ايرانى
خليفه اموى را كشتند و خليفه عباسى را بر جايش نشاندند.
چه شد كه با وجود اين جنگ و شكست
و شورش، در سرزمين هاى اسلامى كسانى چون جابربن حيان، كندى،
خوارزمى، بنومرسا، فرغانى، رازى، بوزجانى، اهوازى، ماهانى،
بيرونى، ابن سينا، ثابت بن قره، بتانى، حنين ابن اسحاق،
فارابى، مسعودى، طبرى، ابن يونس، كوشيار، زهراوى، كرجى،
ابن هيثم، خيام، خازنى، غزالى، دينورى، صوفى، ابن بنا، مجريطى
و ابن رشد پيدا شدند؟
چه شد كه با وجود كشتار و ويرانى
هول انگيز مهاجمان مغول در قلمرو شرق مسلمان كسانى چون
نصيرالدين طوسى، قطب الدين شيرازى، دبيران قزوينى، كمال الدين
فارسى، رشيد الدين همدانى و ده ها تن ديگر درخشيدند و برخى از
بغرنج ترين موضوع هاى علمى و فلسفى را به ميان كشيدند؟ و چگونه
اين هر دو درخشش دير يا زود خاموش شد؟
در توجيه اولى گفته شده است ظهور
اسلام مرجع قدرت را درهم شكست، ساختار طبقاتى را فرو ريخت و به
هر كس كه امكان و استعدادى داشت فرصت داد تا درس بخواند يا به
عنوان زيارت، زادگاهش را ترك گويد و با زبان مشتركى كه در نيمى
از دنياى قديم رواج يافته بود با ديگران به مبادله آگاهى
بپردازد.
مسلمانان در شرق با هنديان و
چينيان، در غرب با شاميان، قبطيان، يونانيان، سيسيليان،
بربر ها و بسيارى ديگر آشنا شدند. كتاب هاى فراوانى به وسيله
سريانيان، صابيان، ايرانيان، يهوديان و هنديان به عربى ترجمه
شد و دانش و فرهنگ ملت هاى ديگر را در اختيار مسلمانان گذاشت.
فرضيه دينى حج موجب مى شد كه
دانشمندان مسلمان در مكه با يكديگر آشنا شوند و تحت تاثير آن
ميل به جهانگردى پيدا كنند.
كانون هاى علمى گوناگون در
بغداد، قرطبه، قاهره، دمشق، قيروان، فاس، مراكش، طليطله،
اشبيليه، غرناطه، موصل، شيراز، اصفهان، رى، نيشابور، توس،
هرات، مرو، سمرقند و غزنه دانشجويان را از سراسر سرزمين هاى
اسلامى به سوى خود مى خواندند.
از سوى ديگر اين پراكندگى و
گستردگى مركز هاى علمى، تحت سلطه حكومت هاى مختلف به دانشمندان
امكان مى داد تا جاى مناسب را براى كار خود بيابند و اگر احساس
خطر كردند، به مركز ديگرى در قلمرو حكومت ديگر بروند. همانگونه
كه ابن سينا از خوارزم به سوى رى و همدان و اصفهان گريخت و
فخررازى از رى به هرات رفت.
اما علت شكوفايى علم در دوره
اوليه تسلط ايلخانان مغول، فقدان تعصب در فرمانروايان و
كنجكاوى سيرى ناپذير آنان بود كه از ويژگى هاى كودكان و
ملت هاى جوان است. در عين حال فروريختن مرجع قدرت و ساختار
طبقاتى هم باز نقش خود را اعمال كرد.
علم در چين متكى و وابسته به
مرجع قدرت بود، در ايران باستان و امپراتورى روم هم، چنين
خصلتى داشت، به همين دليل نتوانست رشدى همگون و پيوسته داشته
باشد و پيشرفت كند.
مبارزه مرجع قدرت با علم از سده
سوم هجرى در بغداد آغاز شد و اندك اندك به جا هاى ديگر كشيد.
دانشمندان و انديشمندان نخست به ايران مصر و اندلس رو نهادند و
كوشيدند علم را در آن جا ها گسترش دهند، اما خليفه در هر جا كه
توانست چوب تكفير را بلند كرد.
شگفت نيست كه محمود غزنوى انگشت
به در كرده بود و گرد جهان قرمطى مى جست. او اگر براى افزودن
بر شكوه دربارش دانشمندانى را هم به خدمت مى گرفت، از آنان
مى خواست تا سخن به مراد او گويند نه بر پايه علم خويش، همچنان
كه از شاعران مى خواست تا لشكركشى و تاراج و كشتار او را
بستايند، نه پهلوانى هاى رستم را.
نظامى عروضى در چهار مقاله نقل
مى كند، چگونه محمود مى خواست كسى را بكشد كه گفته بود در سمت
شمال سرزمين هايى است كه در آن شش ماه شب و شش ماه روز است.
اما هنوز دانش يك فعاليت جمعى
بود و گروه هايى مانند اخوان الصفا مى كوشيدند با تاليف
رساله هايى در مقدمات دانش و انتشار آنها در ميان مردم ، دانش
را ترويج كنند و جامعه هاى شيعى، زيدى و اسماعيلى از دانش
حمايت مى كردند.
با افزايش ثروت و مكنت و پيدايش
طبقه اشراف، طول نكشيد كه دانش از دو سو مورد حمله قرار گرفت،
هم از سوى اشراف و هم از سوى متكلمان و صوفيان. گروه اول به
دليل احساس خطر براى موقعيت شان مخالف چون و چرا و آزادى فكرى
بودند. آنان نمى خواستند كسانى بگويند:
محنت مفلس چراست دريا- دريا
نعمت منعم چراست كشتى _ كشتى
يا
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم كه اين چون است و آن
چون
يكى را مى دهى صدگونه نعمت
يكى را لقمه اى آغشته در خون
بلكه مى بايد مى پذيرفتند كه
«قضاى آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد.»
اما متكلمان و صوفيان چون و چرا
را رخنه در ايمان مى شمردند و مقدمه كفر. سده ها پيش، وقتى
سقراط را جام شوكران نوشاندند و ديوجانس كلبى خمره نشين شد،
حلواى دانش يونانى را آماده مى كردند، تا فاتحه اش را هم
بخوانند.
هنگامى هم كه حسين ابن منصور
حلاج، عين القضات و سهروردى را مى كشتند، نفس دانش را مى گرفتند.
نگوييد كه دانش يونانى مدت ها
پس از سقراط و دانش ايرانى مدت ها پس از حلاج رونق داشت. علم
نه يك باره پديد مى آيد و به ويژه نه يك باره مى ميرد. پيدايش
و مرگ آن در بستر زمان فراهم مى شود. خواجه نصير و خواجه
رشيدالدين و ديگران با آمدن مغول دانشمند نشدند، آنان جانشينان
بيرونى، ابن سينا و خيام و وارثان آنان بودند، كه در آن هنگام
بستر مناسب را براى شكوفايى استعدادشان يافتند.
ممكن است گفته شود در اروپا هم
برونو را سوزاندند و گاليله را به توبه واداشتند. پس چرا دانش
همچنان پيش رفت؟ پاسخ اين است كه در زمان آنان دانش همه گير
شده بود، نزديك به ۳۰ دانشگاه به وجود آمده بود، نيروهاى رقيب
وجود داشتند، اصلاح دينى انديشه هاى جزمى را به چالش كشيده بود.
ولى مى توان براى نشان دادن وضع در ميهن خودمان چند حكايت را
يادآور شد:
در شرح حال انورى نوشته اند،
روزى بر در مدرسه اى كه در آن درس مى خواند ايستاده بود. ديد
مردى با اسب و غلام و ملازم و كبكبه و دبدبه مى گذرد. از مردم
پرسيد: او كيست؟ گفتند معزى ملك الشعرا است. انورى با شگفتى
گفت: ما در اين جا براى كسب دانش دود چراغ مى خوريم و گرسنگى
مى كشيم و كسى را پرواى ما نيست، حال آن كه او براى دروغى چند
كه گهگاه به هم مى بافد، به چنين مقامى رسيده است؟ از آن پس
انورى هم راه معزى را در پيش گرفت و با سرودن قصيده گردل و دست
بحروكان باشد، دل و دست خدايگان باشد، به دربار سنجر راه يافت
و استعداد درخشان خود را صرف گفتن دروغ به اين و آن و تلكه
كردن آنان كرد، بى آنكه گهگاه تاسف خود را پنهان سازد:
بسا سخن كه مرا بود و آن نگفته
بماند
زمن نخواست كس آن را و آن نهفته
بماند
باز در شرح حال عبيد زاكانى
نوشته اند، كه او رساله اى در نجوم تاليف كرده بود و آن را به
نزد فرمانرواى مظفرى شيراز برد. دربانان به او گفتند كه شاه
حوصله اين چيزها را ندارد، اگر شعرى، لطيفه اى، چيزى بلدى،
بنويس و به خدمتش ببر، تا بتوانى به جايى برسى!
داستان سوم مربوط است به ميرزا
محمود قمى، از معاصران ناصرالدين شاه كه در پاريس در رشته
اخترشناسى تحصيل كرد و گويا موفق به كشف ستاره اى هم شد. او
وقتى به ميهنش بازگشت، رئيس تلگراف خانه قم شد.