آیا انسان محدود است یا نامحدود؟
روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد... او اکواریمی شیشه ای ساخت
و با دیواری شیشه ای دو قسمت کرد .
در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچکی که غذای
مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود .
ماهی کوچک تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به آن غذای دیگری نمی
داد... او برای خوردن ماهی کوچک بارها و بارها به طرفش حمله کرد،
اما هر بار به دیواری نامرئی می خورد. همان دیوار شیشه ای که او را
از غذای مورد علاقش جدا میکرد .
بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده
بود که رفتن به آن طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچک کاری غیر ممکن
است.
دانشمند شیشهء وسط را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز کرد؛ اما ماهی
بزرگ هرگز به ماهی کوچک حمله نکرد. او هرگز قدم به سمت دیگر
اکواریوم نگذاشت . میدانید چرا؟
آن دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت، اما ماهی بزرگ در ذهنش یک دیوار
شیشه ای ساخته بود . یک دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی
سخت تر بود؛ آن دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به
وجود دیوار. باورش به ناتوانی.
ما هم اگر خوب در اعتقادات خودمان جستجو
کنیم، کلّی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجهء مشاهدات و
تجربیات ما است و بسیاری از آنها هم وجود خارجی ندارند و فقط در
ذهن خود ساخته شدهاند
نقل از گروه اندیشه
چگونه یک پاردایم شکل می گیرد؟
آزمایش جالبی که نحوه ی
شکل گیری یک پاردایم را در جوامع نشان می دهد.