حكايت ورود فلسفهي جديد به ايران (روايت دكتر داوري اردكاني)
1- ميدانيم كه اولين كتاب
مهّم فلسفهي جديد كه به فارسي ترجمه شد كتاب «تقرير در باب
روش...» اثر دكارت بود و اين كار به اشاره يا سفارش كنت
دوگوبينو صورت گرفت. گوبينو نه فقط به نقل فلسفهي اروپايي
به ايران علاقه نشان داد بلكه ملاصدرا و استادان معاصر فلسفهي
اسلامي را در كتاب «اديان و فلسفه در آسياي ميانه» به
اروپاييان و مخصوصاً به فرانسويان معرفي كرد. ظاهراً نه
خوانندگان فرانسوي گوبينو چندان رغبتي پيدا كردند كه ببينند
ملاصدرا كيست و فلسفهي او چيست و نه ايرانيان زمان او به
فلسفهي اروپايي توجه نشان دادند. گوبينو حكايت كرده است كه:
جلساتي كه پنج فصل شاهكار
دكارت را به پارهاي از دانشمندان متفكر ايراني ارائه دادم
هرگز فراموش نخواهم كرد. اين فصول پنجگانه در آنها تأثيرات
فوقالعاده كرد و البته اين تأثيرات بينتيجه نخواهد ماند...
(1)
در همين كتاب گوبينو از دانشمندان يهودي ايراني ياد ميكند كه
نزد او ميرفتند و دربارهي فيلسوفاني مثل اسپينوزا و هگل
پرسشهايي ميكردند. شايد العازار، مترجم «تقرير» دكارت هم يكي
از آنان باشد. بعيد به نظر ميآيد كه استادان فلسفهي اسلامي
و كساني كه گوبينو از ايشان به عنوان فلسفهي ايران نام
ميبرد به مجلس درس وزير مختار فرانسه ميرفتهاند. اينكه
بدانيم چه كساني در آن مجلس حاضر ميشدهاند چندان اهميت
ندارد؛ مهم اين است كه فلسفهي اروپايي تأثير مستقيم در
آراي اهل فلسفهي ايران نداشته است. ولي اگر ميخواستيم با
اروپا رابطه داشته باشيم نميتوانستيم از فلسفهي اروپايي
بيخبر بمانيم. سيدجمالالدين اسدآبادي و شاگردان او كم و
بيش دريافته بودند كه تا فلسفه نباشد علم جديد هم ريشه
نميكند و استوار نميشود. سيدجمالالدين اسدآبادي به صراحت
اين معني را به زبان آورده و شاهد آورده است كه عثماني
شصت سال از روش و برنامهي آموزشي غرب پيروي كرده است
بدون اينكه نتيجهاي عايدش شود.
البته كنت دوگوبينو هم در جايي
كه به مدرسهي دارالفنون اشاره ميكند معلمين آنجا را
اروپاييان بيسوادي ميداند كه هنرشان ساختن بازيچههاي فن
براي كسب درآمده است. به نظر گوبينو مهارتهاي فني اينان
به درد ايرانيان نميخورد و آن مهارتها در ايران جايي
نميتواند پيدا كند. با توجه به علاقهاي كه گوبينو به نشر
فلسفهي اروپايي در ايران داشته است از فحواي سخن او
ميتوان استنباط كرد كه به صرف باز كردن مدرسهي فني راه
صنعتيشدن پيموده نميشود.
البته <<البته
كنت دوگوبينو هم در جايي كه به مدرسهي دارالفنون اشاره
ميكند معلمين آنجا را اروپاييان بيسوادي ميداند كه هنرشان
ساختن بازيچههاي فن براي كسب درآمده است. به نظر گوبينو
مهارتهاي فني اينان به درد ايرانيان نميخورد و آن مهارتها
در ايران جايي نميتواند پيدا كند. با توجه به علاقهاي كه
گوبينو به نشر فلسفهي اروپايي در ايران داشته است از فحواي
سخن او ميتوان استنباط كرد كه به صرف باز كردن مدرسهي
فني راه صنعتيشدن پيموده نميشود.>>
گوبينو با اينكه ايرانيان را در
قياس با تركها باهوش و صاحب درك ميدانست معتقد بود كه اگر
ايراني علاوه بر آموختن علوم اروپايي در اروپا هم تربيت
شده باشد، چون به كشور خود برگردد آنچه را كه آموخته و
فراگرفته است از اصل رنگ ايراني ميدهد و به چيز ديگر مبدل
ميكند. او هيچ مورد و مثالي ذكر نميكند و صرفاً از يك شخص
كه پروردهي فرانسه است در كتاب خود نام ميبرد و وصفي
مختصر از او ميكند. اين شخص حسينقلي آقا نام داشته كه در
مدرسهي نظامي سنسير درس نظام آموخته و مدتي در ارتش
فرانسه خدمت كرده و سپس به ايران آمده و همواره به رسوم
سربازي كه در فرانسه آموخته و ملتزم شده وفادار مانده است.
گوبينو از حسينقلي آقا كه زبان فرانسه را خوب ميدانسته است
با لحن ستايش ياد ميكند، اما براي اينكه نگويند او با وصف
حسينقلي آقا حكم خود دربارهي ايرانيان درس خوانده و پرورش
يافته در اروپا را نقض كرده است هيچ كوشش نكرده و حتي
حسينقلي آقا را يك استثنا ندانسته است. گوبينو براي اينكه
نشان دهد ايرانيان درك درستي از اروپا و فكر اروپايي ندارند
حكايت ميكند كه آنان نام بعضي فيلسوفان اروپايي و مثلاً
ولتر را ميدانستهاند، اما چون چيزها را كج و معوج
ميشناختهاند ولتر معروف در ايران مردي ميخواره و بزنبهادر و
مردمآزار است. گوبينو گفته است كه اين روايتها از طريق
روسيه به ايران آمده است.
صرفنظر از اين قصهها، كساني
نيز در ايران علاقه داشتهاند كه ولتر را بشناسند و مردي به
نام غلامحسين خازن به محمدحسنخان اعتمادالسلطنه سفارش
كرده است كه كتابي در معرفي ولتر بنويسد و هماكنون دو
رسالهي خطي از محمدحسنخان دربارهي ولتر يكي به نام «غصن
مثمر در ترجمهي ولتر» و ديگر رسالهي « البريه في تعرفه
الولتريه » موجود است. اين رسالات در سال 1304 ه.ق نوشته
شده است. در حقيقت مطالبي كه گوبينو دربارهي ايران و
ايرانيان ميگفته بيشتر حدس و گمان بوده و در اين حدس و
ظنها بدبيني اروپايي نسبت به غيرغربي و مخصوصاً آسيايي نيز
دخالت داشته است. معهذا در تاريخ آشنايي ايرانيان با
فلسفهي جديد از گوبينو نميتوان ياد نكرد. او به العازار
يهودي همداني سفارش و مساعدت كرده است كه كتاب «تقرير»
دكارت را ترجمه كند. شايد سيدجمالالدين و دوستان و نزديكان
فكري او كم و بيش با نظر گوبينو موافق بودند كه بار ديگر
كتاب دكارت را ترجمه كردند. افضلالملك كرماني كه «ديسكور»
دكارت را ترجمه كرد در مقدمهي ترجمهي خود تمثيل معروف
فيلسوف فرانسوي را نقل كرد كه در آن ريشهي درخت دانش را
مابعدالطبيعه به معني فلسفه دانسته بود.
از جمله كساني كه در ايران
فارغ از ايدئولوژي به فلسفه علاقه پيدا كرده و به اهميت و
ضرورت آن كم و بيش وقوف يافته بودند بديعالملك ميرزا ست.
او هم به فلسفهي اسلامي علاقه داشته و ظاهراً نزد مرحوم
ملاعلي زنوزي و ملاعلي اكبر اردكاني ، اگر نه به طور رسمي و
مرتب، تلمّذ ميكرده و علاوه بر اينكه كتاب «مشاعر» صدرا به
درخواست او به فارسي ترجمه شده است، دو استاد مزبور دو
رساله نيز در پاسخ به سؤالهاي او نوشتهاند. در همين دو
رساله است كه او به آراي اسپينوزا و لايبنيتس و كانت
اشارهاي ميكند و نظر استادان را دربارهي آنها ميپرسد و آنها
جوابي ميدهند كه گرچه حدّت ذهن و قوت فهمشان را ميرساند،
در عين حال حاكي از عزلت تاريخي استادان فلسفهي اسلامي
است.
در همين دو رساله است كه او
به آراي اسپينوزا و لايبنيتس و كانت اشارهاي ميكند و نظر
استادان را دربارهي آنها ميپرسد و آنها جوابي ميدهند كه
گرچه حدّت ذهن و قوت فهمشان را ميرساند، در عين حال حاكي
از عزلت تاريخي استادان فلسفهي اسلامي است.
هر دو استاد اين است كه اين
فيلسوفان فرنگ حرف تازهاي ندارند و مطالب متكلمان (مسلمان)
را تكرار كردهاند. شايد زنوزي و ملاعلي اكبر اردكاني بيش از
آنچه در سؤال بديعالملك ميرزا آمده است از فلسفهي فرنگ
اطلاع داشتهاند، اما به فرض اينكه چنين باشد به نظر نميرسد
كه اين اطلاع و آشنايي به طرح مسئلهي تازهاي در فلسفه
مؤدي شده باشد. ولي علاقهي شخص بديعالملك ميرزا ظاهراً از
حدّ تفنن بيرون بوده است. او در نامهاي كه به محمد رحيم
(برادر حاج محمدحسين امين الضرب) كه ظاهراً در پاريس بوده
است مينويسد، مشخصات كتابي را مينويسد و تقاضا ميكند كه آن
كتاب را براي او تهيه كنند. در نامهي بديعالملك ميرزا چيز
ديگري جز وصف كتاب و مشكلات احتمالي «تحصيل» آن نيست. نام
كتاب «بينهايت و كميت» است و آن را شخصي به نام Evellin
نوشته است: «به فارسي تفصيل آن كتاب اين است كه كتابي
در مسئلهي لايتناهي يعني بي نهايتي موسيو اولن نام به
فرانسه در پاريس چاپ نموده. در يكي دو سال قبل. و در
كاتالوگ يعني فهرست كتابهايي كه نزد ژرمر باير كتاب فروش...
در صفحه 24 در سطر 30 نوشته ملاحظه خواهيد نمود...»
در توضيحات بعدي معلوم ميشود
كه نويسندهي نامه قبلاً دربارهي كتاب تحقيق كرده و
ميدانسته است كه كتاب كمياب است و مشتري بايد در كتاب
فروشيها دنبال آن بگردد. حتي راجع به قيمت آن هم توضيح
ميدهد و مينويسد اگر ده فرانك هم باشد قابل ندارد. شايان
توجه است كه يك شخص متعين و صاحب مقام تا اين اندازه
علاقه به مطالعه و اصرار در تهيهي يك كتاب داشته است.
متأسفانه نامهي مزبور تاريخ ندارد. ظاهراً در سالهاي اوايل
قرن چهاردهم هجري و زماني كه نويسندهي نامه هنوز
ميتوانسته است حاج محمدحسين امينالضرب را «مقرب الخاقان»
بخواند نوشته شده است.
در همين حوالي زماني، چنان كه
اشاره شد، دو رساله دربارهي ولتر نوشته شده است و هر دو به
درخواست غلامحسين خازن. يكي رسالهاي است موسوم به «غصن
مثمر در ترجمهي ولتر» و ديگر رسالهي « البريه في تعرفه
الولتريه » كه محمدحسين خان اعتمادالدوله در رمضان 1304
نوشته است. ولي چنان كه قبلاً نيز اشاره كرديم، در آن زمان
بنا به روايت گوبينو در ايران ولتر را مردي هرزهگرد و ماجراجو
ميشناختهاند كه كاري جز ميخوارگي و آزار دادن مردم نداشته
است. گوبينو حدس ميزند كه اين قبيل حكايات و روايات و
جعليات بايد از روسيه آمده باشد. علاقه به ولتر و ساختن
تصوير جعلي و نادرست از او در شرايط صد و بيست، سي سال پيش
بيشتر از جهت سياسي قابل تأمل است، اما فارغ از سياست هم
كتابهايي نوشته و ترجمه شده است. يكي از اين كتابها ترجمهي
بخشي است از يك كتاب درسي مفصل، « دروس مقدماتي فلسفه »
كه براي امتحان با كالورآ نوشته شده است. چاپ پنجم اين
كتاب كه من توانستهام آن را در كتابخانههاي خودمان پيدا
كنم در سال 1872 چاپ شده و در حدود 750 صفحه دارد. كتاب مشتمل
بر پنج بخش (1- روانشناسي 2- منطق و متدولوژي 3- عدل الهي
4- اخلاق 5- تاريخ فلسفه) است. اين كتاب را يك كشيش به
اسم ادوارد بارب نوشته و مترجم آن عبدالغفار نجمالملك، معلم
كلّ رياضيات دارالفنون است كه به قول خودش «بنا بر فرمايش
جناب جلالت مآب آقاي فجرالدوله، وزير علوم و تلگراف و معادن
و غيره» به ترجمهي كتاب پرداخته است. نجمالملك كه ترجمهي
بخش «روحشناسي» اين كتاب را در محرم 1308 به پايان رسانده
فكر ميكرده است كه «اين اولين نسخهاي است كه در اين عهد
در فنّ شريف حكمت فلسفه ترجمه ميشود.» ظاهراً تا آن زمان
كتاب درسي فلسفهي اروپايي ترجمه نشده بود و شايد ترجمهي
نجمالملك اولين ترجمهي رسالهاي در روانشناسي به زبان
فارسي باشد. البته علاوه بر بخش روانشناسي (روحشناسي) بعضي
صفحات مقدمههاي كتاب هم ترجمه شده و در صدر بخش روانشناسي
قرار گرفته است.
اينكه اين ترجمه كتاب درسي
بوده و خوانندگاني داشته است يا نه معلوم ما نيست. تنها
چيزي كه راقم سطور ميتواند بگويد اين است كه چون بعضي
اصطلاحات آن در كتابهاي فارسي روانشناسي متأخر آمده است نميتوان
گفت كه هيچ اثري نكرده و خواننده نداشته است. به عنوان
مثال ميتوان تعبير «تجريد و تعميم» را ذكر كرد. به نظر نميرسد
كه Abstraction را مرحوم آقاي دكتر سياسي بيخبر از ترجمهي
عبدالغفار نجمالملك و صرفاً بر حسب اتفاق «تجريد» ترجمه كرده
باشد زيرا تا آنجا كه من ميدانم، تجريد در اصطلاح اهل فلسفه
هرگز به معناي Abstraction به كار نرفته است. من حتي بعيد
نميدانم كه آقاي دكتر سياسي نوشتهي نجم الملك را در
دارالفنون ديده و خوانده باشد. ولي ميان نجمالملك و دكتر
سياسي يك فاصلهي نيم قرني (پنجاه و چند ساله) وجود دارد.
در اين نيم قرن تقريباً هيچ اثر مهمي كه قابل ذكر باشد در
فلسفه و روانشناسي و علوم اجتماعي جديد نوشته نشده است. حتي
جريان ضعيفي كه از صد و پنجاه سال پيش با ترجمهي «تقرير...»
دكارت آغاز شده بود و در حدود سي چهل سال دوام داشت پس از
مشروطيت كندتر شد و اين وضع كم و بيش تا سالهاي دههي چهل
دوام داشت، اما از آن زمان اعتناي به فلسفه بيشتر شد و در
دوران پس از انقلاب بعضي كتابهاي خوب ترجمه يا تأليف شد و
درس و بحث فلسفه قدري رونق پيدا كرد. ولي اينكه ما با فلسفه
چه سر و كار داريم و چرا آن را ميخوانيم و چگونه بايد
بخوانيم، هنوز مسئلهي ما نيست. اگر ندانيم كه چرا فلسفه ميخوانيم
و چرا بايد بخوانيم چه بسا كه سياست ما را به سمت فلسفهها
ببرد و از فلسفه براي توجيه ايدئولوژي استفاده شود و اين ظلم
به فلسفه است. آيا شنيدهايد يا ميتوانيد تصور كنيد كه آموختن
علمي عين ظلم به آن علم باشد؟ قدماي ما گفته بودند كه
آموختن حكمت به نا اهل ظلم به حكمت است، ولي ما نا اهل
نيستيم بلكه سياست وجود ما را تسخير كرده است.
نقل از علم و
فلسفه