English

Contact us

نظر دهید

تماس با ما

فارسی

Welcome to CPH Theory Siteبه سایت نظریه سی پی اچ خوش آمدید

 

 

نظریه سی پی اچ بر اساس تعمیم سرعت نور از انرژی به ماده بنا شده است.

اخبار

آرشیو مقالات

 

سی پی اچ در ژورنالها

   

 

شناخت يعني شنا كردن در رودخانه واقعيت

 

 

 


 

 

شناخت يعني شنا كردن در رودخانه واقعيت

منوچهرجمالي

سرپيچي از « كتاب »

بيا اي شيخ و از خمخانه ما شرابي خوركه در كوثر نباشد

بشوي اوراق اگر همدرس مائي كه علم عشق در « دفتر» نباشد

حافظ

«جام جهان بين جم» ، درادبيات ايران، جانشين « كتاب مقدس= قرآن » ميشد

 

هرانساني ، جام جم دارد ، چون جم ، بن هر انسانيست

 

اولويت تجربه انسان ، برهركتابي ( بويژه ، هركتاب مقدسي )

تو چو آب زندگي، ما چو دانه زيرخاك

وقت آن كزلطف خود، باما درآميزي شده است

مولوي

 

در فرهنگ ايران ،رويدادها( واقعيات ) ، رودخانه اي هستند كه انسان بايد در آنها « شنا» كند، تابا حقيقت رويدادها، « آشنا » بشود، و آنرا « بشناسد ». در فرهنگ ايران ،« شناختن» و« آشنائي» ،از ريشه « شنا » كردن و شستشوكردن ساخته شده است ، چون شناختن ، چنانكه ديده خواهد شد ، روئيدن مردم ( مر+ تخم ) در شناكردن درآب، يا« نوشيدن آب» بوده است . انسان با چيزي « آشنا» ميشود كه درآن « شنا» كند . تجربه كردن يا آزمودن ، شناكردن ، در رودخانه رويدادهاي روان زندگيست . شناختن ، شنا كردنست . شناختن ، ماهي شدن در رودخانه تجربياتست . اينكه مولوي ، انديشه را نهنگ ميداند ، درست است . ولي برنهنگ انديشه، نبايد سوارشد ، بلكه بايد خود ، ماهي يا « نهنگ انديشه » شد .

خرد بايد نهنگ درياي تجربيات و امواج پرنشيب و فراز رويدادها گردد . چنين خردي ، نياز به كشتي نوح ندارد، تا از طوفان ، نجات داده شود . در فرهنگ ايران ، به هلال ماه ، كشتي ميگفته اند ، چون درآن ،همه تخمه زندگان هست، ودر هلال ماه ، كه زهدان كيهانست ، هرجاني، ايمن است، و آغاز، بشكفتن و روئيدن ميكند. ودرست تصوير انسان در شاهنامه ، سرويست كه برفرازآن، هلال ماه است . خرد ومغز انسان ، همين «هلال ماه »شمرده ميشده است كه همان « كشتي » باشد . واژه «مغز» ،« مزگا» است، كه به معناي زهدان ماه ( مز= ماه ، گاه = زهدان ) است، كه هلال ماه ، «رام= زهره = آفروديت » باشد . مغز انسان ، تخميست از هلال ماه، و همسان ماه ،« كشتي سيمين» هست، كه از هيچ طوفان و تلاطمي نميترسد، و نياز به نوحي ندارد، كه اگرتابع او نشود ، جائي در كشتيش براي نجات نمي يابد . پس خرد يا مغز انسان ، كشتي درياپيماست . خرد ، در درياي آسمان، شنا ميكند . درگذشته ، به هواپيما ، «كشتي هوائي» ميگفتند . انسان ( مردم =مر+ تخم ) ، تخميست كه بايد درآب شناورشود، تا به « شناخت » برسد .

چو ماهي باش در درياي معني كه جز با آب خوش ، همدم نگردد

ملالي نيست ماهي را زدريا كه بي دريا ، خود او ، خرم نگردد

يكي درياست درعالم نهاني كه دروي ، جزبني آدم نگردد

 

اين تصوير مولوي از ماهي بودن انسان ، به تجربه بنيادي فرهنگ ايران ازپيدايش معرفت در انسان، باز ميگردد .انديشيدن ، دل به دريا زدن است . اشه (= حقيقت ) ، آب و افشره و شيريست كه در همه چيزها، روانست، و باهم، رود حقيقت = رود اشه ، ميشوند . اين رود را، هنديها « خشه رود » رود شير ميگفتند، و ايرانيها « رود وه داينتي » رود دايه به ، ميگفتند . از پستان اين دايه بود كه همه جهانيان، شير يا جوهر گيتي را مينوشيدند . نوشيدن افشره هوم ، نوشيدن شيره و افشره اين زنخدا بود ، چون هوما ، دراصل ، « ناي» بوده است ، و نام ديگر اين زنخدا ، « آنا هوما» بود ، و مشتري و خرم وفرخ و برجيس ( برگيس = بلقيس ) نامهاي ديگر اويند. اين زنخدا ، در هر بخشي از ايران ، نامي ديگر داشته است . ناي ، درخود، شيره ( نيشكر) شيرين، و آهنگ و نوا و سرود دارد . او هم دايه و هم مطرب يا جشن ساز است .

جهان ، از شيره اين ناي به ، اين گئوكرناي( قره ني جانفزا ) ،واز سرود اين ناي ، آفريده و سرشته شده است . همه مردمان، اين شير، يا جوهر كيهان را ميمكيدند . جستجوي حقيقت ، شنا كردن در شيره چيزهاست ، كه رودخانه رويدادها و انديشه ها و گفتارها و كردارها و معانيست . حقيقت ، معلوماتي نيست كه سفت و سخت و محكم شده ، برروي سنگي ، تراشيده شده و در كتابي نوشته شده باشد، تا انسان آنرا در كتابي بخواند و بفهمد، يا ازكتابي مقدس ، حفظ كند ، بلكه رودخانه روانيست كه وجود انسان درآن بايد شناكند، تا بهمن، يا «خرد به» ازاو فرارويد .

شيره ( اشيره = اشه ) جهان هستي ، رود روانيست كه بايد درآن شناكرد ، نه «كتاب ، با معلومات سفت و سخت شده »، براي خواندن و حفظ كردن وتكرار كردن . شنا كردن در رود خانه حقيقت ، با خواندن وحفظ كردن يك كتاب، ورفتاركردن طبق امرونهي آن نوشته ، بيان دو تجربه متضاد از حقيقت و خداو معرفتست . اصطلاح « همپرسي » كه ديالوگ باشد ، در واقع به معناي « آميزش » است . خدا با انسان ، همپرسي ميكند ، به معناي آنست كه، خدا، آب و شيره موجودات جهانست كه با انسان، درشكل تخم، ميآميزد ، و معرفت ، رويش و شكوفائي اين گياه انسانست .

در فرهنگ ايران ، آفرينش ، با « گسترش ابر» آغاز ميشود . سيمرغ ، ابرسياه انباشته از بارانست، كه هر لحظه شكل ديگري به خود ميگيرد . در فرهنگ ايران ، جهان هستي، با ابري آغازميشود كه هر لحظه به شكلي ديگر در ميآيد، و اين همان « ابر آزادي » است، و اين ابر، مايه پيدايش آب و زمين و گياه وجانور و انسان ميگردد . آزادي ، ابر است . چرا ابر ، پيكريابي آزاديست ؟ چون هيچگاه ، در هيچ شكلي و صورتي كه ميگيرد ، ثابت و سنگشده نمي ماند . چيزي آزاد است كه در هيچ شكلي نميتوان آنرا تثبيت كرد . خدا ي بزرگ ايران ، سيمرغ ، ابر است . ازاينرو نام ديگر او ، هماي چهرآزاد بود. خداي ايران ، اصل آزاديست . جهان از آزادي ، از تغيير صورت ، از روان بودن ، پيدايش مي يابد . از اينگذشته ، آزادي ، بيان « ابتكارو نو آوري » است .

براي اين خاطربود كه سيستانيها به فروردين ( ارتا فرورد ) ، كواد ميگفتند كه قباد باشد و معناي نوآور و مبدع دارد . درآزاديست كه ابداع و نوآوري هست و نام ديگر سيمرغ ( عنقا ) آتش فروز بود، كه تصويري براي نوآوري و ابداعست . آغاز زمان، كه چهل روز آغاز سال ( ماه فروردين وده روز ارديبهشت ) باشد ، اين ابر آزادي، خودرا ميگسترد ، و از اين ابر آزادي ، تخم آب ( گاهنبار يكم ، نخستين جشن پنج روزه سال) پديد ميآيد، كه باز، هيچ شكل ثابت و سفتي به خود نميگيرد . آب ، در كوزه و مشك و خم و جام و پياله كه ريخته شود ، همه صورتها را ميگيرد ، ولي آب يا خدا يا حقيقت ( اشه ) ، هيچكدام از اين صورتها نيست . ابرسياه آسمان ، جوي و سيل و رود و دريا ميشود ، كه يا روانست يا مواج . وباز موج ، نام خود سيمرغست ( اشترك = موج اشتركا = عنقا ، برهان قاطع) و هم رام كه دختر سيمرغست، خودرا اينهماني با موج ميدهد، و اين موجهاي سيمرغ يا رام هستند كه طبق بندهش ، ماهيان دريا را آبستن ميسازند .

بخوبي ديده ميشود كه هم خدا، درشكل ابرو هم درشكل آب ، برضد « شكل گيري و ثبوت وسفت شدگي » هستند. در داستاني از گزيده هاي زاد اسپرم، اين جمشيد است كه درپايان همين جشن گاهنبار،از اين رود ( سيمرغي كه باران شده و فروريخته و رود روان شده ) ، ميگذرد، و« بهمن= خداي خرد خندان و همپرسي » ازاو پيدايش مي يابد . اين داستان را موبدان زرتشتي، با دستكاري، بحساب زرتشت، و پيش بيني منجي هاي آينده گذاشته اند . اين تجربه ويژه ايرانيان ،ازپيدايش وگسترش ورويش و امتداد تخم خدا درگيتي ، درست برضد تجربه « كتاب نويسي الاه ، يا كتابهاي مقدس » است ، كه تجربيات بنيادي ديني را « تثبيت » ميكنند، و شكل ثابت و سفت به آن ميدهند، و آنرا ميخشكانند ، و بدينسان آنرا حفظ ميكنند . اين اديان ابراهيمي ، تجربيات ديني را، به حافظه كتاب ميسپارند . معلومات الله در لوح محفوظ هست . حقيقت و خدا و تجربه ديني را بزنجير سكون و تغيير ناپذيري ميكشند . و دين ، كتابي ميشود .

درفرهنگ ايران ، معرفت حقيقت ، آموختني و حفظ كردني و تثبيت شدني و سفت كردني نبود ، بلكه روئيدني و زائيدني وروان شدني بود، كه برغم ريخته شدن در صورتها ، بيصورت ميماند . صورتها و نقشها و حرفها ، همه كوزه ها و جامهائي هستند براي اين آب و شراب خدا يا حقيقت . كاسه سرانسان ، كه همان هلال ماهست ، جام يا سفينه شراب است كه بايد آب يا شراب حقيقت ( روده وه دايتي ) درآن ريخته شود تا به بينش برسد :

كله سرراتهي كن ازهوا، بهر مي اش

كله سر، جام سازش ، كان مي جاميست آن - مولوي

 

انسان تخميست كه در شناوري، در شستشو، در نوشيدن آب ، معرفت از سراسروجودش ، ميرويد . اينست كه در كردي ، به شناختن ،« ناسيدن» و ناس كردن ميگويند، و ناسان ، شناخت است، و« ناسراو» ، « آشنا و شناخته شده» است . برآيند ديگر واژه « ناس » در آلماني باقيمانده است ، كه به معناي « نمناكي و خيسي » است . تخم ، براي روئيدن، نياز به نمناك شدن دارد . همينسان در پهلوي شناسگ shnaasag به معناي « حس + دانائي + داننده » است و شنازيدن ، به معناي شناكردن است و شناينيدن به معناي مطبوع واقع شدن است . وشناز به معنا شنا كردن است . در فرهنگ ايران، خدا كه سيمرغ باشد ، ابرسياه ،يعني « ابري كه آبستن به باران است » بود . و « اهوره » كه پيشوند اهوره مزدا ست ، همين « اوره » = ابر است . ابر، پيكر يابي « آفرينندگي ، از راه جوانمردي يا افشانندگي » نيز بود . جان ، گيان است، و پيشوند« گي» از يكسو، به معناي شيره و افشره و روغن است كه امروزه در راستاي منفي ،« قي كردن » شده است، ولي درگذشته، معناي مثبت داشته است . ومعناي ديگر« گي » ، سيمرغست . گيان( گي + يانه ) ، به معناي ۱- خانه و آشيانه سيمرغ ۲- مخزن روغن و شيره است . سيمرغ در شاهنامه، هميشه به شكل ابر سياه فرود ميآيد. سيمرغ ، آبكش = سقا بود . ازاين رو سپس در ادبيات ايران ، بنام « ساقي » زنده ميماند . سيمرغ ، لنبك ، خداي افشانندگي و كرم ، هميشه « ساقي » ايرانيان باقي ماند .

مرا به كشتي باده درافكن اي ساقي كه گفته اند نكوئي كن ودر اب انداز

زكوي ميكده برگشته ام زراه خطا مرا دگر زكرم باره صواب انداز

مهل كه روز وفاتم بخاك بسپارند مرا به ميكده بر درخم شراب انداز

ساقيا برخيز و درده جام را خاك برسركن غم ايام را

نام ديگر سيمرغ = خرم = ، غمزدا است ( برهان قاطع )

ساغرمي بركفم نه تا زبر بركنم اين دلق ازرق فام را

فرشته عشق نداند كه چيست اي ساقي بخواه جام و گلابي بخاك آدم ريز

پياله بركفنم بند تا سحرگه حشر به مي زدل ببرم هول روز رستاخيز

بعزم توبه نهادم قدح زكف صد بار ولي كرشمه ساقي نميكند تقصير

يا مولوي كه زادگاهش بلخ ، نيايشگاه شاد بود كه نام ديگر اين زنخداست ، گويد:

جام پركن ساقيا ، آتش بزن اندر غمان مست كن جانرا كه تا اندررسد دركاروان

ازخم آن مي كه گر سرپوش برخيزد ازاو

بررود بر چرخ بويش ، مست گردد آسمان

زان مئي كز قطره جانبخش دل افروز او

ميشود درياي غم ، همچون مزاجش شادمان

 

اين واژه عربي « سقا » ، به ريشه « سكا = سك » در زبان ايراني باز ميگردد سك ، هنوز در كردي، به معناي شكم و جنين است كه زهدان بوده است . نام ديگر زهدان ،« آبگاه »است . سكدار و سكپر ، به معناي حامله ، يا آبستن است، و خود واژه « آبستن » با آب كار دارد . ابر ، آبستن به آبست . نام ديگر سيمرغ ،« آوه» است كه هنوز نيز پسوند بسياري از نامهاست . آب در هزوارش به معناي مايه است كه مادر باشد . و سيمرغ ، هم در « روده وه دايتي »، و هم در قنات و هم در چاه ، پيكربه خود ميگيرد. از اينرو هدهد ، مرغيست كه قنات را در زير زمين ميبيند و مي يابد . به همين علت ، هدهد ، در منطق الطير، بجستجوي سيمرغ ميپردازد . نام ديگر قنات يا كاريز ، فرهنگست . فرهنگ ، سرچشمه آبيست كه از تاريكي ميتراود ، و در خروج از زهدان زمين ، تخمهارا تبديل به نشازار ميكند . سرچشمه آب ، كه فرهنگ باشد ، در رويانيدن تخمها ، فرهنگ ( نشازار) را به وجود ميآورد . فرهنگ ، با پيدايش و روشنائي از تاريكي كاردارد .

فرهنگ بارويش تخمها از آب ، كار دارد . فرهنگ ، روئيدنيست . ازاينرو، واژه « روان = اوروان urvan» از همان ريشه درخت است كه « اوروار » باشد . روان و فرهنگ ، درست پيكر يابي ،« تري و تازگي وزندگي افزاينده» هستند . اين بود كه هم « واژه » و هم « وخش= روح »، كه از يك ريشه اند ، روند روئيدن هستند . در فرهنگ ايران ، روئيدن و زائيدن و تراويدن و جوشيدن آب ، همه بيان آفريدن بودند . روح يا« وخش» ، از انسان ميرويد، و مانند قرآن ، از « امر الله » خلق نشده است .« واژه» ، از انسان ميرويد . خدا هم اگر بخواهد سخن بگويد، بايد سخن از وجود او برويد، و روئيدن، نياز به شنا كردن و شسته شدن از آب و نوشيدن آب دارد . اين تجربيات درفرهنگ ايران ، به كلي، در تضاد با تجربه « دين كتابي » و « كتابي شدن دين يا حقيقت » بوده است و هست . اين بود كه ايرانيان پس از سلطه اسلام ، با اين تجربه ژرف خود از تجربه حقيقت و معرفت ، گلاويز بودند و نميتوانستند آنرا رها كنند .

اين بود كه با تشبيه « جام جم »، به مبارزه با تجربه اسلامي از معرفت حقيقت و قرآن رفتند . مجموعه اي كه اوستا ناميده ميشود و غير از هفده سرود از زرتشت ، همه يسناها و يشت ها و ... «سرودهاي ملت ايران از دوره فرهنگ سيمرغي يا زنخدائيند» كه موبدان آنها را براي منطبق ساختن با الهيات خود ، دستكاري و تحريف كرده اند . اينها ، همه سرودهائي گوناگون براي جشنها بوده اند ، نه « كتاب » به معناي مجموعه امر و نهي ها و تكاليف و قوانين . اساسا واژه « يسنا » به معناي جش و سرود ني است . اوستا ، مجموعه سرودها ئي بود كه ايرانيان، با همراهي موسيقي در جشنهايشان ميخوانده اند . هرروزي ، جشني بود، و هرروز ، خدائي ديگر، با ابزار موسيقي خودش ، جشن خودش را براي انسانها برپا ميكرد . خدايان ايران ، همه جشن ساز بودند . كارشان« ساختن جشن» بود، نه نوشتن كتاب .

اوستا ، سرود و موسيقي و نواي ني است ، نه كتاب . خدايان ايران، آهنگساز بودند نه نويسنده كتاب . از اين رو بود كه با آمدن اسلام ، و معرفي اسلام بنام « دين كتابي »، و امتياز دادن به « اديان كتابي و اهل كتاب » ، تجربه بنيادي ايران از معرفت حقيقت و خدا و انسان و زندگي ، ازسر بيدار و بسيج شد، و جنبش « سرپيچي از كتاب و دفتر» آغازگرديد .

عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نيست

هرچه گفت و گوي خلق آن ره ره عشاق نيست

شاخ عشق اندر ازل دان بيخ عشق اندر ابد

اين شجر را تكيه برعرش و ثري و ساق نيست

 

بجاي خواندن ام الكتاب و حفظ كردن آن ، و تنها به آن مراجعه كردن ، مردم از سر، بياد تجربه اصيل خود از گيتي و زمان خود افتادند كه

تو چو آب زندگي ، ما چو دانه زير خاك

وقت آن كز لطف خود با ما درآميزي شد است

گر بپوسم همچو دانه ، عاقبت نخلي شوم

زانكه جمله چيزها ، چيزي ز بيچيزي شد است(مولوي)

 

اين تضاد ميان « كتاب ونوشته تغييرناپذير و ثابت » در اديان ابراهيمي ، با « حقيقت رواني كه تبديل به معرفت رويا و زائيدني و جوشيدني در فرهنگ ايرانست ، در دوره سلطه اسلام در ايران ، باقي ماند . اين اختلاف تجربه ايراني از بينش زندگي ، با تجربه بينش در اديان ابراهيمي ، به ويژه قرآن ، در ميان عرفا و شعرا زنده ماند، و به سرپيچي از كتاب و دفتر كشيد، كه البته آماجش ، قرآن بود . تصويري كه روياروي قرآن و كتاب و دفتر ، نماد تجربه ايراني از بينش حقيقت ماند ، همان « جام جم يا جام كيخسرو » بود . در زند وهومن يسن ديده ميشود كه اهوره مزدا ، «همه آگاهي » را در مشت زرتشت ميريزد و زرتشت آنرا مينوشد و بدينسان جام جهان بين ميشود . ابركه سيمرغ باشد وساقي جهانست ، آب خود را با مشك ، يا با جام يا با خم ميآورد، و فرو ميافشاند . اينست كه سيمرغ ، آبيست ، نوشيدني ازجام و از خم و از مشك و از خم . او خمخانه و ميخانه و ميكده جهانست . معرفت خدا ، نوشيدنيست . حقيقت يا اشه جهان ، نوشيدنيست ، مزه كردنيست . خدا ، مزه دارد . زندگي ، موقعي با معناست، كه مزه داشته باشد . ايرانيها به زندگي پوچ وبي معنا ،« زندگي بي مزه» ميگفتند . خدائي كه مزه نداشت ، خدا نبود . باربد لحن بيست و هشتم را كه در نيايش خداي رام جيت ، رام ني نواز ساخته است ، نوشين باده ، يا باده نوشين خوانده است . رام جيد ، باده نوشين است . « نوشه » در لغت نامه، به معناي« سرير» است .

سرير از سوئي به معناي اورنگ است كه نام بهرامست، و از سوئي به شكل صريرا( برهان قاطع ) به معناي گل بستان افروز است كه ارتا فرورد ميباشد ، كه همان خرم يا فرخ است . از سوئي ، نوشه در برهان قاطع ، به معناي قوس قزح است كه همان سيمرغ ( سن ور ) ميباشد . پس « نوش و نوشه » ، نام سه خداي ايران ، رام + خرم + بهرام است ، كه بن جهان و انسانند، و باهم سه تاي يكتايند . هركس اين بن هستي را دريابد و بنوشد ، به معرفت حقيقت ميرسد . از اين رو نام ديگر اين زنخدا ، نوشابه ( نوش + آوه ) بوده است، كه گفته ميشود كه پادشاه ملك بردع بوده است كه دراصل « پرتوpartav »، ولي نوشابه ،نام خداي اين سرزمين بوده است . ما امروز هم هرچه بنوشيم ، نوشابه ، يعني خداي خود را نوشيده ايم .اينست كه نوشدارو ، شيره مهرگياه يا مردم گياه بوده است ، كه حقيقت كل هستي و نوكننده زندگي و آفريننده مهر و تبديل كننده كين به مهر ... است . از اين رو سپس ، نوش ، معاني آب حيات و حيات گرفته است . « نوشيدن » هم به معناي شنيدن و گوش دادنست، و هم به معناي آشامنده . علت هم اينست كه اين خدا ، اينهماني باناي دارد كه هم سرود در گوشها ميشود، و هم نوشابه آشاميدني ميگردد . خدا را در دو صورت ،انسان مينوشد . در سرود و در مي و افشره گياهان و شير. از يكي، انسان به رقص ميآيد ، از ديگري ، ميرويد و ميشكوفد و ميگسترد و ترو تازه ميشود .

نخستين ويژگي آب ، تري و تازگيست .« تري» در فرهنگ ايران ، اصل آميختن يعني « مهر» است . اين بود كه براي پيمان بستن در فرهنگ ايران ، اهل انجمن ، از يك جام ، ازيك پيمانه ، ازيك كوزه ، ازيك خم مينوشيدند ، براي همين به خرابات ميرفتند تا از يك جام يا ساتگين باهم بنوشند. اين را « دوستگاني » ميگفتند . خدا كه بشكل آب يا نبيد درميآمد ، به انسان ، مهرميورزيد، و با او ميآميخت . و دراين آميزش ، اورا « تر و تازه » ميكرد . در اين آميزش ، انسان تجربه مستقيم از بنش ( بهرام+ ارتا + رام = نوش = بهروز و صنم = اورنگ و گلچهره ) پيدا ميكرد . اين بود كه د رهر كتابي ، اين تجربه مستقيم از بن خودش و اين آميزش وبلاواسطگي با هستي خدا و حقيقت ( شيره كيهان ) را از دست ميداد . ازاين رو بود كه سرپيچي از هركتابي ، ضروري وجود او بود . او بايد هميشه ازبنش در هر تجربه اي ، تازه و نوشود . او بايد در شنا در هر آزمايشي ، ترو تازه شود . آزمايش انسان ، تري و تازگي به وجود انسان ميداد . آزمايش در اصل « اوز+ مائيدن » هست . اندازه گرفتن و سنجيدن با « اوز» هست . اوز ، كه ناي باشد ، هم نام خداست هم نام انسان . در اين واژه ، بخودي خود ، همپرسي و ديالكتيك خدا و انسانست . كه ؟ كه ؟ را اندازه ميگيرد و ميسنجد ؟

هر تجربه اي از انسان ، انسان را هميشه مراجعه به بنش ميدهد، و هميشه وجود انسان را ترو تازه ميگرداند . و اين ، اولويت تجربه است . هميشه از بن خود پرسيدن ، هميشه پرسيدن از پا . زانو و شكم و جگر و دل وسر خود ، يعني از سراسر وجود خود است . نوشته و كتاب ، تجربه تازه اي در تاريخ پديد آورد كه انسانها را سحرو افسون كرد . و آن تجربه ، ثابت ماندن ، نگاهداشتن ، سفت وتغييرناپذير بودن است ، و بدينسان كتاب، بياري نيروي حافظه آمد . بدينسان حافظه ، ارزش فوق العاده يافت، و حافظه ، كم كم ، جانشين « انديشيدن و بينش از راه آزمودن » شد . خدا ، پيكر يابي حافظه شد ، در حاليكه پيش ازآن ، خدا ، پيكريابي جستجو و پژوهيدن بود . گوهر « رام و بهرام » كه بن كيهان و انسانند ، جستجو كردن بود ، درحاليكه اهورامزداي موبدان ، خداي همه دان و خداي پيشدان، خداي حافظه بود . از پيش ، از همه چيزها آگاه بود . با آمدن خدائي كه صندوق حافظه بود ،« بينش از راه جستجو و آزمايش » ،« پس دانشي» ناميده شد، و« پسدانشي » ، صفت اهريمن گرديد . در حاليكه رام و بهرام كه بن هرانساني بودند ، گوهر و فطرت انسان ، يافتن بينش از راه جستجو كردن بود .

خود انسان ميتوانست بجويد و يقين داشت كه به بينش ميرسد . بينش ، هيچگاه به مرحله ثبوت و سنگشدگي و نهايت و همه آگاهي نميرسيد، بلكه دانه اي بود كه از تاريكي جستجو ، ميروئيد، و « دانائي » ميشد و باز ببار مينشست ، و از سر تخم = توم = تاريكي ميشد . اين بود كه با آمدن لوحه و كتيبه و كتاب ، حافظه ، نقش اول را در بينش پيدا كرد . در حاليكه واژه « ياد » ، در فرهنگ ايران ، هنوز نيز نماينده « بينش از راه جستجو و آزمايش» است . هنوز دركردي ،« يادي» به معناي « مادر» است . «جاتن» ، كه ريشه واژه « ياد » است ، نام خداست ، چون به معناي زائيدن است . انديشه هاي سقراط، بخوبي گواه براين پديده است . او بينش را روند « بياد آوردن » ميداند و هنر بياد آوردن را ، هنر مامائي ميداند . چون خودش ، انديشه هاي مردم را بيادشان ميآورد ، خود را ماما يا دايه ميشمارد . « زانا» كه همان معناي دانا را دارد ، با زائيدن كار دارد .« فرزانه» از ريشه « پرزانك » است كه به معناي « زهدان » است . سروش ، زاياننده رازها بود ، و معرفت را از تاريكي ، بروشني ميآورد . ولي معناي اصلي « ياد » ، فراموش ساخته شد و حافظه ، بجاي خرد ، اصل جهان گرديد . در آغاز روشني است ، يعني در آغاز،« صندوق معلومات » هست واز اين صندوق معلومات ، الله يا يهوه ، جهان را خلق ميكنند و كتاب مينويسند و احكام و قوانين وضع ميكنند .

حافظه و كتاب باهم ، سلسله مفاهيم ويژه اي را بر اجتماعات، چيره ساختند كه نه تنها سود آورند ، بلكه علت اغلب گرفتاريهاي جهان ما هستند . همه دانشها ، در حافظه اي يا در كتابي و لوحي ، در آغاز هست ، و فقط بايد آنها را از آن كتاب خواند و بياد آورد . معرفت ، فقط ياد آوريست . هيچ معرفتي ، نو نيست . در آغاز ، روشنائي بوده است . بجاي روند جستجوي نو، كه علم باشد ، مجموعه معلومات از آغاز معلوم ، در كتاب خدا يا حافظه او ، نشست . پيش دانش و همه آگاهي ، «معلومات در آغاز» هست . خدا، نميانيشد، بلكه همه چيزها را ميداند . اين همه داني و همه آگاهي ، حركت درخود ندارد . هميشه بيكسان روشن است .

جهان و اجتماع از « انديشيدن و خرد » آغاز نميشود ، بلكه از « حافظه اي كه همه معلومات را دارد، و نياز به جستجو » ندارد . واژه « مني كردن » كه براي ما معناي زشت « خود پرستي» دارد ، زشت سازي اصل « خود انديشي » است ، چون مني كردن به معناي « انديشيدن بر پايه جستجو كردن خود » است، و هنوز در كردي ، مني كردن ، معناي پژوهيدن دارد . اين واژه ، برشكافته از همان واژه « مينو » است . وسه مينو در فرهنگ ايران ، اصل زمان و جهان و زندگي هستند . پس جهان و زندگي و تاريخ ، برپايه « بينش از راه جستجو وآزمايش ، يا به عبارت ديگر، بينش از راه رويش وزايش » قرار دارند .

بدينسان ، داستان هفتخوان ، كه پيكر يابي ايده« زندگي بر پايه پژوهيدن و آزمودن شخصي» در فرهنگ ايران بود ، بكلي تيره و نامفهوم ميگردد . تنها رسالتي كه سيمرغ به پسرش زال ميدهد، كه « يكي آزمايش كن از روزگار » ، اساسا ديگر، به جد گرفته نميشود . خداي ايران ، به پسرانش ، به همه انسانها ، فقط يك رسالت ميدهد، و آن اينست كه هركسي خودش ، در پيمودن هفتخوانش ، روزگار و زمان را بيازمايد . سيمرغ ، هيچ رسالتي به هيچ انسان برگزيده اي نميدهد ، بلكه يك رسالت به همه انسانها ميدهد كه هركسي خودش ، از تنها آموزگار كه آزمايش باشد ، به بينش برسد . سيمرغ ، كتابي نميفرستد ، بلكه ميگويد كه نزدمن كه خدايم ، زيستن خوبست ، ولي بهتر ازآن ، آزمودن گيتي و روزگار، با تن و خرد خود است .

ولي با آمدن ايده آل كتاب و حافظه ، سراسر اين جهان بيني زنده ، درهم نورديده و تبعيد و طرد ميگردد . از اين پس ، با پيدايش چنين حافظه كتابي ، انسان بايد طبق دانش ، يعني معلومات از پيش دانسته اين« حافظه كبير= كامپيوتركيهاني » ، عمل كند . درحاليكه انسان ، هنگامي طبق اين « پيش دانش الله يا اهورامزدا يا ... كه پيايند انديشيدن نيست » عمل ميكند ، چه بسا دچار اشكالات ميشود، و با شكست و ناكامي روبرو ميگردد . حافظه به او ميگويد كه اين گناه تست كه طبق اين دانش ، درست عمل نكرده اي . در حاليكه اشتباه او در آنست كه واقعيتات ، بيش از هر دانشي هستند كه از پيش ، ضبط و تغيير ناپذير و سفت ساخته شده اند . انسان از هر ناكامي و شكست، در عدم انطباق دانش با واقعيت ، دست به تجربه تازه اي مي يابد كه گناه را بدوش خود نمياندازد ، بلكه نياز به انديشيدن را ميآفريند تا آن دانش را تصحيح كند و تغيير بدهد .

ولي كتابي كه نماد حافظه اي ازلي شده ، اين راه را به او مي بندد . چون اگر بفهمد كه شكست و ناكامي ، پيآيند نافرماني او ازكتاب و حافظه ايده آلي نيست ، بلكه نتيجه « عدم تطابق عمل برپايه پيش دانش با واقعيت » است ، به تجربه خود و خرد خود ، ارزش مينهد . انسان هميشه تجربه نوين ميكند ، چون عملش استوار بر دانش پيشين است و واقعيت ، بيش از اين دانش است . و واقعيت غني ، از عمل برطبق دانش پيشين ، لبريز ميشود ، و « پيش دانش رادرحافظه » فرو ميشكند . ما فقط ، از ديدن تجربيات نوين خود ، كه امكان نو انديشي ميدهد ، كوريم . درك اينكه ما گناهكار نيستيم ، چون اطاعت از كتاب نكرده ايم ، گام نخست در كشف تجربيات تر و تازه است . نقص در كتابيست كه دانشي را حفظ كرده است كه با واقعيت آفريننده و نو نميخواند . آگاهي به اين نكته ، مارا به آن وا ميدارد كه بجاي درك گناه ، درك تجربيات نوين بكنيم كه نياز به انديشيدن دارد . ولي اين، سبب از دست دادن مرجعيت كتاب و بالاخره مرجعيت آخوند ( از هر ديني ) و مرجعيت حكومتي كه استوار بر كتابيست ميگردد .

ميان « پيش دانش= حافظه = كتاب » و « واقعيت » ، هميشه يك تنش و شكاف هست . موقعي ما متوجه « تجربيا ت تازه خود » ميشويم كه بدانيم « پيش دانش ما ، هر چند نيز مقدس و متعالي شمرده شود »، هميشه كمبود در برابر« واقعيت » دارد . واقعيت ، همان « رود وه دايتي است كه هميشه روان است . هر عملي بر پايه پيشدانشي ، امكان تجربه تازه به ما ميدهد ، تا سنگشدگي ( جمود ) و تغييرناپذيري دانش را در گواريدن« واقعيت روان» ، در انديشيدن ، رفع كنيم . خدا ، در شيره واقعياتست كه هميشه روانست، نه دركتاب، كه يكبار براي هميشه ، افسرده و سرد و بي جنبش شده است . خدا ، در فرهنگ ايران ، نو به نو ، تبديل به گيتي ميشود، در گيتي ، روانست ، ولي هرگز كتابي نميشود كه تغيير ناپذير و ثابت است .

 

عالم چون آب جوست ، بسته نمايد و ليك

ميرود و ميرسد ، نونو اين از كجاست ؟ مولوي

 

منبع:

http://www.falsafeh.com/

 

 

 

نقل از هوپا

 

 

 

 

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 

26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40

آخرین مقالات


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

LEIBNITZ'S MONADS & JAVADI'S CPH

General Science Journal

World Science Database

Hadronic Journal

National Research Council Canada

Journal of Nuclear and Particle Physics

Scientific Journal of Pure and Applied Science

Sub quantum space and interactions from photon to fermions and bosons

مرز بین ایمان و تجربه  

نامه سرگشاده به حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی

آرشیو موضوعی

اختر فیزیک

اجتماعی

الکترومغناطیس

بوزونها

ترمودینامیک

ذرات زیر اتمی

زندگی نامه ها

کامپیوتر و اینترنت

فیزیک عمومی

فیزیک کلاسیک

فلسفه فیزیک

مکانیک کوانتوم

فناوری نانو

نسبیت

ریسمانها

سی پی اچ

 فیزیک از آغاز تا امروز

زندگی نامه

از آغاز کودکی به پدیده های فیزیکی و قوانین حاکم بر جهان هستی کنجکاو بودم. از همان زمان دو کمیت زمان و انرژی بیش از همه برایم مبهم بود. می خواستم بدانم ماهیت زمان چیست و ماهیت انرژی چیست؟


 

 

free hit counters

Copyright © 2013 CPH Theory

Last modified 12/22/2013