English

Contact us

نظر دهید

تماس با ما

فارسی

Welcome to CPH Theory Siteبه سایت نظریه سی پی اچ خوش آمدید

 

 

نظریه سی پی اچ بر اساس تعمیم سرعت نور از انرژی به ماده بنا شده است.

اخبار

آرشیو مقالات

 

سی پی اچ در ژورنالها

   

 

تفاوت طبيعت گرايى و واقع گرايى

 

 

 


درباره اميل زولا و ناتوراليسم

آن ها به رئاليسم حمله مى كنند

طلايه رويايى
 

 

برخى صاحب نظران بين دو جريان ناتوراليسم و رئاليسم تفاوت عمده اى قائل نيستند، برخى هر دو جريان را ناتوراليسم مى خوانند و برعكس برخى ديگر واقع گرايى يا رئاليسم. مثلاً آرنولد هاوزر چنين مى نويسد: «طبيعت گرايى آن روزگار كه حاوى تمام شكوفايى هاى بعدى بوده و مى تواند برجسته ترين آفريده هاى هنرى قرن را مدعى شود، هنر مخالفان باز مى ماند، يعنى هم در ميان خود هنرمندان و هم در ميان مردم سبك يك اقليت كوچك است. فرهنگستان و دانشگاه و منتقدان و در واقع همه گروه هاى رسمى و منتقد به طبيعت گرايى حمله مى كنند. وقتى هدف ها و اصول جنبش خاص تر شده و به اصطلاح واقع گرايى به طبيعت گرايى راه مى يابد، دشمنى شدت بيشترى مى گيرد. اما از آنجا كه مرزهاى آن به كلى فرار است، جدا كردن در مرحله رشد بدين گونه از لحاظ عملى بى فايده است، تازه اگر گمراه كننده نباشد در هر صورت مقتضى تر است كه كل جنبش هنرى مورد بحث طبيعت گرايى ناميده شده و مفهوم «واقع گرايى» براى فلسفه اى اختصاص داده شود كه با رمانتيسم و پندارگرايى او مخالف است. طبيعت گرايى به منزله يك سبك هنرى، واقع گرايى به عنوان يك برداشت فلسفى صراحت كامل دارند، ولى تمايز ميان طبيعت گرايى و واقع گرايى در هنر تنها وضع را پيچيده كرده و ما را با مسئله اى كاذب روبه رو مى سازد. وانگهى به آنتى تز رمانتيسم در مفهوم «واقع گرايى» بيش از حد واقع اهميت داده مى شود و اين امر كه موضوع مورد بررسى در اينجا ادامه مستقيم برخورد رمانتيك است و نيز اين امر كه طبيعت گرايى بيشتر نشان دهنده مبارزه اى مستمر با روح رمانتيسم است تا پيروزى بر آن به غفلت برگزار مى شود.» 

در حالى كه «لوكاچ» برخلاف «هاوزر» همه را تحت لواى رئاليسم طبقه بندى مى كند «كارولين رابسرتس ولچ» در كتاب «نگاهى ديگر به ژرمينال زولا» مى نويسد: «مكتب رئاليسم اساساً پيش درآمدى بود بر مكتب ناتوراليسم و تمايز بين رئاليسم و ناتوراليسم اساساً در شدت است تا در نوع.»

رضا سيدحسينى در مكتب هاى ادبى چنين مى نويسد: «رئاليسم عبارت از مشاهده دقيق واقعيت هاى زندگى، تشخيص درست علل و عوامل آنها و بيان و تشريح و تجسم آنها.»

البته اين تعريف در مورد ناتوراليسم و آثار ناتوراليستى نيز كاملاً صادق است، اما اين كتاب ناتوراليسم را گونه انحراف يافته رئاليسم معرفى مى كند.

«لليان فرست» در كتاب «ناتوراليسم» مى نويسد: «ناتوراليسم در اوج درخشش و به عبارتى هشيارى واقع گرايى وارد ميدان شد و بدين جهت در بدو امر با واقع گرايى آميخته تلقى مى شد. فرض ناگفته «زولا» در نقد هنريش بر اين استوار بود كه اين دو اصطلاح در حقيقت كاملاً به هم شبيه اند اما تا آنجا كه من قادر به جست وجو بوده ام، در هيچ كدام از نقدهاى ادبى بعدى خود براى متمايز كردن اين دو اصطلاح تلاشى نكرده است... تقريباً بدون استثنا عادت منتقدان به دسته بندى اين دو اصطلاح در يك رديف بوده است، درباره هر دو قلم مى زنند بى آنكه آنها را متمايز كنند حتى ممكن است دعوى خود را بدين گونه طرح كرده باشند كه «واقع گرايى و طبيعت گرايى تقريباً يكى هستند» برخى سخاوتمندانه امپرسيونيسم را هم در همان طبقه بندى قرار مى دهند ... نسبت گيجى و آشفتگى به منتقدانى از اين دست درست نيست نمايندگان ناتوراليسم نيز خود مقصرند چرا كه آنان درگير نوعى اغتشاش فكرى بودند. اين امر از كاربرد آشفته اين واژه مشهود است... اما آيا طبيعت گرايى به طور بنيادين از واقع گرايى جدا هست؟ به ظاهر جواب سئوال خير است. طبيعت گرايى از واقع گرايى جدا هست اما مستقل از آن دو نيست.
... باور اساسى و مشترك واقع گرايى و طبيعت گرايى بر اين اصل استوار است كه هنر تقليدى بنيادين و نماينده عينى از واقعيات بيرونى است (در تضاد با انگاره تغيير شكل داده و خيالى كه در رمانتيسم است.) اين باور آنان را به سوى انتخاب موضوع هاى معمولى و قابل دسترس سوق مى دهد. همچنين آنها شيوه كاربرد غيرشخصى را بسيار مى ستايند... در واقع طبيعت گرايى تنها به انتخاب موضوعات تكان دهنده تر، خلق گفت وگوهاى زمينى تر، طرح شعارهاى كوبنده تر، عكسبردارى جزيى تر محدود نمى شود، تفاوت عميق تر از آنچه گفته شده، است. در مركز ناتوراليسم قطعيتى به چشم مى خورد، چشم اندازى بسيار مشخص از انسان در رفتار بى طرف واقع گرايانه، بنابراين طبيعت گرايانه فقط از گرايش بنيادين واقع گرايى بهره مى جويند و آن را تشديد مى كنند، بلكه المان هاى (عناصر) جديد و مهمى را نيز به كار مى گيرند... همان طور كه خواهيم ديد اين المان ها به طور گسترده از علوم طبيعى مشتق شده اند.»

در كتاب «فرهنگ اصطلاحات ادبى انگليسى» نوشته شده كه طبيعت گرايى ارائه تصوير دقيق ترى از زندگى به نسبت واقع گرايى است هر چند كه همچون واقع گرايى انتخاب موضوعات مشخص و روش هاى ادبى خاص است كه ناتوراليست ها (طبيعت گراها) را گروهى نويسنده مى داند كه نظرات خاص فلسفى كه نتيجه تحولات نيمه اول قرن نوزدهم است.

اما به اعتقاد من آنچه بيش از هر چيز موجب اشتقاق اين دو جريان ادبى شده است، تنها وجود تئورى هاى خاصى است كه طبيعت گرايى (ناتوراليسم) خود را محدود بدان ها مى داند و تمام تلاشش اين است كه در همان چارچوب به خلق اثر بپردازد، در مورد صحيح يا غلط بودن آنها و اينكه چقدر در اين كار موفق بوده اند، بعداً بحث خواهيم كرد. اما در اينجا تنها به اين بسنده مى كنم كه اين در حقيقت تئورى مشخص ناتوراليسم است كه خود را از جريانات ديگر ادبى و به خصوص رئاليسم كه با آن پيوندى ناگسستنى دارد، جدا مى كند، بى آنكه از طرف مصنفان اين تئورى جديد تاكيدى بر جدايى اين جريان از جريان واقع گرايى شده باشد وگرنه در هنگام بررسى آثار ناتوراليستى و رئاليستى است كه مى بينيم جدا كردن اين دو سبك از يكديگر تا به چه حد مشكل و برخى موارد غيرممكن است. در واقع به غير از «زولا» كه تلاشش در جهت پياده كردن تئورى هايش در آثار و رمان هايش بوده (كه در بسيارى موارد كاملاً هم انجام نگرفته به خصوص در فرم) در بيشتر آثار ناتوراليست ها ويژگى هاى رئاليسم را برجسته مى بينيم و همين طور در آثار رئاليستى بسيارى مشخصات آثار ناتوراليستى را. به همين سبب است كه منتقدان در بسيارى از موارد اين دو جريان را يكى تلقى مى كنند. مثلاً «مادام بوارى» و «گوستاو فلوبر» كه آن طور مورد ستايش و تمجيد «زولا» به عنوان آغازگر اثر ناتوراليستى قرار مى گيرد. در بيشتر موارد يك اثر برجسته رئاليستى يا كتاب مقدس رئاليسم خوانده مى شود. «زولا» در اين باره مى نويسد: «با گوستاو فلوبر ضابطه هاى ناتوراليستى خود را در دست هاى يك هنرمند كامل يافتند... هنگامى كه او «مادام بوارى» را منتشر كرد، اين اثر ندايى بود كه رئاليسم رايج را كه به بدنويسى مى باليد، به مبارزه مى خواند... چه آقاى گوستاو فلوبر مى خواست و چه نمى خواست اين اثر به ناتوراليسم آخرين قدرت را كه فاقد آن بود، عطا كرد.»

بايد اضافه كنم كه خود «فلوبر» ادعايى در مورد ناتوراليست بودن يا نبودنش نكرده است، ولى در مورد رئاليستى يا ناتوراليستى بودن اثر او «مادام بوارى» هنوز بحث هست.

 

• شيوه هاى كار زولا

اكنون به بررسى روش هاى كار «زولا» در نگارش يك رمان و كلاً خلق اثر هنرى و ناتوراليستى وى مى پردازيم، در ابتدا نقل قولى از خود «زولا» درباره شيوه كارش كه «لوكاچ» آن را در مقاله خود آورده است.

«ما از همه دستورالعمل هاى زولا تنها يكى را كه ضمن آن عقيده خود را درباره مفهوم يك رمان خوب بيان كرده است، انتخاب مى كنيم: «رمان نويسى ناتوراليست مى خواهد رمانى درباره صحنه تئاتر بنويسد آغازى بى هرگونه دانسته قبلى و بى قهرمان. اولين كار وى اين خواهد بود كه مواد مورد لزوم را گردآورى كند تا دريابد در مورد اين دنيايى كه خواستار پرداختن به وصف آن است چه مى تواند بكند. او ممكن است چند هنرپيشه را بشناسد و چند صحنه نمايش را هم ديده باشد...
سپس با تنى چند از آدم ها درباره موضوع سخن خواهد گفت و گفته ها و لطيفه ها و قيافه ها را فراهم خواهد آورد. البته اين تمام كار نيست. او مدرك كتبى موجود را هم مى خواند. سرانجام مكان ها را هم خواهد ديد «و چند روزى هم» در تماشاخانه اى «خواهد گذراند» تا با كوچكترين جزئيات آشنا شد. شبانگاهى در رختكن هنرپيشه ها خواهد ماند و فضا را تا آنجا كه بتوان جذب خواهد كرد. وقتى كه همه اين موارد گرد آمده، رمان شكل مطلوبش را خواهد يافت. تمام آنچه را كه رمان نويس بايد انجام دهد اين است كه واقعيت ها را در يك توالى منطقى گروه بندى كند... از اين پس ديگر توجه وى نبايد «بر شگفتى هاى» موضوع متمركز شود. برعكس هر اندازه داستان عمومى تر و عادى تر باشد چهرمانى (تيپيكال تر) است.»

لوكاچ سپس نقد خود را بر اين روش كار مى نويسد: «ما در اينجا با رئاليسم تازه اى سر و كار داريم، ناتوراليستى سره و بهره مند از جوهر قوام يافته اى كه در ضديت آشكار با سنت هاى رئاليسم كهن است در اينگونه رئاليسم، نوعى ميان مايگى خشك و مكانيكى جايگزين وحدت ديالكتيكى چهره مان (تيپ) و فرد مى شود و ماجراها و رويداد هاى حماسى جاى خود را به تشريح و تحليل مى دهند. هيجان داستان پردازى كهن و ستيز و سايش با آدم هايى كه در عين فرديت نمايانگر گرايش هاى مهم طبقاتى اند، هم حذف شده و جاى آنها را قهرمانانى «ميان مايه» گرفته اند كه ويژگى هاى فردى آنان از نظر گاه هنر تصادفى است (يا به بيان ديگر تاثير تعيين كننده به آنچه به داستان جريان دارد ندارند) و رفتارشان مقدمه هيچگونه الگويى نيست يا اينكه صرفاً پابه پاى هم حركت و در غير اين صورت به طرزى آشفته و درهم و برهم عمل مى كند.»

 «حى، بى. پريستلى» در كتاب سيرى در ادبيات غرب» روش كار زولا را بدين گونه شرح مى دهد و نقد مى كند: «ناتوراليسم زولا از اين فكر سرچشمه گرفت كه رمان نويس مى تواند با روح «دترمينيسم» علمى، در كنار و پا به پاى زيست شناسان و پزشكان كار كند و طرح كارش در نگارش سلسله داستان هاى عظيم «روگون ماكار» بر اين تلقى و برداشت استوار بود. اين اثر در قالب بيست مجلد خودى كوشيد ثابت كند كه توارث و محيط، شاخه هاى مختلف يك خانواده را طى دوران جمهورى دوم (امپراتورى دوم) به چه صورت درآورده است.

هر يك از اين رمان ها قلمرو ويژه اى را اكتشاف مى كرد و به شيوه اى خاص از زندگى مى پرداخت، البته پس از اين كه نويسنده با حقايق امر چنان كه بايد آشنا شده بود. بنابراين زولا براى نگارش «ژرمينال» كه يكى از موفق ترين و مهم ترين رمان هاى اين مجموعه است شش ماه از وقت خويش را صرف يادداشت بردارى در نواحى ذغال خيز شمال شرقى فرانسه و بلژيك كرد. اين شيوه كار، يعنى گرد آورى مدارك و اسناد، از عناصر و اجزاى اصلى و اساسى كار ناتوراليستى است. در اين سبك كار، رمان نويس مى تواند اشخاص و موقعيت ها را به نيروى پندار بيافريند. اما جهانى كه در آن زيست مى كنند، بايد نسخه بدل جهان واقع باشد. اين گونه داستانسرايى «مستند» كه چيزى است بينابين ادبيات و وقايع نگارى، نه تنها هنوز وجود دارد بلكه روز به روز فزونى هم مى يابد و تعدادى از آن در روسيه كه در آنجا به عنوان «رئاليسم سوسياليست» مورد ستايش قرار مى گيرد و نيز در آمريكا كه به عنوان داستان زندگى مردم عادى پذيرفته شده است به چشم مى خورد، اما زولا نخستين و بزرگ ترين كسى بود كه اين شيوه را به كار بست و حقوق و امتيازات ادبى فراوان براى آن قائل شد و با به كار بستن آن حقوق و دعاوى ادبى وسيعى را پيش كشيد.

ليكن اين دعاوى هر چند خواه در زمان حيات او يا پس از آن هميشه حاميان و مدافعان جدى داشت هرگز مورد تائيد سخن سنجان پرمايه داخل و خارج از فرانسه واقع نشده است، اگرچه به عوض داورى قطعى درباره او تمايل عمومى به اين بوده كه ناديده اش انگارند. اما در اينجا نمى توان ناديده اش انگاشت. مقام و موقعيت ادبى وى هرچه باشد در داستانسرايى نوين سيمايى است جهانى...»

پريستلى آنگاه نقاط قوت و ضعف زولا را برشمرده و به نقد آن مى پردازد. «بارى با اين تفاصيل مواردى كه به سود وى مى توان اقامه كرد كدامند؟ نخست آن كه بسيارى از نوشته هايش به راستى خواندنى است، بيشتر آثارش از وسعت قوت انديشه بهره دارند و در منتهاى خود سخت موثرند، بينشى شگرف دارد و همچون نقاشى «فرسكو» كار پرداختن به دقايق و جزئيات را با ارائه صحنه هاى منظره اى و پيوسته به هم مى آميزد و بالاخره شيوه ها و حالات منتخب و مختلفه زندگى خويش را تجسس مى كند و آنچه را كه باز مى يابد بى پرده و بى هيچ هراسى باز مى گويد و اما بعد، او به مراتب بيش از رمان نويس محدود و كوته بينى است كه فقط «تز» يا منظور واحدى را مد نظر دارد.

رمان وى به نام «مست» تنها و تنها يك قصه اخلاقى درباره اثرات بد باده خوارى در كوى هاى كثيف پاريس نيست، بلكه رمانى است راستين درباره گروهى مردم فقير و در اين رمان از وزيران كابينه و ميليونر ها و رهبران اجتماع گرفته تا بينوايانى كه در گنداب ها مى لولند و وراجى مى كنند، بر همه مى تازد و بى گمان در ارائه بعضى «تيپ»ها (نمونه هاى نوعى) از شاعر و دهقان سخت ناموفق است».

البته لازم است اينجا اضافه كنم كه زولا خود با ارائه تيپ در رمان مخالف است و چنين مى گويد: «... موضوع اين بوده است مى بايد همه چيز دوباره آغاز شود و پيش از آن كه به شيوه ايده آليست ها كه «تيپ »هايى ابداع مى كنند و نتيجه گيرى شود، انسان از همان سرچشمه هستى خود شناخته شود.»

پريستلى در ادامه مى نويسد: «مع ذلك در ميان همان مردمى كه تا اين زمان ناديده شان مى انگاشتند يا با تنفر و ترسى مبهم از ايشان سخن مى گفتند، يعنى مردم جديد قرن هجده كارگران صنعتى، توده اى كه در كوى هاى كثيف شهر اجتماع كرده اند. خلاصه طبقه پرولتاريا، زولا سخت مقنع و متقاعد كننده است. زندگى مردم اين طبقه كه وى رنج ارائه آن را بر خويشتن هموار كرده است زشت و بسا كثيف و آلوده بود و بيشتر هياهو و جنجالى كه عليه آثارش به راه افتاد، مبتنى بر معيار هاى ادبى نبود، بلكه ناشى از ترس از حقيقت عريان بود. ابتكار و اصالت زولا در شيوه علمى نماى وى كه نبايد جدى اش گرفت، نيست، بلكه در همدردى پاك و بى شايبه اى است كه نسبت به توده مردم ابراز مى كند و احساسى است كه نسبت به عدالت اجتماعى دارد و اين احساسى است طبيعى كه ربطى به تبليغات سياسى ندارد... ژرمينال كه بى گمان شاهكار او و هنوز در نوع خود بهترين رمان است شايد ما را مجاز دارد به اين كه وى را رمان نويس بزرگى بخوانيم. نهايت در اين رهگذر نمى توان با هواخواهانش هم داستان بود. عيب كار زولا در اين است كه با تكيه بر اين فكر كه داستان جديد ناتوراليستى چنانچه در مقياسى وسيع نگاشته شود، مى تواند صورت يك تجربه علمى بيابد، فراموش كرد كه ادبيات چيست و به همين خاطر ادبيات از او انتقام گرفت. زيرا ادبيات زندگى را زير ذره بين نمى نهد و به مشاهده آن از خارج و ثبت و ضبط اعمال آن دل خوش نمى دارد.

ادبيات با انديشه، خيال و احساس، به درون زندگى راه مى يابد و آن را از درون بيان مى كند. حال آنكه با زولا (ما) هميشه در حاشيه زندگى هستيم و او مانند راهنمايان موزه ها درباره هر مطلبى توضيح مى دهد و فرصت نمى دهد كه تخيل خويش را به كار اندازيم. كارى كه مى كند و معمولاً خوب هم از عهده برمى آيد، بسيار دشوار است. اما اين كار آفرينش هنرى نيست. او خبرنگار ويژه يا راهنماى ما در بازار، در نزد كاركنان آن، در نزد سرمايه داران و كوى هاى كثيف و فروشگاه ها و نزد فروشندگان و روستاييانى است كه بذر مى پاشند و درو مى كنند. اما هرچند اطلاعاتى كه به دست مى دهد ممكن است آموزنده و سرگرم كننده و تكان دهنده باشد، مع ذلك افسونى در پيرامون مان نمى تواند و ما را همچنان در خارج از دايره افسون ادبيات نگه مى دارد... او هرگز هنرمند نبود شايد جز در ارائه صحنه هاى وسيع و متغير و نيز در آگاهى از وجود توده هاى مردم، به ويژه معدنچيان ذغال و صاحبان معادن و آنچنان كه در «ژرمينال» وصف مى كند، «ژرمينال» اين حماسه سخت اما بى نتيجه كه با اين لحن پيامبرانه كه پيشگويى وضع توده كارگر در حال رشد است پايان مى پذيرد: «جوانه مى زند تا قرون بعد خرمن ها پديد آرد.»

پس از اين تحليل و نقد دقيق و منصفانه پريستلى دو نقد كوتاه ديگر را ذكر كرده و سپس شيوه هاى كار زولا از زبان خود وى را نقل مى كنيم.

«كارولين رابرتس ولچ» در نقد علم گرايى زولا مى نويسد: «آثار داستانى زولا نمونه اى است از سنت به كارگيرى علم در آثار ادبى و به سخن ديگر نمونه اى است از علم گرايى، اما تصويرى صرفاً علمى از زندگى عملاً ناممكن است، زيرا تصوير زندگى واقعى از جهان به شيوه هاى علمى آن، متضمن كوششى ناممكن در همه صحنه هاى حيات از جمله همه لايه هاى اجتماعى _ اقتصادى و نيز همه انواع انسانى با گستره وسيع سير تاريخى آن است.»

«سيد حسينى» در مكتب هاى ادبى از قول «فلوبر» دوست زولا چنين مى نويسد: «در سال ۱۸۷۸ «گوستاو فلوبر» ضمن نامه هاى متعددى به عقايد زولا اعتراض كرد و نوشت تعجب مى كند از اين كه چرا دوست نويسنده اش نمى تواند ببيند كه در «تجارب» او هيچ چيز جبرى نيست، بلكه هرچه وجود دارد همان است كه خود او به ميل خود وارد كرده و آنچه نوشته همان است كه دلش خواسته آن طور باشد.»

«هولاك اليس» روان شناس و طبيب انگليسى پرخاشگرانه به سبك مستندسازى زولا حمله مى برد. او مى گويد: اين امر كه مثلاً رمان نويسى در ملاقات اتفاقى خود با من ظاهر مرا و شيوه حرف زدنم را يادداشت كند، اثاث منزل را بررسى كند و از روى آنها مطالبى راجع به من سر هم كند چه چيزى را ثابت مى كند؟ او بر اين مبنا چه چيزى درباره تراژدى هاى واقعى زندگى من مى فهمد؟...

اما خود زولا در مقاله «ناتوراليسم در تئاتر» درباره شيوه كارش چنين مى نويسد: «تخيل ديگر كاربردى ندارد، وقايع هيجان انگيز براى رمان نويس كه نه به نمايش دادن و نه به ايجاد گره گشايى توجهى دارد، داراى اهميتى ناچيز است. منظور من اين است كه رمان نويس براى كاستن حقيقت يا افزودن به آن در آنچه هست دخل و تصرف نمى كند... به جاى آن كه يك ماجراى جنايى بسازيم، آن را پيچيده كنيم و تغييرات ناگهانى ترتيب دهيم و صحنه به صحنه به سوى نتيجه گيرى نهايى هدايتش كنيم خيلى ساده سرگذشت زندگى يك موجود يا گروهى از موجودات را مى گيريم و كنش هاى آن را دقيقاً ثبت مى كنيم. بدين سان اثر يك صورتجلسه مى شود همين و بس. چنين اثرى حسنى ندارد، جز مزيت يك مشاهده دقيق، تاثير كم و بيش ژرف يك تجزيه و تحليل و توالى منطقى امور واقعى حتى گاهى اوقات يك زندگى كامل با يك آغاز و پايان نيست كه روايت مى شود، فقط تكه اى از يك زندگى است، چند سالى از زندگى يك مرد يا يك زن، صفحه اى از تاريخ انسانى است كه رمان نويس را وسوسه كرده است همچنان كه مطالعه دقيق يك عنصر ممكن است يك شيميدان را فريفته كند.» در اينجا زولا به همان اصل «برشى از زندگى» (Slice Oflife) اشاره دارد كه از اصول مكتب ناتوراليسم اوست و در جاى ديگر مى نويسد:
«ما را به شدت نكوهش مى كنند كه ضد اخلاق هستيم، چرا كه اراذل و اوباش و افراد شرافتمند را به صحنه مى آوريم بى آن كه درباره هيچ يك از آنها قضاوت كنيم. تمامى نزاع بر سر همين است كه اراذل اجازه ورود به صحنه دارند اما مى بايد در گره گشايى اثر تنبيه شوند... در صورتى كه افراد شرافتمند اينجا و آنجا سزاوار چند سطرى تحسين و تشويقند... همين جالب است كه نظريه پرسوناژ سمپاتيك پديد مى آيد پرسوناژ سمپاتيك لازم است حتى اگر لازم باشد طبيعت را دستكارى كنند... بدينسان از ما مى خواهند در يك پرسوناژ به انتخاب دست بزنيم، احساسات خوبش را بگيريم و احساسات بدش را رها كنيم حتى قابل ستايش تر خواهيم بود اگر پرسوناژى را زوركى سر هم بندى كنيم و آن را در قالبى كه مناسب لحن خوب و شرف و افتخار باشد بريزيم... تنها خطاى ما اين است كه جز طبيعت چيزى را نپذيرفته ايم و نخواسته ايم آنچه را كه هست، به وسيله آنچه كه بايد باشد تصحيح كنيم... ما همه چيز را مى گوييم ديگر چيزى را انتخاب نمى كنيم و چيزى را آرمانى نمى كنيم. به خاطر همين است كه ما را متهم مى كنند كه از سياهى خوشمان مى آيد... ما فقط عالم، تشريح گر و تحليل گريم، مى بايد يك بار ديگر اين را تاكيد كنم، آثار ما حقانيت، استحكام و كاربرد عملى آثار را واجد است من مكتبى اخلاقى تر و جدى تر از اين نمى شناسم.»
 

 

 

نقل از شرق

 

 

 

 

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 

26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40

آخرین مقالات


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

LEIBNITZ'S MONADS & JAVADI'S CPH

General Science Journal

World Science Database

Hadronic Journal

National Research Council Canada

Journal of Nuclear and Particle Physics

Scientific Journal of Pure and Applied Science

Sub quantum space and interactions from photon to fermions and bosons

مرز بین ایمان و تجربه  

نامه سرگشاده به حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی

آرشیو موضوعی

اختر فیزیک

اجتماعی

الکترومغناطیس

بوزونها

ترمودینامیک

ذرات زیر اتمی

زندگی نامه ها

کامپیوتر و اینترنت

فیزیک عمومی

فیزیک کلاسیک

فلسفه فیزیک

مکانیک کوانتوم

فناوری نانو

نسبیت

ریسمانها

سی پی اچ

 فیزیک از آغاز تا امروز

زندگی نامه

از آغاز کودکی به پدیده های فیزیکی و قوانین حاکم بر جهان هستی کنجکاو بودم. از همان زمان دو کمیت زمان و انرژی بیش از همه برایم مبهم بود. می خواستم بدانم ماهیت زمان چیست و ماهیت انرژی چیست؟


 

 

free hit counters

Copyright © 2013 CPH Theory

Last modified 12/22/2013