درآمد: زندگي آدمي و آينده نگري
آينده نگري به
ديرينگي خودآگاهي تاريخي آدمي است. از آن زمانكه آدمي به
هستي تاريخمند و سپس، تاريخمندي هستي خويشاندك آگاهي يافت،
پيشبيني و نيز پيشگويي رويدادهاي گوناگونآينده، بويژه
رويدادهاي طبيعي و سياسي - اجتماعي از اهميتي گاهسرنوشتساز
برخوردار شد. جادوگران و طالعبينان، در كنار تجربه آموختگان
انديشهگر قوم، هريك به گونهيي، از سير حوادث وآينده پديدههاي
طبيعي و اجتماعي گفتند و پيشبيني روشمند فراطبيعي نگرانه،
تبلور خويش را در تبيين اسطورهيي جهان و ادوارگوناگون سير
حوادث و نقشبازي شخصيتهاي فراتاريخي يافت وجهاننگري نظاممند
هر قوم پديد آمد.
واقعيت سرسخت
طبيعت و اجتماع عرضه طرحيواقعگرايانهتراز سير رويدادها را
تحميل كرد و آرام آرام فيلسوفان طبيعت وفيلسوفان تاريخ پديد
آمدند تا تبييني عقلانيتر و مرتبط با واقعيتگذشته و حال از
رويدادها و آينده سير آنها عرضه كنند و بدينسانعلوم طبيعي و
درصدد آنها فلسفه سياسي و جامعهشناسي و كمابيش آميخته با
نگرشهاي كلگرايانه گوناگون فلسفي از سوي ديگر، شكلگرفيند و
در هر روز تاريخي به كشف عرصهيي جديد رسيدند.
گام يكم: علم،
فلسفه، و آينده نگري
به اين ترتيب،
دانش، در معناي عام و خاص كهن و نوين خويشبا آيندهنگري و
پيشبيني آينده همراه بود و چنان شد كه توانمندترينمكتبهاي
فلسفه علم سده بيستم قدرت پيشبيني را از ويژگيهاي علم و
گزارههاي علمي دانستند.
علوم طبيعي، بنابر
ماهيت خويش، ويژگي و توانپيشبينيكنندگي خود را در تماشاكه
تمدن پيشرونده آدمي به نمايشگذاشت. ماهيت موضوع و روش
علوم طبيعي بيشترين شمارانديشمندان را به توافقي فراگير در
خصوص روابط علت و معلوليرويدادها، شمار نسبتا اندك عوامل
اثرگذار در يك دستگاه يا يكجريان، و نهايتا، پيشبينيپذيري
رويدادهاي طبيعي را تشكيل داد وطيفي از جبرگراي، باشدت و
ضعفهاي گوناگون پديد آمد كه تنهااصل عدم قطعيت هايزنبرك و
بروايت رسمي مكانيك كوانتمي (مكتب كپنهاگ) ضربهئيگران،
دست كم در عرصه زيراتمي، بر آنوارد ساخت. اما به هر حال در
اين روايت نيز (اصل انطباق) جهانمتعارف را چونان حالتي
حدي در زير فرمان عليت نگه داشت وموضوع پيشبيني، دست كم
در جهان فرااتمي، تقريبا از سوي همهدانشوران پذيرفته شد.
در علوم انساني،
ماهيت موضوع و روش همواره موجبجلوهيي شديد يا ضعيف از اصل
عدم قطعيت، در كنار جبرگراييتاريخي ـ اجتماعي و
تاريخيگراييهاي گوناگون، شده است. اما درعلوم انساني نيز،
از همان سپيدهدمان تاريخ، پيشبيني آينده، آمادگيبراي آن
و حتي طراحي آينده و كوشش براي تعيين آگاهانه و
اراديتاريخ، دغدغه خاطر فرزانگان قوم و بويژه فيلسوفان
بوده است.كتاب جمهوري (رآيين كشورداري) افلاطون مثل اعلاي
طراحي فيلسوفانه جامعه، بر پايه تبيين فلسفي خاص جهان،
است. مصلحاناجتماعي، سياستمداران، و حتي عارفان، سوفيستهاي
رنگارنگ وآشوبگرايان (رآثار شيستهاي) گوناگون، هر يك به
گونهاي، به آيندهنظر داشتهاند. گذشته از جامعه مطلوب
آيندهانديشان ديني، نخستيننمود ترسيم جامعه مطلوب آينده
رادر آثار فيلسوفان مييابيم كه درچارچوب نگرش فلسفي خاص، و
متأثر از اوضاع سياسي ـ فرهنگيـ اقتصادي ـاجتماعي جاري،
آرمانشهر خويش را بر تاروپود تخيلفلسفي طرح ميكنند و نامهايي
برگرفته از جهانبيني و آرمانهايمرتبط با آن بر آرمانشهرها
مينهند: از شهر خدا (يآوگوستين)قديس و مدينه فاضله (ي
فارابي) تا شهر آفتاب (كامپانلا) و اتوپيا(ي مور). ابن خلدون
ميكوشد تا از نيروهاي محركه جوامع و تاريختبييني علي به
دست دهد. سپس، بر پايه ميراث تحليلگران پيشرويچون فرانسيس
بيكن، تحليلگراني چون فوريه، ريكاردو،سنسيمون و نهايتا
ماركس از يك سو و آدام اسميت و جاناستوارت ميل از سوي
ديگر، فلسفه سياسي به سوي علمي شدن گامبرميدارد و در نگاه
به آينده ماركي از صرف (تعبير جهان) (بسانكاري كه به
گمان او مشغله فيلسوفان پيش از او بوده است) دستميكشد و بر
آن است تا، به مثابه يك فيلسوف، به (تغيير جهان)بپردازد.
نسلهاي رنگارنگ پس از او، از مخالف و موافق، هر يك
بهگونهاي به آينده انديشيدهاند و اين امر با رشد جامعه و
جمعيت وپديد آمدن مسائلي حياتي، اهميت خويش را بر تارك
مبرمترينمسائل بشري به نمايش گذاشته است.
گام دوم:
مباني آينده شناسي
هرگونه آيندهنگري
نيازمند آيندهشناسي است و آيندهشناسي، بااتكاء بر پيشفرضهايي
در خضوض وجود گونهاي ارتباط و تواليميان رويدادها، نيازمند
آيندهپژوهي است. آيندهشناس بر آن است تا آينده وضعيت يك
جزء يا يك نظامكوچك يا بزرگ اجتماعي يا طبيعي را بشناسد. او
در آيندهشناسي،آگاهانه يا ناآگاهانه، از نگرش خاصي درباره
چگونگي پيوندرويدادها برخوردار است. در اين نوشته، نگارنده
تنها به آيندهشناسي اجتماعي (در جلوههاو زير رشتههاي
گوناگون آن) توجه دارد و به آيندهشناسي در زمينه ورويدادها
و پديدههاي طبيعي نميپردازد.
شناخت دقيق
آينده بر دو پايه استوار است:
1ـ اين پيشفرض
اثبات شده يا پذيرفتهشده كه آينده ادامه حال استجنان كه
حال ادامه گذشته است. بدين معني كه با دانستن حالت
يكنظام در هر زمان و با دانستن چگونگي فرايند تحول آن نظام
ميتوانهر حالت آتي آن را تعيين كرد (چنان كه هر حالت
گذشته آن نيزتعيينپذير است). چنين ديدگاهي در طيف گسترده و
رنگارنگجبرگرايي اجتماعي ـ تاريخي جا ميگيرد و در منظر آن
ميتوان باشناخت وضعيت كنوني نظام اجتماعي و كاركرد آنها، از
وضعيتآينده آن اجزا و كاركرد آنها آگاه شد.
2ـ شناخت دقيق
همه اجزاي نظام، كاركرد آنها و چگونگي ميانكنش آنها با
عوامل بيرون از نظام.
در ارتباط با
نخستين پايه، انواع فلسفههاي تاريخ، با اعتقاد بهجبر مطلق
از يك كران و عدم قطعيت از كران ديگر، بحثهايگوناگوني را
مطرح كردهاند. جبرگرايي مطلق صورتهاي گوناگوني،
ازتاريخيگراييهاي گوناگون، جبر فوقطبيعي، جبرگرايي علمي
و... .حركت دوري ر چرخهيي را در برميگيرد و عدم قطعيت از
اعتقاد بهنقش بيهمتاي شخصيت در تاريخ تا تبيين
آشوبانديشانه و اعتقادبه تفويض و اختيارمطلق را، در
فلسفههاي گوناگون، از نگرشبعضي از نحلههاي ديني تا
اگزيستاليسمسارتري، شامل ميشود.
در ارتباط با دومين
پايه، شناخت اجزا، از يك سو، بر قبول وجودارتباط عيني ميان
اجزاي نظام و كنش و واكنش ميان آنها و عواملبيرون از نظام
و از شوي ديگر، بر امكانپذيري شناخت عينيت اجزا،ارتباط ميان
آنها، و كنش و واكنش آنها با يكديگر و با عوامل بيرون ازنظام
استوار است.
هرگاه وجود ازتباط
علت و معلولي خاصي را ميان اجزايتشكيلدهنده يك نظام
اجتماعي و ميان حالات اجزا در زمانهايمختلف و در سير تاريخي
كليت نظام بپذيريم اين نكته را نيز بايدبپذيريم كه، از يك
سو، اجزاي دروني و بيروني نظام چنان متعددندكه شناخت اجزا،
ارتباطها و ميان كنشها، كاركردها، فرايندها و درنهايت، شناخت
برايند كلي حركت نظام بسيار دشوار است و از سويديگر، عامل
انساني، با عدم قطعيتهاي خاص خود در تأثيرگذاري،دخالت دارد و
از قطعيت چگونگي تحولي نظام ميكاهد.
گام سوم:
تثبيت آينده شناسي و آينده پژوهي
عليرغم وجود
ديدگاهها و تبيينهاي گوناگون در خصوصآيندهنگري و
آيندهشناسي، علاقه آدمي به آينده متن مشترك
همهآيندهشناسيها را تشكيل داده است. آدمي همواره به دنبال
يافتنروشهاي نظاممند و قانونمند و قانونمند براي پيشبيني
تحولاتنآينده، بويژه در ارتباط با پديدههاي جوي و ديگر
پديدههاي طبيعي وهمچنين پديدههاي سياسي و اجتماعي، بوده
كه اين خود برپيشفرض وجود نظم ويژه در سير رويدادها استوار
بوده است. درسير تمدن غيبگويان، فالبينان، اخترگويان،
شاعران پيشگو جايخود را به فيلسوفان، اخترشناسان و دانشمندان
علوم طبيعي و علومانساني دادند. با پديد آمدن حوزههاي
معرفتي گوناگون در علومطبيعي و علوم انساني و رشد
تخصصگرايي و افزون شدن عوامل ومسائل اجتماعي آيندهشناسي
به دوران نوين احراز هويت پا نهاد و،پس از تلاشهاي گرانقدر
ه.ج.ولز در پيشبيني و طراحي آيندهاوسيپ فلشتايم آيندهنگر
آلماني، در سال 1322 اصطلاح(آيندهشناسي) را در ارتباط با
برنامههاي مربوط به سمتگيري جوامعنسبت به آينده ساخت. با
تلاشهاي پرتوان دوژوونل فرانسوي و فرديولاك هلندي، توجه به
طرحريزي آينده محتمل و مطلوب و تواناييآدمي در به اصور
درآوردن آينده اهميتي ويژه يافت.
با پديد آمدن و
تثبيت حوزه آيندهشناسي در اروپا (آيندهپژوهي)(FS) در امريكا
آغاز شد و بسرعت رشد كرد و بويژه مؤسسه هادسن ومؤسسه پژوهشي
استفزد و كساني چون هرمنكان، و يليس هارمن ورابرت ثئوبالد
جايگاهي ويژه به آيندهپژوهي بخشيدند و با تأسيس(انجمن
آينده جهان) توجه مردم به مطالعه آينده و برنامهريزي
آيندهبيش از پيش جلب شد چنان كه در (نخستين كنفرانس جهاني
آينده)در تير ماه 1359 كه در تورنتوي كانادا برگزار شد، بيش
از 6000 نفرشركت كردند.
پس از ادبيات
آرمانشهري چندين سدهيي، آيندهشناسي، دراواسط سده بيستم،
عمدتا در ارتباط با مسائل نظامي آغاز شد وپيشبيني فنشناسي و
مسائل راهبردي نظامي به صورت آماجآيندهپژوهي پس از جنگ
جهاني دوم درامد. نخست تئودوركارماندر (به سوي افقهاي تازه)
(1947/1326) نمونهاي كلاسيك از پيشبيني فنشناختي را عرضه
كرد و همزمان با (دباره جنگ گرماهستهيي) (1960/1339) بررسي
پيوند ميان تحولات سلاح وراهبرد نظامي را به نقطه عطفي در
تحليل آيندهنگرانه آيندهشناختيرساند و اولاف هلمر رياضيدان
به تدوين ميناي نظري بهرهگيري ازنظر تخصصي در پيشبيني
پرداخت. با (فن حدس) (1964/1343)،اثر برتران دو ژوونل آيندهشناسي
به سوي كسب شالوده عقلاني وفلسفي حركت كرد. ابتكار (فرهنگستان
فنون (ر هنرها) و علومامريكا) در تشكيل كميسيوني درباره سال
2000 بحث عرضه برنامهو پيشبيني الگوهاي اجتماعي براي طراحي
نهادهاي جديد را بهعرصهاي علمي ـ دانشگاهي كشاند. گزارشي كه
اين كميسيون درسال 1346 عرضه كرد نخستين مطالعه جامع و
گستردهئآيندهشناسي در امريكاست.
دنيس ميدوز و
همكارانش در (مؤسسهفنشناسي مسچوسيتس) ((M.I.T. بر پايه
بررسيهاي باشگاه رم دست بهبررسي نئوكلاسيك معروفي زدند كه
در سال 1351 (ر1972) بهصورت كتاب معروف (محدوديت رشد) عرضه
شد. در اين اثر پنجعامل (جمعيت)، توليد (مواد غذايي، آلودگي
محيط زيست)،(بهرهبرداري از منابع احياء نشدني)، و (فرايند
صنعتي شدن) باديدگاهي مالتوسي مورد توجه قرار گرفتند. آنان
با تكيه بر فرضيههايمستخرج از الگوي كامپيوتري كنش و واكنش
ميان گرايشهاياجتماعي - اقتصادي گوناگون در جهان و با بدبيني
نسبت به نهادهايموجود و با توجه به گسترش بيزويه شهرها،
بيكاري، بياعتباريارزشهاي سنتي، تورم، بحرانهاي اقتصادي
ملي ـ بينالمللي و بااحساس بيبست ناشي از امكانناپذيري
تداوم رشد به شيوه كنوني،توجه خود را به رشد جمعيت، توسعه
صنعتي، آلودگي فزاينده محيطزيست، توليد ناكافي غذا و از ميان
رفتن منابع طبيعي معطوفساختند و با تأكيد بر رشد آنها به صورت
تصاعد هندسي، محدوديترشد و فرو پاشي نظم جهاني بر اثر ادامه
رشد عوامل منفي با آهنگكنوني را اعلام داشتند و بر لزوم
ايجاد انقلابي كوپرنيكي در ذهن،براي ارزيابي دوباره اعتقاد
به رشد بيپايان و اسرافكاري بيحد،تأكيد كردند. گزارش دوم
باشگاه رم با عنوان (استراتژي براي فردا)خود كوششي در عرضه
راه حلي براي اين معضل بود و بر لزوم رشدانداموار در برابر
رشد ناانداموار جوامع، با توجه به لزوم پيوندانداموارتر بين
اجزاي نظام جهاني، تاكيد ميورزيد. گزارش جهان2000 به رئيسجمهور
امريكا (سال 1360)بسياري از توصيههايميدوز و همكارانش را
تكرار ميكرد كه از آن ميان آهنگ رشد صفربراي جمعيت، پايين
آوردن سطح توليد صنعتي، نياز به مهار آلودگيمحيط زيست،
بازيافت مواد، ساخت كالاهاي بادوامتر باتعميرپذيري بيشتر و
حركت از ساخت كالاي مصرفي به سوياقتصادي خدماتيتر قابل
توجه هستند.
گام چهارم:
گرايشها و روشها در آينده پژوهي
با عشق و بيم آدمي
نسبت به آينده و در پي پيشبينيهاي گوناگوناسطورهاي، طالعبينانه،
اخترگويان، غيبگويانه، تخيلي ـ فلسفي وتاريخي ـ فلسفي، با
پايان گرفين قرون وسطي و اهميت يافتن روشعلمي نوين و
فزوني گرفتن نقش معرفت و دانايي در قدرت وتوانايي آدمي،
رويارويي با آينده، پيشبيني و حتي تغييردهي وطراحي آن
اهميتي روزافزون يافت. معرفت تاريخ با عبور از نگرشاسطورهاي
به فلسفه تاريخ در جلوههاي گوناگون آن (از فلسفه تاريخديني،
عرفاني، روحگرايانه تا نگرش اشپنگلر و توينبي)، پا بهعرصهاي
نهاد كه در آن علوم سازمان، سيبرسك و نگرش سيستمي،و
پردازشها و شبيهسازيهاي كامپيوتري (به عنوان علم اصلي يا
كمكيدر زمينه تحليل مسائل گوناگون اجتماعي) جايگاه ويژهاي
يافتند.
گروهها و افراد
گوناگوني به قصد پيشبيني آينده، آماده شدنبراي آن و ت.ثيرگذاري
بر رويدادهاي آن، يافتن راهها و ابزارهايگوناگون برخورد با
انواع آيندههاي قابل تصور، و به منظور كمك بهاتخاذ سريع
ايستار مناسب در برابر تغييرات اساسي در جامعهاي باصنايع
پيچيده و ارتباط تنگاتنگ ميان اجزا، به آيندهپژوهيپرداختهاند
تا با درك روابط موجود ميان اجزاي نظامهاي پيچيدهاجتماعي از
يك سو و روابط موجود از سوي ديگر، قدرت پيشبينيو تصحيح موضع
در برابر آينده پديد آيد.
آيندهشناسان
گوناگون، با گرايشهاي متفاوت (از گرايش فلسفيتا برخورد
پراگماتيستي با مسائل مهم اجتماعي) با آينده رو در روميشوند
و در تحليل و پيشبيني آن از روشهاي گوناگون بهرهميگيرند.
اين روشها طيف گسترده تحليل سياسي با چاشني تخيل تاتحليلهاي
كامپيوتري، از بندبازيهاي گوناگون در ميان آمار و ارقام
تاحدسهاي ساده و از روششناسيهاي علوم طبيعي و اجتماعي
تاالگوپردازيهاي ساده را دربرميگيرند و همه متوجه گونهايتصميمسازي
هوشمندانه و آگاهانه در برابر آينده هستند.
آيندهنگران در
برخورد به آينده داراي دو گرايش عمدهاند. يكگرايش بر وضع
موجود تكيه دارد و گرايش ديگر بر وضع مطلوب.گرايش نخست عمدتا
با نگرشي كاوشي ـ توصيفي در پي شناختآيندههاي محتمل بر
پايه شرايط موجودند و بر آنند تا انواع دادههاياجتماعي خاص
را به پيامدهاي مطلوب يا بهتر و مرجح هستند وبرآنند تا با به
تصور درآوردن آيندههاي مطلوب يا مرجح اتخاذتصميمهاي ويژهاي
را براي دستيابي به آينده موردنظر توصيه كنند.اين دو گرايش
را ميتوان آيندهشناسي توصيفي و آيندهسازي ناميد.
روشهاي پيشبيني
آينده متنوع و بر پايه پيشفرضهاي گوناگون ودر خدمت هدفهاي
متنوعند. عدهاي با فرض همساني رويدادهايكذشته و آينده با
تحليل گذشته سادهترين آيندهشناسيها را عرضهميدارند. گروهي
با منظور داشتن همه متغيرهاي ذيربط و توجه بههمه روابط
متقابل و آثار محتمل اجزا بر روي همديگر دست بهتوصيف مفصلي
از آينده ميزنند. افرائي با درنظر گرفتن جنبههايكليدي
وضعيت موجود يا وضعيت آتي محتمل، با بهرهگيري
ازدادهپردازيهاي كامپيوتري و خلق الگوهاي خاص به شبيهسازي
حاليا آينده ميپردازند و رفتار الگوها را بررسي ميكنند تا به
پيامدهايآتي دست يابند. كساني به گردآوري و همخواني كردن
پيشبينيهايمتخصصان گوناگون يك حوزه خاص ميپردازند تا به
اجماعمتخصصان در ارتباط با سير تحولات در آن حوزه خاص
دستيابند و سرانجام اشخاصي با مهارتهاي ويژه، دست به
پيشبينيرويدادي خاص در وضعيت خاص آتي ميزنند و با
برخورداري ازسطوح گوناگون آموختگي و مهارت، تخصص خود را به
مشتريان نيازمندي چون شركتهاي بزرگ ميفروشند.
گام پنجم:
گونههاي آينده پردازي
آيندهپردازيهاي
گوناگون را از پايان دوران اسطورهاي و آغازدوران فلسفي
ميتوان به سه گروه عمده بخش كرد:
1ـ آيندهپردازي
آرمانشهري و پادآرمانشهري، از افلاطون و مورتاهاكسلي و اورول.
بيگمان آثار اين
گروه، در هر دو چهره روشن و تاريك خويشوبا بهرهگيري از
تحليل وضعيت موجود . در طراحي آينده زيبايآرماني، يا ترسيم
آيندهئ سياه محتوم، در چهارچوب عدالتخواهي ونفي جلوههاي
گوناگون مسخ و هويتزدايي آدمي، نوشته شدهاند وتأثيري عظيم
بر نگرش همهئ كساني كه دغدغه آينده را دارند،
برجايگذاشتهاند.
2ـ ترسيم خط سير
تمدن آينده جهان بر پايه تحليلهاي سياسيخاص، از تحليلهاي
ماركسيستي تا تحليلها و آيندهپردازيهايفرانسيس فوكوياما و
ساموئل هانتينگتن.
با افزايش تحران
در نگرش ماركسيستي و بر متن تحولاتاواخر دهه هفتاد تا اواخر
دهه هشتاد ميلادي، تحليلگران اروپايي وامريكايي در جهارجوب
نگرش ليبرال دموكراسي و سرمايهداري،تحليلهايي را از جامعه
جهاني سده بيستويكم عرضه كردند مهمهمترين آنها در كتاب
(پايان تاريخ و واپسين انسان) (اثر فوكوياما، 1992/1371) و
مقاله (برخورد تمدنها) (نوشته هانتينگتن، تابستان1372) عرضه
شدند و از ديدگاههاي گوناگون از كشورها مورد نقدقرار گرفتند.
فوكوياما چشم به فرايند فراگير شدن ليبرال دموكراسيدوخته
است و ليبرال دموكراسي را شيوه و نگرش چيره درتعارضات
عقيدتي جهان، و واپسين شكل حكومت ميداند كه نقطهپاياني
است بر تكامل عقيدتي آدمي. فوكوياما كه با تمسك به
گونهايتاريخيگرايي و بيتوجه به فقر خاص چنين نگرشي
حركتيجهتدار براي تاريخ ترسيم ميكند با تحولات اخير در
گرايشهايمنطقهاي گوناگون بيگمان ناگزير براي ساده باوري
افراطي خويشچارهاي بيابد.
هانتينگتن
سياستپيشه با تكيه بر دگرگونيهاي سياسي اخير درجهان ميكوشد
تا در غالب (برخورد تمدنها) براي چهره پس ازجنگ سرد جهان
الگويي سياسي بسازد كه در آن جهان سده بيست ويكم بر متن
كشاكش بين تمدنهاي مهم، و بويژه كشاكش ميانتمدنهاي متحد
اسلامي و كنفوسيوسي در يك سو و تمدن غرب درسوي ئيگر، ترسيم
ميگردد. اروپا اين تحليل در پي عرضه رهنمود بهدولتمردان
امريكا به طور اخص و اردوي سرمايهداري و ليبرالدموكراسي
غرب به طور اعم است و موضعگيريهاي افراد، گروههاشركتها،
حزبها، ملتها، و تمدنهايي كه درگيري ميان آنها پيشبيني
شدهاست داشته باشد. هانتينگتن با عمده كردن مسائلي چون
اختلافميان تمدنها، افزايش خودآگاهي تمدني، ثبات اختلاف
فرهنگي،رشد منطقهگرايي اقتصادي و جايگزين شدن مرزهاي دوران
جنگسرد با مرزهاي تمدني و با تأكيد بر فزايندگي دشمني ميان
اسلام وغرب (يا نگرش غربي) درگيري تمدني به طور اعم و
درگيري ميانتمدن غرب و جبهه متحد تمدنهاي كنفوسيوسي و
اسلامي به طوراخص را واپسين مرحله درگيري در جهان نو
ميداند. دهها تنصاحبنظر برجسته در سراسر جهان (از جمله در
ايران) به نقد آرايهانتينگتن پرداختند و خود معركهاي از آرا
پديد آوردند كه عرصهپرباري براي پژوهشهاي سياسي، عقيدتي و
راهبردي است.
3ـ تحليل آينده
جهان بر پايه دادههاي صنعتي و فنشناختي ومسائل مربوط به
رشد و توسعه در جامعه جهاني (با پيوند تنگاتنگروزافزون ميان
اجزاي گوناگون آن) بر متن الگوهاي برگرفته ازنگاهي به
كليت تاريخ اجتماعي. در اين ميان پس از آثار فلشتهايم
وكارمان و كان و ژوونل الوين تافلر در 1349 (ر 1970) (شوك
آينده)را منتشر كرد كه خود چونان ضربهاي هشدار دهنده بر
اذهانروشنفكران، ديوانسالارها و فنسالارها بود. دانيئل بل در
1351 (ر1972) (ظهور جامعه پسا صنعتي) را منتشر كرد. فريمن و
جاهودا در1357(ر1978) (آيندهجهان: جدال بزرگ) را انتشار دادند.
پس از آنفريمن همراه با پرز به پژوهشهاي نسبتا ژرفي در
خصوص انقلابهايفني دست زد. پژوهشگران ديگري چون جوناتان
شل و پل كندينيز به آيندهپژوهي در خصوص زمين و كشورها
پرداختند اما تافلر باانتشار كتاب موج سوم (1980/1359) بيش از
پيش و در ابعاديبيسابقه، توجه جهان را به خود جلب كرد. با
انتشار آثاري چون(ورقهاي آينده)، (جابه جايي در قدرت)،
(جنگ و ضد جنگ) و(آفرينش تمدني جديد: سياست در موج سوم)
(كه بعضا با همكاريهمسرش، هايدي تافلر، نوشته شدهاند) تافلر
در زأس آيندهپژوهانو آيندهشناسان جاي گرفت و توجهي
بينالمللي را به سوي خودمعطوف كرد كه بيسابقه بود. بويژه
در كشورهايي چون ژاپن، چين وكشورهاي در حال پيشرفت آسياي
جنوب شرقي به تافلر چونانپيامبر آيندهشناسي نگريستند و (موج
سوم) بيش از هر كتاب ديگر اونقش انجيل آيندهشناسي را يافت.
در كشور ما نيز آثار تافلر ازاستقبالي بيسابقه برخوردار شدند.
گام ششم: نگرش
تافلري
الوين تافلر
(همراه با همسرش، هايدي) با نگاهي فراگير بهتحولات جهان
مينگرد. سه اثر مهم (شوك آينده)، (موج سوم) و(جا به جايي
در قدرت)با استقلال نسبي و در عين حال وابستگينسبي بخشهاي
يك سه گاني (رتريلوژي) را تشكيل ميئهند.
تافلر در(شوك
آينده) از (بحران فراگير در جامعه صنعتي و تأثيردگرگوني جديد
بر مردم و نهادها) سخن رانده بود. در (موج سوم) بانگاهي به
سراسر تاريخ تمدن و بررسي تحولات فنشناختي اواسطدهه پنجم
سده بيستم به بعد، ميكوشد تا الگويي براي تبيين كليتتاريخ
تمدن و تبيين آينده در وابستگي تكاملي به گذشته عرضه كند
وسمتگيري دگرگوني جديد را نشان ميدهد. در (جا به جايي
درقدرت) به بررسي عاملان دگرگوني و چگونگي آن ميپردازد.
تافلر با نگرشي
جامع به تحولات جوامع، و در ابعاد كلان،ميكوشد تا مباني
پيشبيني را به دست دهد. او بر آن است تا بهانقلاب
اطلاعاتي جايگاهي تاريخي و تاريخمند ببخشد. او درتحليل
رويدادها از قالبهاي گذشته دوري ميگزيند و الگوي خاصخويش را
عرضه ميكند و با توجه به الگوي خويش براي پديد آمدنو
تثبيت ضروري و محتوم موج سوم، سئدرگمي كنوني را
نتيجهتعارض نهفته در نهادهاي نوخاسته موج سومي و نهادهاي
ميرندهموج دومي ميداند. او معتقد است كه با تسلط يك موج
خاص بريك جامعه به آساني ميتوان الگوي توسعه آينده آن
را تشخيص داد.از اين رو همه پيشروان بايد با بذل توجه به
آينده امور را به سمتيهدايت منند كه موج سوم با همه
ارزشهاي انساني تحقق يابد.
بسياري از نهادهاي
سياسي ـ نظامي امريكا (از جمله ارتش)، ومراكز سياسي ـ تجاري
كشورهايي چون چين، ژاپن و سنگاپوركوشيدهاند تا دست به
نوسازي موج سومي در نگرش و نظام اداريو اجرايي و عملياتي
خود بزنند و با تغيير در ساختار خود و متحققساختن الگوهاي موج
سومي تافلري به اتخاذ راهبردها و تاكتيكهايمناسب در سطح
كلان برسند.
تافلر عليرغم
اطلاعات و بصيرت عطيم خود در الگوپردازي وچارگونهاي
سادهانديشي و سردرگمي ميان نوعي تاريخيگرايي واعتقاد به
جهشهاي كوانتومي است. نسبت به خيرخواهي وصلحطلبي امريكا
نيز دچار سادهانديشي است. روند تحولاتاجتماعي و پيشبينيها را
خطي و تك بعدي ميبينند. بيش از انداره بهاقتصاددانان دل
بسته است. در اهميت دادن به قدرت كامپيوتر برايحل مسائل
دچار افراط است. بسياري از تحولات شتابدار و ابعاد واقعي
محدوديتها و قيدهاي تصميمگيري را درك نميكند. آثار اوبيگمان
سرگيجه در برابر آينده را ميكاهد اما نتايج تحليلهاي او
درمقياس بزرگ جهاني چندان كاراتر از تحليلهاي چند تن
آيندهشناسناموار نيست. بايد توجه داشت كه تحران و شكست
پديد آمده دراردوگاه سوسياليسم در استقبال عمومي از آثار
تافلر نقش داشت.
ضمن آنكه
خوشبيني تافلر در برابر بدبيني رهبران جبهههايديگر
آيندهشناسي، مثلا فوكوياما و هانتينگتن، خود در نفوذ بيشترآراي
تافلر تأثير داشته است.
گام هفتم:
نقدي گذرا بر آينده شناسيها
اينك نميتوان از
آيندهشناسي مطلق و از آيندهشناسي به مثابهعلم سخن گفت.
آنچه امروزه آيندهشناسي را تشكيل ميدهد ياگرفتار كليبافي
تخيلي ـ فلسفي، تخيلي ـ علمي و تخيلي ـ سياسياست و يا از
پيشبينيهاي كوتاهمدت و در عرصههاي محدود پا فراترنميگذارد.
آيندهشناسيهاي
موجود، در جلوههاي گوناگون، از ضعفهايخاصي رنج ميبرند. در
اينجا بيآنكه بخواهم به آرمانشهرپردازيها
ياپاژآرمانشهرپردازيهاي گوناگون بپردازد ( با حفظ ارزشي كه
برايهمه آنان، هر يك به دليلي و به نوعي قائل هستم)
توجه خود را بهآيندهشناسيهاي جديد، كه رنگي از علم
برخوردارند، معطوفميكنم.
در پيشبيني آينده
ضمن آنكه بايد گفت دارا بودن الگو بهتر ازنداشتن آن است اما
الگوهاي عرضه شده از دو جهت ناكارآمدهستند; يا بسيار كلي
هستند و برآنند تا همه رويدادهاي متنوع جهانرا بپوشانند (مانند
الگوهاي تافلر، فوكئياما و هانتينگتن و حتي،الگوهايي كه چه
بسا ماركسيستهايي در نظر داشتهاند و عرضهنكردهاند) و يا از نظر
موضوع و از نظر روش بسيار محدود هستند ومبتني بر ذهنيت محدود
الگوپردازند. همواره تفسيرهاي فردي ازرويدادهاي حال و آينده
خصلتي ذهني به الگوهاي عام يا خاصبخشيده است. البته، بايد
پذيرفت كه موضوع آيندهشناسي ازپيچيدگي عظيمي برخوردار است
كه لاجرم روش آيندهشناسي راپيچيده ميكند و بهرهگيري از
همه علوم مرتبط را ضروري ميسازد.
الگوهاي مبتني بر
انواع تاريخيگراييها نيز، كه كوشيدهاند دستبه برونيابي در
سير حوادث گذشته تا حال بزنند و آينده را به دنبالاين سير
پيشبيني كنند، دچار نارساييهاي خاص خود هستند.
نظر آنكه
پديدههاي گوناگون اجتماعي يا سياسي يا فرهنگي يااقتصادي يا
فنشناختي به خودي خود چند بعدي و برايند تداخلچندين حوزه
كاركردياند و عوامل گوناگوني در تحقق يا عدم تحققو حتي در
چگونگي تحقق تنها مؤثرند، صورتبندي اقيق پيشبينيو
آيندهشناسي اگر ناممكن نباشد بسيار دشوار است. وجود
ابعادگوناگون براي موضوعهاي آيندهشناسي و دخالت رشتههاي
علميگوناگون در امر آيندهشناسي موجب ميشود كه آيندهشناسي
هموارهاز چند پهلويي و ابهام خاصي صدمه ببيند. چنين است كه
بسياري ازآيندهشناسان صرفا پديدههاي گوناگوني را به دنبال
هم و در كنار همچيدهاند بيآنكه بتوانند ارتباط انداموار و
رندهاي ميان آنها برقراركنند.
آيندهشناسيهاي
موجود همواره تأكيدي بيش از حد بر فنشناسيبه عنوان متناي
تحولات داشتهاند و وزن و بهايي بيش از حد برايفنشناسي
قائل شدهاند. اين امر عمدتٹ متأثر از موفقيتهايفنشناختي
كشورهاي پيشرفته است اما فنشناسي از موقعيت چنانبيهمتايي
در تحولات حال و آينده جامعه برخوردار نيست.
ميان آيندهشناسان
توافق عالي درباره روششناسي وجود ندارد.روشهاي پيشبيني
متنوعند و آيندهشناسين از حدس گرفته تاتحليلهاي آماري و
دادهپردازيهايي پيچيده كامپيوتري و نيز قدرتانتزاع و تخيل
بهره گرفته از اشراف نسبت به شرايط موجود و روندحوادث را
مورد استفاده قرار ميدهند و هنوز نتوانستهاند به روشيعيني و
مطمئن در پيشبيني دست يابند و اين خود به گونهاي منشأعدم
قطعيت در پيشبيني و معيارين نشدن آيندهشناسي است.بسياري
از آيندهشناسان گرفتار ابزارگرايي، ذهنيتپردازي،عملگرايي،
روزمرگي و دنبالهروي خاص از حوادثند و همواره بهدنبال تغيير
روشها و نگرشهاي خود از تجربهاي به تجربه ديگرهستند.
نوعي
آرمانشهرپردازي بر آيندهشناسان خوشبين و
نوعيپاذآرمانشهرپردازي بر آيندهشناسان بدبين حكمفرماست.
آنان درآيندهشناسيهاي خود گرفتار نوعي آيندهپردازي متأثر از
پيشفرضها وپيشداوريها و تجريدهاي خوشبينانه يا بدبينانهاند.
نگرش حاكم برداستانهاي علمي تخيلي نيز در ديدگاه
آيندهشناسان تأثير داشتهاست.
آيندهشناسان در
تصوير خطرهايي كه آينده انسان را تهديدميكنند (مثلا، جنگ
هستهاي) دچار نوعي افراط يا تفريط بودهاند. برتعيين قيدها و
شرطها و همچنين اهميت دادن به محدوديتي از چندمحدوديت رشد
(اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و طبيعي)،نوعي يكسونگري
حاكم است. بيطرفي علمي از كار پژوهشي اكثرآيندهشناسان
غايب است و آثار بعضي از مصلحان، فيلسوفان،هنرمندان و
دانشمندان به دور از واقعيت و واقعبيني است.
گام هشتم: به
سوي آينده شناسي علمي و تأسيس پژوهشگاه آينده شناسي
اغراق نيست اگر
بگوييم آيندهشناسي تاكنون بيشتر يك جنبشاجتماعي بوده است
تا يك علم اجتماعي. اما، بيگمان، ميتواندروزي به صورت يك
علم درآيد: يك علم اجتماعي بهرهگير از علومديگر، با همه
عدم قطعيتهايي كه چنين علمي به خودي خود و با ارثبردن از
علوم ديگر، خواهد داشت.
آيندهشناسي، از
زمان فلشتايم تاكنون راه دراز و پرپيچ و خمي راپيموده است.
او آيندهشناسي را (علم نو) در پيشبيني قلمداد كردهبود و
مدعي تدوين نوعي (فلسفه آينده)ي فراطبقاتي در
برابر(ايدئولوژي) و (اوتوپيا) بود. اما نه او به چنان علمي
دست يافت و نهاخلاف او; هر چند تلاشهاي آنان در شكلگيري
علمي موضوع وروششناسي اين (علم نو) نقش زيادي داشت. با
پيچيدهتر شدنمسائل جامعه و با افزايش بحرانها و ازدياد
نگرانيها، علاقه بهآيندهشناسي افزايش مييابد. اينك جز در
زمينههاي محدود حرفهايو از زرف افراد حرفهاي، از (حدس) در
پيشبيني استفاده چندانينميشود و البته حدسي كه در (فن)
آن كساني چون برتران دوژوونلكوشيدهاند خود از بار علمي
زيادي برخوردار است.
اينك انسان بايد
با تلاشي آگاهانه به سويي حركت كند نه تنهاآينده را بشناسد
بلكه آن را بسازد. در اين صورت البته آينده امرمحتوم و
محققي نيست كه متعلقشناسسايي واقع شود. اين ازباطلنماها
(رپارادكسها)ي خاصي است كه در اينجا وجود دارد:
اگرآيندهشناسي موضوعيت و حقيقت دازد پس موضوع آن،
يعني(آينده)، از واقعيت و عينيت خاصي برخوردار است كه
گونهايحتميت و جبر و تحقق ناگزير را به ذهن خطور ميدهد و
(ساختن)در مورد چنين آيندهاي معني ندارد. اين به گونهاي
مسأله جبر واختيار را در خصوص امور آينده مطرح ميكند كه
پرداختن بدانمجال ديگري را ميطلبد. اما در هر حال در نگاه
انسان مختارآيندهسازي و آيندهشناسي ملازم يكديگرند.
آيندهشناسي هرگز بهمعناي پيشبيني براي آماده شدن به
منظور رويارويي منفعلانه با آيندهمحتوم نيست. در همه علوم
پيشبيني بخشي از ثمرات شناخت استو گزارههاي علمي
پيشبيني را در خود نهفته دارند. اماپيشبيني تنهادر حالتي
ميتواند معني داشته باشد كه اول، روابط علت و معلوليميان
حال و آينده برقرار باشد، دوم وضع موجود را كاملا بشنماسيمو
سوم، چگونگي فرايند تحول حال به آينده را دقيقا بدانيم تا
ازوضع كنوني بتوانيم وضع آتي را استنتاج كنيم. با فرض
تحقق اينشرايط ما هرگز نميخواهيم در برابر آينده منفعل
باشيم. ما برآنيم تاآينده را شكل دهيم و اين به معناي آن
است كه به دنبال واقعيتتخشيدن به آيندهاي هستيم كه به
خودي خود از سير عادي وضعيتكنوني نتيجه نميشود. ثانيا وضع
موجود را كاملا بشناسيم، ثالثا نقشخود را به عنوان عواملي
آگاه و برخوردار از هر گونهاي اختيارتشخيص دهيم، رابعا از
امكان اهمال اختيار آگاهانه خود براي سيردادن حال به سوي
آيندهاي مطلوب، بر بستر روابط علت و معلوليبرخوردار باشيم و
از آن استفاده كنيم. به اين ترتيب، تغيير جهانبيتعبير آن
معني ندارد. به بيان دقيقتر، هرگز نميتوان بيشناختامكانات
آينده، يا آيندههاي ممكن، و چگونگي سير تحول حال بهآينده،
به ساختن و يا متحقق ساختن آينده دلخواه رسيد. چنين استكه
آيندهساز با تمسك به آيندهشناسي گرايشض يا گرايشاي سيرحركت
از حال به آينده را دقيقا تشخيص ميدهد، آينده
مطلوبتحققپذير را در ذهن انتزاع ميكند و راه رسيدن از
وضعيت موجودبه آن آينده مطلوب را دقيقا بررسي و تعيين
ميكند و از طريق بهكارگيري همه عوامل لازم براي تحقق آن
آينده ميكوشد. بحثطراحي و نوسازي جامعه در همين چهارچوب
ميگنجد. طراحي وسمتدهي فرايندها و نهادها در اين راستا معني
دارد. خلق آينده برچنين شالوده محكمي است كه امكانپذير
ميشود. آرمانهايي كهفرازمانهاي و مطلقند تنها در اين صورت
ميتوتنند با آيندهشناسيگره بخورند و در آيندهسازي و آينده
مطلوب تجلي كنند.روششناسي درست با چنين نگرشي است كه
فراچنگ ميآيد. نفيجبرگراييهاي گوناگون و ارادهگراييهاي
گوناگون در اين جهارچويممكن ميگردد.
ايجاد ارتباط
شابسته ميان (مطلق) و (نسبي)، ميان (هست) و(بايد) ، و ميان
(دانش) و (ارزش) در اين كيمياگري راستين است كهشدني است.
در اين صورت دورگزيني عقلاني و آگاهانه از آيندهمحتوم
امكانپذير است و واقعه را قبل از وقوع ميتوان علاج
كرد.اينجاست كه (گذشته چراغ راه آينده است) معني راستين
خود رامييابد. چنين ايت كه نه در دام تاريخيگرايي گرفتار
ميآييم و نهدچار عدم قطعيت يا ارادهگرايي محض ميشويم.
نه در اهميت دادنبه نقش شرايط دچار افراط يا تفريط ميشويم و
نه در منظور داشتننقش شخصيت در تاريخ. در اين صورت
گزارههاي ما در زمينهرويدادهاي آينده هم آزمونپذير خواهند
بود هم ابطالپذير. در توجهبه نقش تاريخ و معرفت تاريخ، در
بها دادن به جامعهشناسي، علمسياست، علم اقتصاد و مديريت
همهجانبه دچغار سادهنگري ياتعصبهاي گوناگون نخواهيم شد.
براي تمييز روشهاي نوينآيندهشناسي از روشهاي كهن معيارهاي
درست زا خواهيم يافت.آرمانشهرگرايي جاي علم را نخواهد گرفت
و علم عرصه را برآرمانها تنگ نخواهد كرد. اين آيندهشناسي
صورت و سيرت يكعلم بيطرف را خواهد يافت كه وسيلهاي
نيرومند در كف هرآيندهپرداز و هر آيندهسازي تواند بود. در اين
صورت حوادث غيرمترقبهاي وجود نخواهد داشت كه آدمي در برابر
آن ناتوان بماند. دراين صورت در حيطه اختيار آدمي سرنوشتي
محتوم براي جامعهبشري وجود نخواهد شد. ذهن تاريخدان،
جامعهشناس، اقتصاددان،سياستمدار و مدير با بهرهگيري از تخيل
و انتزاع پرورشيافته آيندهمطلوب را با كمترين عدم قطعيت و
بيشتر ضريب اطمينان طراحيميكند تا در مسير لازم و با امكانات
ضروري تحقق يابد. ديگر آدميناظر سر دز گم سير حوادث و وقوع
رويدادهاي نادلخواه نخواهدبود.
از اين رو ايجاد
مركز كارآمد مطالعات آيندهشناسي در هر كشوراز ضروريات بسيار
مبرم است. ميتوان براي چنين مركزي حتيطرح يك پژوهشگاه
جدي را در نظر گرفت تا با تسلط بر همهآيندهشناسيها و تبيين
علمي روششناسي مطلوب بتواند درآيندهپژوهيهاي خود به آيندهشناسي
علمي و سپس به عرضهتوصيههاي، رهنمودها و برنامههاي درازمدت،
ميانمدت وكوتاهمدت و نيز ايجاد زمينه براي آيندهسازي مطلوب،
دست يابد.بيگمان چنين وظيفه عظيمي بيش از توان مثلا سازمان
برنامه وبودجه يا مراكز كطالعات استراتژيك يا هيأت دولت است.پژوهشگاهي
مورد نياز است تا با تسليح به دانشهاي گوناگون مرتبطبا آينده
و تدوين روششناسي لازم، آيندهپژوهي منظم را وظيفهاصلي و
دايمي خود، دور از گرايشهاي سياسي موجود در جامعه،بداند. حتي
هر مركز فرهنگي، سياسي، اقتصادي و فنشناختي مهم ومؤثر در
سرنوشت كشور ميتواند داراي يك بخش مطالعاتراهبردي و بررسيها
و تحليلهاي آيندهشناختي باشد، و فراتر از آن،در يك كشور
برخوردار از نهادهاي دموتراتيك دخالت مردمان درسرنوشت كشور ميتواند
از مراكز خصوصي آيندهپژوهي برخوردارشود و مشتريان آنها را
انواع گرايشها و حزبهاي سياسي تشكيل دهندتا با خريدن
دستاوردهاي آيندهشناختي آنها بيش از پيش به جلبآراي
شهروندان و برنامههاي موفقيتآميز دست يابند. در اينصورت
مراكز برنامهريزي از تغييرات هفتگي، ماهانه، فصلي ياحداكثر
چندسالانه برنامهها و دستورالعملها در امان خواهند بود وبرنامههايشان
از موفقيت لازم برخوردار خواهند شد و مديران چندبعدي، با تبحر
در دانشهاي ضروري و تسلط به فنون لازم ميعتوانندمديريت كلان
ملي موفقي را عرضه كنند. پژوهشگاهي با مشخصاتفوقالذكر، بيگمان
پيوندي تنگاتنگ با مراكز گوناگون آيندهشناسيكشورهاي ديگر
خواهد داشت.
گام نهم:
نگاهي به مهمترين مشخصههاي آينده
در زير، مهمترين
گرايشها در سير آتي بخشهاي گوناگون اقتصادي،سياسي، فرهنگي،
اجتماعي، علمي و فنشناختي، در زير، بيرعايتترتيبي ويژه، و
به گونهاي خلاصه، فهرست ميشوند با اين تذكر كهتوجه به
آنها ضرورت آيندهشناسي را كاملا ثابت ميكند و، البته،فهرست
فهرست عرضه شده ميتواند كاملتر شود:
ــ زندگي بيش از
80 درصد جمعيت كشورهاي پيشرفته صنعتيو بيش از 60 درصد جمعيت
كشورهاي توسعهنيافته يا در حالتوسعه در شهر، در پايان ربع
اول سده بيستويكم;
ــ بيش از دو برابر
شدن تقاضاي انرژي در آن زمان
ــ دستيابي
بيشترين تعداد افراد كشورها به وسايل ارتباطي واطلاعاتي جديد
ــ تأثير روزافزون
علم و فنشناسي بر شكلگيري آينده
ــ بياعتبار شدن
ارزشهاي سنتي و شكلهاي سنتي روابط ميانمردمان در بعضي از
كشورها از يك سو و حركت در جهت احياي آنارزشها در تعداد
ديگري از كشورها از سوي ديگر
ــ تهديد گسترده و
شديد تورم و بحرانهاي اقتصادي ملي وبينالمللي
ــ احتمال گسيختگي
بيشتر ميان كشورها وميان جوامع انساني وطبيعت
ــ نزديك شدن
كشورها به هم از يك سو و رشد تنوع و بازيابيهويت تاريخي
ملي از سوي ديگر
ــ پديد آمدن
مسائل عظيم چند بعدي با وجوه گوناگوناقتصادي، فنشناختي،
سياس، فرهنگي و اجتماعي كه تشريكمساعي كشورهاي متعددي را
ميطلبند
ــ رشد سرطاني و
ناهناهمگ در بخشهاي گوناگون جهان درصورت پديد نيامدن پيوند
انداموار ميان آنها
ــ نقش عظيم
روباتها و اتوماتها
ــ خطر جنگ ويرانگر
بر متن انقلاب الكترونيك
ــ افزايش بيكاري
ــ خطر خيل عظيم
كارمندان خدماتي
ــ افزايش نقش
جوانان و اقليتهاي هر كــ افزايش احتمالي آسيبپذيري كشورهاي
فقير. همچنينافزايش احتمالي تعارض ميان به اصطلاح شمال و
جنوب
ــ اهميت يافتن اوقات فراغت كه ميتواند مثبت يا منفي
باشد
ــ جايگزيني نيروي كار ارزان مردمان كشورهاي جهان سوم
باكارريزپردازندهها
ــ افزايش جمعيت بع عنوان يك مسأله حاد
ــ افزايش ولع مصرف
ــ افزايش فقر، خشونت، ناامني، بزهكاري، موادمخدر، زباله
وآبودگي زيستمحيطي (اعم از زيستسپهر)
ــ افزايش بحرانهاي گوناگون حكومتي
ــ افزايش بحران در خانواده، بهداشت، مسائل ارزشي
ونظامهاي شهري
ــ افزايش تنوع توليد و ارزاني آنها
ــ كاهش نياز به اطلاعات
ــ نياز به بهرهوري بالا
ــ افزايش اهميت انقلاب ژنتيك
ــ چند بعدي شدن فرايند پيشبيني ئ نيل آن بع پيچيدگي بيشتد
ــ پديد آمدن فنشناسي پيچ=يدهتر
ــ مسابقه و رقابت در نوآوري و ابداع
ــ فزوني يافتن نقش دانايي در ارزش افزوده، نسبت به عوامليچون
كار، مواد خام و سرمايه
ــ پديد آمدن نظريههاي نوين مديريت و اصمخلال نگرشهايكهن و
كلاسيك
ــ دسترسيپذيري فزاينده اطلاعات براي بيشترين تعدادشهروندان
ــ كاهش يافتن كنترل بالا به پايين با دستيابي بيشتر مردمان
بهاطلاعات
ــ افزايش نقش خدمات حاصل از اطلاعات مستقيم در زمستهمشاوره،
پژوهش، پزشكي، آموزش، تجات داخلي و خارجي،سياست ورزي و
اعمال رهبري حزبي و سياسي و...
ــ نقش محوري دانش و پژوهش
ــ امكان بروز تحولات برزگ پيشبيني نشده (بويژه با وضعكنوني
آيندهشناسي€)
ــ كاهش نياز به انرژي فسيلي، مواد اوليه، و كار دور از تخصصو
مهارت
ــ كاهش هزينه دستيابي به انرژيهاي خاص
ــ افزايش گرايشهاي قومي، ملي و ديني
ــ پديد آمدن نيروهاي تازه اثرگذار در سرنوشت كشور و جهان
ــ بروز صفآراييهاي تازه در ميان جبهههاي نبرد جهاني
ــ رشد صنايع مبتني بر كار فكري در برابر كار عضلاني
ــ چيرگي نرمافزار بر سختافزار، و چيرگي دانايي بر اقتصاد
ــ افزايش ابعاد يا وجوه نقش فنشناسيها.
نقل
از آینده نگری