نگاهى به
تلاش هاى اينشتين در عرصه علم و اجتماع - مرد
وجدان
اگر خرمنى از موهاى آشفته، يك سبيل
انبوه، يك جفت چشم باهوش و احتمالاً افكارى پر از فرمول نقاشى كنيد،
مردم در همه جاى دنيا مى فهمند چه كسى را كشيده ايد. همان طور كه
اگر گوش هاى ميكى موس يا شنل سوپرمن را كشيده بوديد به سادگى آنها
را تشخيص مى دادند. mc2=E نه تنها يكى از مشهورترين معادلات علم
است، بلكه مانند يك قطعه ادبى درست مثل جملات شكسپير براى مردم
آشناست. هر فهرستى از شخصيت هاى برجسته قرن بيستم بايد شامل «آلبرت
اينشتين» باشد، زيرا آن دوره و حتى زمان ما بدون او و نقش مهمش
غيرقابل تصور است. حتى حالا پس از گذشت يك قرن از مقاله هاى تكان دهنده
سال ۱۹۰۵ در مورد نسبيت، نظريه كوانتوم و نظريه مولكولى، سئوالاتى
كه اينشتين مجذوبشان شده بود در مرزهاى علم قرار دارد.
طبيعى است كسى كه نشان داد چگونه
فضا خميده مى شود و زمان كش مى آيد، يكى از غول هاى علم باشد. اما
اينشتين همچنين از بسيارى از هم طرازهاى برجسته خود در علم شهرت
بيشترى به دست آورده است، كسانى مثل «نيلز بور»، «ماكس پلانك»، «پل
ديراك» و «اروين شرودينگر». مسلماً دليلش اين است كه احساس جامعه
نسبت به او فراتر از تحسين بود. مردم عاشق اينشتين بودند. او به وجود
آورنده تيپ عموى مهربان يا دانشمند نابغه ديوانه نبود، اما اين
خصوصيات را به طور جذابى در خود شخصى كرد. حتى در طول دهه ۵۰
ميلادى، وقتى ترس از تشعشعات هسته اى باعث نگرانى مردم نسبت به
دانشمندان بلندپرواز و ديوانه در جامعه فيزيك هسته اى شد، اينشتين
از اين اتهامات مبرا ماند.
اين موقعيت فرهنگى تنها به خاطر
هوشمندى نصيب اينشتين نشد. اين پاسخ همدلانه جامعه به خاطر استفاده
متواضعانه اما موثر اينشتين از شهرت خود براى اهداف نيك سياسى بود.
درگيرى او در سياست كمتر ناشى از ميل به قدرت بود و بيشتر يك آرزوى
بود قلبى براى سامان دادن به بى عدالتى ها و براى عمل كردن به
مسئوليت هايى كه به عنوان همكار در ساخت وحشتناك ترين سلاح تاريخ
برعهده او بود. تاريخ نشان مى دهد كه نتيجه خونين جنگ جهانى اول
اينشتين را از يك منتقد خاموش جنگ به يك معترض تبديل كرد. وقتى رصد هاى
كسوف كامل سال ۱۹۱۹ خميدگى نور در ميدان جاذبه را مطابق با نظريه
او آشكار كرد، اينشتين شهرت بين المللى اش را كه از اين طريق كسب
كرد به صحبت درباره موضوعاتى مثل حكومت عادلانه جهانى اختصاص داد.
در سال ۱۹۳۹ او و يك فيزيكدان ديگر به نام «لئو زيلارد» نامه اى به
«فرانكلين روزولت» نوشتند كه به پروژه منهتن و مسابقه با حزب نازى
براى ساختن بمب اتم منجر شد. درست بعد از فاجعه هيروشيما، اينشتين
گفت: «اگر مى دانستم آنها به اينجا خواهند رسيد، كفاش مى شدم.»
واكنش ها به فعاليت هاى سياسى
اينشتين متفاوت بود. در سال ۱۹۵۲ اسرائيل به او پيشنهاد رياست جمهورى
داد كه اينشتين قبول نكرد. FBI هم كه تصور مى كرد او يك شورشى است،
نام او را در فهرست دشمنان قرار داد. اگر حالا اينشتين زنده بود،
بدون شك هنوز به دنبال يافتن عوامل خشونت بود. او هميشه اصرار داشت
اعراب و يهودى ها بايد در صلح كنار هم زندگى كنند. تصورش خيلى آسان
است كه فكر كنيم اينشتين مخالف اعمال نظامى يك جانبه بود و با حمله
كشور متبوعش به عراق مخالفت مى كرد. امروز وقتى، پژوهشگران برجسته
در مورد سياست هاى زيست محيطى، دفاع موشكى، اولويت مسائل بهداشتى و
چيزهايى از اين قبيل نظر مى دهند، منتقدان گاهى اعتراض مى كنند كه
سياست و علم نبايد با هم خلط شوند. اما اينشتين مى دانست كه
دانشمندان مسئوليت اخلاقى توضيح كارهاى خود را بر عهده دارند، كه
شامل پيامد هاى سياسى آن نيز مى شود، در غيراين صورت بايد گفت علم
فايده اى ندارد.
ScientificAmerican,Sep.2004