تأملی پیرامون علم و تکنولوژی مدرن
منبع:
ماهنامه سیاحت غرب – شماره 34
علم و تکنولوژی مدرن در وضعیت بحرانی وخیمی قرار دارد. این
بحران خود را در اشکال گوناگون نشان میدهد. واضحترین اشکال
چنین بحرانی را میتوان در آخرین تولیدات نظامهای علمی و
تکنولوژیک مانند کالاها و تکنولوژیهای جدید و غیره مشاهده کرد
که اغلب معطوف به تخریب، هدر دادن و منزوی کردن افراد از
یکدیگر و از طبیعت هستند.
این فقط محصولات نهایی علم نیست که نگرانیها را برمیانگیزد؛
ما اکنون رفته رفته بیشتر پی میبریم که یک اشتباه اساسی در
اعماق علم و تکنولوژی مدرن و در ماهیت آن وجود دارد. در طول دو
دهه گذشته، حتی در زیربناییترین بخشهای علمی مانند ریاضی و
فیزیک، تردیدهای معرفتشناسانهای بروز کرده است. در علم
بیولوژی، تکنیکهای بازسازیD.N.A و
امکان ایجاد و رهاکردن موجودات جدید و عجیب الخلقه در طبیعت و
یا حتی شبیهسازی انسانها، کابوس فرانکشتاین (1) را کاملاً به
واقعیت نزدیک کرده است.
تقلیلگرایی (روش مسلط بر علم مدرن) در علم فیزیک، از سویی به
بیمعنایی و بیمحتوایی منجر میشود و از سوی دیگر در بیولوژی
به سوی داروینیسم اجتماعی بیمحتوایی منجر میشود و از سوی
دیگر در بیولوژی به سوی داروینیسم اجتماعی و تنازع بقاء و
انتخاب نژادهای برتر حکومت میکند. چیزی در ماوراء علم و
تکنولوژی مدرن و روش دانستن و انجام کار در آن وجود دارد که
این شیوهی تفکر و تحقیق را به سوی تخریب سوق میدهد.
مفهوم رؤیای علم به عنوان حقیقت دست نخورده و خالص و مفهوم
دانشمند به عنوان کسی که در انزوای از واقعیت اجتماعی دنیوی
قرار دارد و همانند معتکفی علیه همهی مشکلات لاینحل برای فهم
واقعیتی عینی تلاش میکند، اکنون کاملاً غیر قابل دفاع و
نپذیرفتنی شده است. در حقیقت، پس از یک دهه تحقیق در اقصی نقاط
جهان، اکنون مشخص شده است که علم از درون روندهای اجتماعی حاصل
میشود. در واقع، برخی از فلاسفه و تاریخنگاران علم استدلال
میکنند که علم خود «روند اجتماعی» است. نیروهای اجتماعی که در
سطح و ساختار اقتصاد جهان و اقتصاد سیاسی ملی عمل میکنند، به
همراه جوامع علمی، خصوصیات، محتوا و الگوهای علم و تکنولوژی
مدرن را شکل میدهند. دانشمندان شدیداً به عقاید و افکاری پای
بندند که آنها را مجبور میکند، تفاوتها و پیچیدگیهای موجود
در جهان را به شباهتها و همانندیها تبدیل کنند. علاوه بر
نظام اعتقادی و فرهنگی مذکور – که خود را در پیشفرضها و
عقاید دانشمندان نشان میدهد – علم مدرن، قدرت ساختاری، نظام
پاداشدهی و گروههای اعیان و اشراف خود را دارد. همهی اینها
در کنار هم مشخص میکند که علم رابطهای نزدیک با نظم و سلطه
اجتماعی ناعادلانه موجود در حیطههای سیاسی و اقتصادی دارد.
سلطه و کنترل، بخشی درونی و اساسی از علوم و تکنولوژیهای جدید
را تشکیل میدهد. این مفاهیم در قلب روششناسی علمی و روند
ایجاد و تداوم علم قرار دارند. اهداف علم مدرن از ابتدای به
وجود آمدن این علم در اولین مراحل رنسانس در اروپا، با مفاهیم
سلطه و کنترل بیان شدهاند. «فلاسفه» عصر روشنفکری در قرن
هفدهم، کاملاً برخلاف میراث تفکر و تمدن اسلامی و دیگر
تمدنهایی که بر مبنای آن جهان جدیدی را ساختند، مدعی جدایی
تعقل از ارزش شدند. آنها تعقل را به عنوان خنثی و بیطرف
پنهان میکرد، بازسازی کردند. بنابراین هر گونه تعلقی که
ارزشهای خود را مطرح سازد، «غیر علمی» در نظر گرفته شد. از
این رو فقط شیوهی مسلط «آگاهی» و «دانستن» تعقل محسوب شد و
همهی گونههای دیگر، کنترل و سلطه بر انسانهای غیراروپایی
تبدیل شد که برای این کار، از روش علمی و تعقل خطی پاگرفته در
آن، به عنوان ابزار استفاده شد. علم و تکنولوژی مدرن فعلی، در
تجربه سلطهگرایانه اروپا و آمریکا و تجربه مستعمراتی جهان سوم
رشد کرده است.
بحران علم مدرن، خود را در جهان سوم نیز به خوبی نشان میدهد.
علم و تکنولوژی مدرن باعث شده است که جوامع جهان سوم جایگاه
خود را از دست بدهند؛ فرهنگهای سنتی تخریب گردند و زیست بوم
ملتهای جهان سوم دچار خسارت همه جانبه گردد. علاوه بر این،
شیوهی چند بعدی و ترکیبی دانش در جهان سوم، به واسطه علم و
تکنولوژی مدرن، با تفکر خطی، بیروح و غیر انسانی عقلانیت
مدرن، جایگزین شده است. تکنولوژی و علم غربی، جوامع جهان سوم
را به نام عقلانیت علمی، به نحوی سازمان یافته چپاول کرده است.
این دستاورد محصول انقلاب سبز و استفادهی وسیع از داروهای
مدرن و به هدردادن منابع کمیاب و باارزش برای تحقیق در
حیطههای تزیینی و غیرضروری بوده است. هیچ ملاک و معیاری
نمیتواند بازگو کننده صدمات و تلفات ایجاد شده از سوی این
تجارب مهندسی اجتماعی که از سوی متخصصان و مشاوران غربی برای
جوامع جهان سوم به ارمغان آمده است، باشد.
در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، علم و تکنولوژی عاریتی
غربی، هنوز ریشه ندوانده است. نه علم و نه عالمان مدرن،
رابطهای زنده و فعال با مشکلات، نیازهای اساسی و منابع محلی
جوامع برقرار نکردهاند. علم مدرن و عالمان مدرن در جوامع در
حال توسعه، اغلب بیرابطه، اسرافگرا، عقیم و غیرمولد،
تقلیدگرا و دارای نشانههای کالاهای دست دوم و درجه دوم
میباشند.
علاوه بر این، نظام علم و تکنولوژی مدرن در جهان سوم به قیمت
از میان رفتن فرهنگهایی رشد کرده است که پیش از سلطه فرهنگ
اروپایی در آن مناطق، خوش درخشیده بودند. پیش از سلطه قدرتهای
استعماری اروپایی، تمدنهای جهان سوم، نظامهای معرفتی و
صنعتگری پیچیده و گسترده خود را داشتند.
علم اسلامی در آفریقای شمالی و آسیای غربی اصلیترین پارادایم
حل مسأله بوده است. محصول علم اسلامی چه به لحاظ کیفیت و چه از
نظر کمیت، از قرن هفتم تا قرن چهاردهم بینظیر بود. دانشمندان
مسلمان پایه جبر و مثلثات را ریختند؛ محیط زمین را محاسبه
کردند؛ خصوصیات نور و حرکت را مورد بررسی قرار دادند؛ بدن
انسان را مورد دقتنظر قرار دادند و جریان خون را در بدن انسان
کشف کردند و در همهی این زمینهها، نتایج اعجاب انگیزی از
لحاظ دقت به دست آوردند. دانشمندان مسلمان همه این فعالیتها
را در چارچوب فکری و تحقیقاتی متافیزیکی که ارزشها و
واقعیتها را متحد میدانست، انجام دادند. دانشمندان مسلمان به
استبداد روشها تن در ندادند بلکه روشهایی متناسب با طبیعت
تحقیق و در چارچوب یک نظام اخلاقی کاملاً تعریف شده ایجاد
کردند.
در تمدن چینی نیز علم و تکنولوژی رونق داشت و قلل بیشماری را
فتح کرد. بخش اعظمی از علم حساب فعلی، مبتنی بر یافتههای چانگ
تسانگ (متوفی 152 پیش از میلاد) و هندسه ما برگرفته از
آموزشهای کلاسیک وانگ هسیتونگ (متوفی 727 پیش از میلاد) است.
یافتههای چانگ چیو چین (متوفی 650 پیش از میلاد) در علم
داروشناسی، در چارچوبی متافیزیکی رشد کرده است که هماهنگی و
رشد قواعد و ارزشهای خاصی را مورد تأکید قرار میدهد.
از ایام باستان، شبه قاره هند به خاطر تکنولوژیهای کشاورزی،
فلزشناسی، نساجی، کشتیسازی، معماری و داروسازی معروف بوده
است. این تکنولوژیها تا پیش از پایان قرن هجدهم به طور
گستردهای در تمامی منطقه جنوبی آسیا و آسیای جنوب شرقی رواج
داشتهاند که بسیاری از اسناد مختلف ثبت شده اروپایی در همان
زمان، به آنها اشاره دارد. خصوصیت اصلی این تکنولوژیها،
سادگی همراه با پیچیدگی آنها بوده است، به عنوان مثال، در
تفکر باستانی هندو، «شاسترا»های مختلفی وجود دارد که اصول کلی
علمی را مشخص میکند. این شاستراهای مختلف، خود بر پایهی
فلسفه «دارشاناس»های مختلف قرار دارند. دارشاناسها مکاتبی
فلسفی هستند که ساختار روششناسی، معرفتشناسی و منطقی تفکر
هندو را مشخص میکند.
اصل هدایتگر همهی این علوم و فلسفهها این بود که جهان
گنجینهای از حقیقت است و هدف علم و تکنولوژی، فقط توانا ساختن
بشر برای زندگی سعادتمند و سالم در جهان میباشد و نه تغییر و
دستکاری دنیا.
سنتهای آسیای جنوب شرقی نیز مملو از مثالهای بیشماری از
علوم و تکنولوژی بومی است. علم و تکنولوژی غربی، این نظامهای
معرفتی را تخریب کرد. نمود بارز این تخریب، در نفی همهی این
تمدنها و فرهنگهای سنتی در تاریخ علم و تکنولوژی هویدا است.
علم و تکنولوژی مدرن، داروسازی سنتی را تخریب و سرکوب کرده؛
معماری و تکنیکهای خانهسازی محلی را از میان برد و کشاورزی و
شیوههای آبیاری متناسب با محیط زیست را منسوخ نمود.
با توجه به ماهیت مخرب علم و تکنولوژی فعلی و این حقیقت که این
علم وتکنولوژی از سوی کشورهای صنعتی و شرکتهای چند ملیتی
کنترل و مدیریت میشود، ضروری است که کشورهای جهان سوم مبنای
محلی خاص خود را برای تولید، استفاده و توزیع دانش علم و
تکنولوژی ایجاد کنند. کشورهای جهان سوم باید در این دوره با
یکدیگر همکاری کنند. علاوه بر این، باید به طور کلی در مفهوم
انتقال تکنولوژی و واردات علم از غرب تجدیدنظر کرد.
ایجاد فرهنگ علمی بومی نیازمند آن است که دانشمندان،
تکنولوژیستها، تصمیمگیران و فعالان جهان سوم، ارزشهای
متناسب با علم و تکنولوژی سنتی را فراهم سازند. تکنولوژیها و
نظامهای پزشکی سنتی باید ارتقا، پیشرفت و توسعه یابند و
مبنایی برای ایجاد تکنولوژیها و نظامهای پزشکی بومی (اما
کاملاً معطوف به زمان حال) قرار گیرند. به همین صورت، معضلات
ملی نیز باید در چارچوب مدل فکری و بومی و با منابع محلی حل
شوند.
صرفاً هنگامی علم و تکنولوژی میتواند برای ما معنادار باشد و
نیازهای ما را برآورده سازد و خلاقیت و نبوغ واقعی ما را نشان
دهد که در محیط اجتماعی – فرهنگی خودمان و از عقاید و
فرهنگهای خودمان ریشه گرفته باشد. علم و تکنولوژی جهان سوم
فقط با تکیه بر علوم، اصطلاحات و سنتهای محلی در همهی
حیطههای تفکر و عمل، قابل شکلگیری است.
ناتوانی علم در برآورده ساختن نیازهای اساسی
علم مدرن به واسطهی پیشرفتهای تکنولوژیک آن، میتواند در
صورتی که نظامهای اجتماعی و تولیدی به خوبی مورد بهرهبرداری
قرار گیرند، نیازهای اساسی همهی انسانهای روی زمین را
برآورده سازد!
حقیقت آن است که بیش از نیمی از جمعیت جهان (دو سوم از جمعیت
جهان سوم) در شرایطی کاملاً غیر انسانی و محروم از اساسیترین
نیازهای بشر مانند: غذا، لباس و سرپناه به سر میبرند. این
داستان غمانگیز هنگامی فاجعهآمیزتر میشود که این حقیقت را
در نظر آوریم که همان توانایی تکنولوژیکی که سرهمبندی غیر
معقول کالاهای فعلی را مممکن ساخته است، به همان میزان قدرتمند
است که میتواند بخش عظیمی از منابع تجدیدناپذیر جهان را تخریب
کند و از میان ببرد. این توانایی غولآسای تکنولوژیک، هر روز
انرژی بیشتری را مصرف میکند، معادن بیشتری را استخراج میکند،
جنگلهای بیشتری را قطعه قطعه میکند، خاک سطحی بیشتری را به
هدر میدهد و آب، خاک، هوا و حتی جو بیشتری از زمین را آلوده
مینماید. در سطح فعلی مصرف، بسیاری از منابع باارزش جهان، ظرف
چند دهه به پایان خواهند رسید.
دنیای ما حجم محدودی از منابع طبیعی را در اختیار ما قرار داده
است که فرایند تولید فعلی، سالانه بخشی از این منابع را از
میان میبرد. تولید ناخالص ملی که اکثر کشورهای جهان تا حد
زیادی دلمشغولی آن را دارند، در واقع گزارشی سالانه است که
اساساً به میزان منابع طبیعی در دسترس هر کشور بستگی دارد.
هنگامی که این منابع پایان یابند، ماجرای تولید ناخالص ملی هم
تمام خواهد شد. اکثر منابع موجود در جهان غیرقابل تجدید هستند؛
هر چه بیشتر از منابع طبیعی بهرهبرداری کنیم، امکان تولید را
در آینده کاهش دادهایم. به عبارت دیگر، هر چه تولید ناخالص
ملی فعلی ما بالاتر باشد، تولید ناخالص ملی در آینده – وقتی
آثار مصرف بیرویه منابع طبیعی احساس شود – پایینتر خواهد
بود. این حقایق اساساً ساده و ابتدایی، از همهی کتابهای درسی
اقتصاد حذف شدهاند. برنامهریزان و سیاستمدارانی که برای
زندگی آیندهی ما تصمیم میگیرند و بر ما حکومت میکنند،
اساساً به چنین حقایقی توجه ندارند. دانشمندان و متخصصان
تکنولوژی نیز که مصرف بیرویه منابع طبیعی را از طریق توسعهی
ظرفیت تکنولوژیک سرعت میبخشند، نسبت به این موضوع فاقد
خودآگاهی هستند.
توزیع و کنترل نابرابر جهان
استخراج و استفادهی از منابع طبیعی به شدت نابرابر صورت
میگیرد. 80% از منابع جهان از سوی کشورهای توسعه یافته مصرف
میشود و 20% آن در جهان سوم. این توزیع نابابر منابع طبیعی،
کیفیت کالاهای تولید شده را نیز مشخص میکند. برای تولید کالای
مخصوص بازار ثروتمندان، تکنولوژیهای پیچیدهای ایجاد شده است
تا کالاهای با کیفیت برتر مانند: دوربینهای فیلمبرداری،
دیسکهای سخت، رایانهها، خودروها و خدماتی نظیر: پزشکی
پیشرفته، مسافرتهای خارجی و حتی برنامههای حقوقی معاف از
مالیات را فراهم کند. بخش عظیمی از تولید ناخالص ملی جهان صرف
این کالاهای مصرفی و نیز کالاهای سرمایهای یا تکنولوژیهایی
برای تولید این کالاهای مصرفی میگردد؛ در حالی که جهان سوم
صرفاً 20% از منابع طبیعی جهان را مصرف میکند و از آنجا که
درآمدهای ملی نیز به طور نابرابر توزیع شدهاند، بخش بزرگی از
این منابع نیز صرف تولید همان کالاهای مصرفی با کیفیتی میشود
که در کشورهای توسعه یافته مورد بهرهبرداری قرار میگیرد و یا
صرف وارد کردن تکنولوژیهای معطوف به سرمایه برای تولید
کالاهای مصرفی ثروتمندان میشود. بنابراین صرفاً بخش کوچکی از
منابع جهان صرف تولید کالاهایی برای بقای اکثریت فقرای جهان
سوم و یا ایجاد کالاهای سرمایهای ساده میشود که از سوی
کشاورزان فقیر و صنعتگران خرده پا و بازرگانان کوچک مورد
استفاده قرار میگیرد.
رشد شمال به قیمت از میان رفتن جنوب
در روند فعلی تحلیل منابع و استفادهی غیرمنطقی از منابع طبیعی
جهان، نیرو و دینامیسم اصلی این حرکت در اقتصاد سیاسی و
نظامهای اجتماعی – اقتصادی جوامع قرار دارد که باعث رشد رقابت
میان شرکتها و ملتها میگردد؛ اما نقش علم و تکنولوژی در این
میان بسیار حائز اهیمت است. اگر سطح تکنولوژی پایین باشد، ممکن
است باز هم نابرابری وجود داشته باشد اما درجهی استخراج و
تحلیل منابع پایین خواهد بود؛ حال آنکه در جهان واقعی، سطوح
تکنولوژیک تحت فشار رقابت میان شرکتها و کشورها (نه فقط در
حیطه اقتصاد بلکه حتی در حیطه نظامیگری) به سرعت در حال
افزایش میباشد و به این ترتیب، تحلیل منابع نیز به سرعت صورت
میگیرد.
علاوه بر این، ظرفیت تکنولوژیک فزاینده جهان توسعه یافته،
همواره باعث عقبماندگی بیشتر جهان سوم میشود و بنابراین
فاصله و نابرابری میان ملتها همواره افزایش مییابد.
در سال 1980، ملتهای شمال که فقط یک چهارم ملتهای جهان سوم
را تشکیل میدهند، 80% از تولید ناخالص جهان را به خود اختصاص
دادند اما در جنوب، سه چهارم از جمعیت جهان صرفاً 20% از درآمد
دنیا را کسب کردند. از سال 1980، جهان همواره نابرابرتر شده
است. جهان سوم به واسطه تجربه مستعمراتی، همواره در تجارب وام
گرفتن، سرمایهگذاری و تکنولوژی، وابسته به غرب باقی مانده
است. در طول چند سال گذشته، سرمایههای فزایندهای از جنوب به
شمال منتقل شده است. فقط در سال 1985، 74 میلیارد دلار از جهان
سوم تحت عنوان بازپرداخت وام به شمال منتقل شده است. این در
حالی است که جهان سوم در همین سال صرفاً 41 میلیارد دلار وام
خارجی جذب کرده است که باید در ازای آن 14 میلیارد دلار
بازپرداخت داشته باشد.
اگر فرار سرمایههایی را که از جهان سوم و کشورهای صادرکننده
در غرب آسیا از طریق سود شرکتهای چند ملیتی به کشورهای شمال
منتقل شده است نیز در نظر بگیریم، فقط در سال 1985، 230-240 میلیارد
دلار سرمایه از کشورهای جهان سوم خارج شده است. باز هم اگر 65
میلیارد دلاری را که در اثر کاهش قیمت کالاها از دست جهان سوم
خارج شده است (مطابق برآورد نشریه Economist) در
نظر بگیریم، جهان سوم صرفاً در طول یک سال 300 میلیارد دلار
سرمایه از دست داده است. در سال 1986 به علت سقوط قیمت نفت و
دیگر کالاها، اوضاع وخیمتر از سال قبل بود. کل سرمایه از دست
داده شده در سال 1986، 300 – 400 میلیارد دلار برآورد میشود.
بادرنظر گرفتن این حجم غولآسا از جابهجایی سرمایه از جنوب به
شمال، ابراز این که شمال به جنوب کمک بلاعوض میکند، صرفاً یک
شوخی است. همهی کمکهای شمال در مقایسه با اقیانوس سرمایهای
که از جنوب به سوی شمال میرود، قطرهای بیش نیست. خاصه این که
کمکهای بلاعوض، همیشه مشروط به شرایطی هستند.
تمسک شدید شمال به علم و تکنولوژی مدرن، نقشی اساسی در استثمار
اقتصاد ضعیف جهان سوم دارد. کشورهای ثروتمند از تکنولوژیهای
صنعتی و کشاورزی خود برای تولید کالاهای مازاد که قادر به مصرف
آن نیستند، استفاده میکنند و این خود بخشی از مشکل
توسعهیافتگی بیش از حد یا انباشت بیش از حد سرمایه است. آن
گاه این کالاهای مازاد صنعتی و کشاورزی مثل: غله و دیگر
محصولات کشاورزی و صنعتی، با قیمت پایینتر به بازار جهانی
عرضه میشود و باعث سقوط بیش از حد قیمت کالاهای جهان سوم
میگردد و از این طریق، درآمد و استانداردهای زندگی فقرا کاهش
مییابد. علاوه بر این، تکنولوژی و نظامهای اطلاعاتی مدرن،
بانکها و کمپانیهای فراملیتی را قادر به توسعه در کشورهای در
حال توسعه میکند و از این طریق، این کشورها را پیش از پیش در
بازار جهانی فرو میبرد. وقتی کشورهای جهان سوم خود را غرق در
بازار جهانی دیدند، راه ورود کالاهای صنعتی خویش را به کشورهای
پیشرفته مسدود خواهند یافت. چرا که موانع تعرفهای – حمایتی
کشورهای ثروتمند از ورود کالاهای آنها جلوگیری میکند. همچنین
کشورهای جهان سوم درخواهند یافت که کشورهای ثروتمند،
تکنولوژیهای جدید را به نفع خود ایجاد کردهاند؛ مثلاً
کشورهای ثروتمند با یافتن منابع جایگزین و استفاده کمتر از
منابع در تولید کالاها، وابستگی خود را به مواد خام جهان سوم
کاهش دادند؛ به این ترتیب، قیمت صادرات و درآمدهای جهان سوم در
حالی به شدت کاهش مییابد که مجبور به پرداخت سرمایههای
بیشتری در ازای سود وامهای گذشته هستند.
توسعهی نابرابر در جهان سوم
چنین ساختاری از نابرابری، در سطوح ملی، منطقهای و محلی جهان
سوم نیز وجود دارد. بنابراین جریان ملی کالاها نیز مطابق همان
الگو شکل میگیرد. کالاهای لوکس برای گروههای پردرآمد،
کالاهای متوسط برای طبقه متوسط و کالاهای اساسی و یا کمتر از
آن برای طبقه پایین که 70% جمعیت را تشکیل میدهند.
در بخش بازرگانی، شرکتها برای کسب قدرت بیشتر در بازار و یا
حفظ و افزایش سود خود، به شدت در حال رقابت هستند. شرکتهایی
که سود کافی به دست نیاوردند، سقوط خواهند کرد و یا به تصرف
رقبای قویتر در خواهند آمد؛ بنابراین، رشد و توسعه، مفهومی
درونی در سیستم رقابت میان شرکتهاست. تکنولوژی مدرن نقشی
اساسی در توسعه و رشد بازی میکند، هم در کشف راههای بهتر و
بیشتر تولید و هم در تولید کالاها و مدلهای جدید؛ بنابراین
علم و تکنولوژی مدرن در خدمت نیازهای توسعهطلبانه شرکتها
قرار دارد.
در جهان سوم، ماهیت توسعه، تابعی از نگاه شمال به این مفهوم
است؛ با این تفاوت که توسعه جهان سوم توسعهای وابسته است. در
جهان سوم، رشد اقتصادی به معنای استخراج بیرویهی منابع طبیعی
برای صادر نمودن به شمال و استفاده از مازاد درآمد این صادرات
و وامهای خارجی برای ساختن زیربناهای گران قیمت و
سرمایهگذاری در تکنولوژیهای سرمایه محور میباشد که سود اصلی
آن عاید کاخانهها و کشاورزیهای صنعتی بزرگ میشود.
بخشهای بازرگانی شدهی اقتصاد که تحت سلطهی تکنولوژی و منابع
مالی و فیزیکی آن میباشد، اقتصاد سنتی را کاملاً تحت تأثیر
قرار داده و بخشهای موفق اقتصاد را فتح مینماید. از این رو
درصد بسیار بالایی از مردم، از زندگی اقتصادی و کاشانه خود
آواره میشوند. به عنوان مثال: ماهیگیران خرده پا که از
نظامهای تولیدی سازگار با محیط زیست استفاده میکنند، به
واسطه کشتیهای تجاری صید ماهی که زیست بوم دریایی را با
ماهیگیری بیش از حد و استفاده از تجهیزات مخرب از میان
میبرند، از صحنه خارج میشوند. مثال دیگری در این زمینه را
میتوان کشاورزانی دانست که دولت و یا شرکتهای خصوصی با خرید
زمینهای آنها، این زمینها را برای خانهسازی، ایجاد
مجتمعهای تجاری، کارخانههای صنعتی و یا بزرگراهها تغییر
کاربری میدهند.
تکنولوژیهای بومی جهان سوم از بسیاری جهات مانند: زمینهسازی
برای اشتغال، کنترل تکنولوژی از سوی جامعه و یا تولیدکنندگان،
کنترل روند تولید، رعایت عدالت و سازگاری با محیط زیست، بر
انواع تکنولوژیهای مدرنی که امروزه جهان سوم را اشغال کرده
است، برتری دارد. با این همه، این تکنولوژیهای بومی در حال
حاضر تحت تأثیر بخشهای تجاری شده اقتصاد و با تهدید «فرهنگ
مصرفی» که ذائقهی مردم را از فرهنگ بومی به مدلها و کالاهای
فرهنگ غربی تغییر میدهد، در حال به دور انداخته شدن هستند.
بنابراین غرق شدن کشورهای جهان سوم در وابستگی به نظام جهان
مدرن، فاجعهای را پیش روی کشورهای جهان سوم قرار داده است.
حال آنکه توسعهی پایا که ضرورتی برای آیندهی کشورهای جهان
سوم است، نیازمند استفاده معقول از منابع این کشورها برای
توسعهی صحیح آنها است. از این رو اکنون زمان آن رسیده است که
جهتگیریهای خود را در مفاهیمی مانند: علم، تکنولوژی و توسعه
تغییر دهیم.
یک- اقتصاد بین المللی و نظم مالی فعلی
باید تغییرات اساسیای را پشت سر بگذارد تا قدرت اقتصاد،
سرمایه و درآمد به نحو متناسبتری توزیع گردد و از این رو،
جهان توسعه یافته باید مجبور به کاهش سطح غیر معقول و بسیار
بالای مصرف خود گردد. اگر چنین امری صورت گیرد، سطح تکنولوژی
صنعتی نیز پایینتر خواهد آمد؛ در این صورت، دیگر نیاز به هدر
دادن انرژی، مواد خام و منابع فراوان طبیعی که اکنون صرف تولید
کالاهای اضافیای میشوند تا «تقاضای مؤثر» موجود در بازار را
حفظ کنند و ماشینهای اقتصادی غولآسا را در حال حرکت نگه
دارند، نیست. تکنولوژی بومی که برای جهان سوم مناسب به نظر
میرسد (اگر به شرایط اجتماعی و زیستمحیطی توجه کنیم) به
عنوان جایگزینی برای تکنولوژیهای پیشرفته اما کهنهی جهان
توسعه یافته، کاملاً ضروری به نظر میرسد؛ اما این آرزو که
کشورهای توسعه یافته به نحو داوطلبانه دست به این کار بزنند،
اساساً غیر محتمل است. چنین اقداماتی باید از طریق اجبار صورت
گیرند؛ حال یا با استفاده از اتحادی جدید از جهان سوم با
روحیهی سالهای دههی 1970 و اوایل 1980 اوپک و یا با سقوط
فیزیکی یا اقتصادی این نظام. ما باید این نکته را درک کنیم که
حتی در جهان اول نیز انسانهای محروم و گروههای استثمار
شدهای وجود دارند که تحت فشار نظام اقتصادی حاضر به سر
میبرند. از سوی دیگر، نخبگان محلی در جهان سوم، سودهای سرشاری
از این نظام اقتصادی میبرند و منابع گستردهای در حفاظت از آن
دارند. از این رو، ایجاد اتحاد و پشتیبانی از افراد و گروههای
پیشرو در جهان اول و سوم بسیار مهم است؛ افراد و گروههایی که
باید نظام اقتصاد بین المللی فعلی را به چالش بکشند و تغییر
دهند.
دو- آیندهی سازگار با محیط زیست جهان،
فقط در جهان سوم امکان تولید دارد. در بسیاری از مناطق جهان
سوم، مناطق بزرگی با اقتصاد سازگار با محیط زیست و نظامهای
زندگیای یافت میشود که در جهان پیشرفته کاملاً از میان
رفتهاند. ما نیازمند شناسایی این مناطق و کشف مجدد آگاهیهای
فرهنگی و تکنولوژیک از نظامهای بومی کشاورزی، صنعت،
خانهسازی، آبیاری، بهداشت، داروسازی فرهنگ هستیم.
البته این به معنی پذیرش بیچون و چرای هر امر سنتی و اعتقاد
احساسی به گذشتههای طلایی برای بازگشت همه جانبه به آن دوران
نیست؛ به عنوان مثال: بهرهبرداری از سیستمهای اجتماعی
فئودالی و یا بردهبرداری نیز بخشی از گذشته هستند که زندگی را
بسیار مشکل میساختند. در بسیاری از تکنولوژیها، مهارتها و
روندهای بومی که هنوز بخشی از زندگی جاری جهان سوم هستند، با «توسعهی
پایدار» سازگار بوده و در هماهنگی با طبیعت و جامعه قرار داند.
این نظامهای معرفتی بومی باید مور توجه خاص و لازم قرار گرفته
و توسعه و حمایت لازم از آنها صورت گیرد. اما باید توجه داشت
که این نظامهای معرفتی توسط نظام مدرن علم و تکنولوژی بلعیده
نشود.
سه- به عبارت دیگر، دولتها و مردم
جهان سوم ابتدا باید بر دلمشغولی خود به تکنولوژیهای مدرن
فائق آیند که هر روز بخش بیشتری از کالاهای مازاد و سرمایهها
را در پروژههایی مانند: سدهای غولآسای تولید برق و صنایع
سنگینی که نیازهای غیر ضروری بشر را برآورده میسازند، به خود
جذب میکنند. ما باید از دلمشغولی به ابزارها و تولیدات مدرن
که نیاز به آنها از سوی جهان صنعتی ایجاد شده است، دست
برداشته و به سوی خشکاندن ظرفیت و نیاز به ارضای «تقاضای مؤثر»
حرکت کنیم.
چهار- ما نیازمند ابداع و تلاش برای
اجرایی کردن سیاستهایی سازگار با محیط زیست و مناسب با شرایط
اجتماعی برای تأمین نیازهایی مانند: آب، بهداشت، غذا، آموزش و
آگاهیدهی هستیم. ما نیازمند تکنولوژیهای مناسبی برای کشاورزی
و صنعت هستیم؛ از آن مهمتر، نیازمند تعیین اولویتهای خود در
مورد این نکته اساسی هستیم که کدام یک از کالاهای مصرفی را
تولید کنیم. ما نمیتوانیم «تکنولوژی مناسبی» را که کالاهای
نامناسب تولید میکند بپذیریم؛ بلکه باید برای اجرایی کردن
تکنولوژیهای مناسب، برای تولید کالاهای مناسب مبارزه کنیم؛
تکنولوژیهایی که به لحاظ کاربرد بیخطر و پایا هستند و
نیازهای اساسی و انسانی را برآورده ساخته و منابع زیستمحیطی و
طبیعی را تخریب و تباه نمیکنند.
شاید مهمترین بخش مبارزهای که نیازمند آن هستیم، تلاش برای
مقابله با «مغزشویی»های صورت گرفته در مردم جهان سوم، در اثر
نفوذ فرهنگی جهان اول باشد. در این مبارزه باید تلاش شود تا
شیوهی زندگی، انگیزههای شخصی و ساختار اجتماعی جامعه ما از
نظام صنعتی و تبلیغات فرهنگساز این نظام کاملاً مجزا گردد.
پنج- در نهایت، در حالی که علم جدید
بدون ایجاد تغییراتی متناسب و مقدم بر آن در ساختارهای اجتماعی
موفقیت نخواهد داشت، این نکته نیز درست است که صرف تغییر در
ساختارهای اجتماعی – اقتصادی برای ایجاد نظم پایهدار جدید
ناکافی است. کنترل و توزیع منابع، بخش مهمی از نظام اجتماعی را
تشکیل میدهد اما تغییر در این حیطه به تنهایی کافی نیست و در
صورت نداشتن درکی کامل از محدودیتهای منابع و جنبههای
فرهنگی، زیستمحیطی، بهداشتی و اخلاقی علم و تکنولوژی،
میتواند به مشکلات مشابهی منجر گردد. بنابراین بدون تغییر در
اجتماع، اصلاح علم بیمعنا خواهد بود. علاوه بر آن، تا تغییری
در درک ما از علم و کاربرد صحیح آن در خدمت به بشر و هماهنگی
با طبیعت صورت نگیرد، اصلاح ساختارهای اجتماعی بیمعنا خواهد
بود.
گروه علمي نابغه هاي ايران
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40
آخرین
مقالات |