حتی از فرودگاه جان اف کندی شهر نیویورک می شد
فهمید که طرف دیگراقیانوس خبری هست. مردم پیش از افتتاحیه بازی ها،
پرچم به دست و در حالی که لباس تیم ملی خود را به تن داشتند در
گروه های چند نفره عازم آلمان بودند.
مکزیکی ها با کلاه های حصیری بسیار بزرگشان که رنگ
های پرچم مکزیک بر آن کشیده شده بود و سرو صدائی که در گروه های
چندین نفره درکنار هم راه انداخته بودند، بیش از همه به چشم می
آمدند.
شاید هم توجه به حضور مکزیکی ها از حساسیت های من
ناشی می شد. پیش خودم فکر کردم، خوب این همه مکزیکی که در آمریکا
هستند و به ویژه با توجه به علاقه شدیدی که به فوتبال دارند، باید
هم برای تشویق تیم ملیشان به آلمان بروند.
و حالا این نورنبرگ قاضی تلخ کامیهای جنگ
جهانی دوم بود، که می رفت تا شیرین ترین قضاوت های تاریخش
را میان تیم های فوتبال به نظاره بنشیند.
اما به زودی متوجه شدم که بیشتر آنها نیز مثل من در
حال تعویض هواپیما هستند و در واقع از مکزیک برای تماشای بازی می
روند. عده زیادی از آنها دور خانواده یک مربی فوتبال آلمانی که
برای جام جهانی به کشور خود بر می گشت، حلقه زده بودند و با
انگلیسی دست و پا شکسته ای سعی داشتند که در حین گفتگو درباره
فوتبال، چند جمله کاربردی نیز به زبان آلمانی بیاموزند.
وقتی فهمیدند ایرانی هستم، با من گرم گرفتند. یکی
از آنها معتقد بود که با توجه به قابلیت های فردی بازیکنان تیم ملی
ایران و همچنین امکان وقوع هر نتیجه ای، احتمال باخت مکزیک در
مقابل ایران وجود دارد.
خصوصاً که هنوز مشخص نبود دروازبان اصلی تیم در
بازی اول با آنها حضور خواهد داشت یا غایب خواهد بود. چند ایرانی
دیگر هم به این مکالمه پیوستند و بحث بسیار جالب و دور از انتظاری
میان طرفداران دو تیم در گرفت.
پیش از ورود به هواپیما برای هم آرزوی موفقیت
کردیم. از همین برخورد میان مردم سه ملت ایران، آلمان و مکزیک
دانستم که بیش ازهرچیزی برای دوستی می رویم و این درست همان است که
باید باشد.
در هواپیما، یک ژاپنی ساکن نیویورک کنار من نشسته
بود. وقتی فهمید ایرانی هستم با خوشحالی و هیجان گذرنامه اش را که
روادید (ویزای) ایران داشت به من نشان داد و گفت که برای یکی از
بازی های ژاپن-ایران به تهران رفته است. ظاهراً یکی از آن
طرفدارهای جدی بود که برای دیدن یک بازی و تشویق تیمش حاضر بود تا
نیمکره جنوبی هم برود.
با این حال معتقد بود که احساس بودن در هیچ سالن
ورزشی، مانند بودن در ورزشگاه آزادی تهران نیست. از آنجا که ایران
در آن بازی ژاپن را برده بود، گمان می کرد که برای ما در این جام
نیز، امکان صعود به مرحله بعد وجود دارد! از اینکه با این اشتیاق
از مهمان نوازی و گرمی مردم ایران صحبت می کرد به خودم می بالیدم.
وقتی چند روز بعد، ژاپن در بازی اولش از استرالیا شکست سختی خورد،
به یاد او افتادم.
فردای آن روز در فرودگاه فرانکفورت دوستانم را پیدا
کردم. دسته های مردم به هم می پیوستند و به تدریج می شد تشخیص داد
هر دسته ای برای تشویق چه تیمی آمده است. به طبع، ایرانی ها و
مکزیکی ها در دسته های بزرگتری به سمت ایستگاه قطار می رفتند که
راه خود را برای رسیدن به شهر نورنبرگ پیدا کنند.
توی قطار ولوله ای بود. تشویق کنندگان مکزیکی که
گوئی ۱۰ برابر ما بودند با صدای بلند آواز می خواندند و پیشاپیش
پایکوبی پیروزی می کردند. وقتی برای دادن پاسخی با فریاد ایران،
ایران به کوپه آنها نزدیک شدیم، صحنه جالبی پدید آمد.
برای چندین دقیقه همه از هر دو طرف فریاد می زدند و
شادمانه و به دو زبان مختلف تیم خود را تشویق می کردند. اما
بلافاصله همه با هم دست دادند و نوشیدنی هایشان را به هم تعارف
کردند.
چه تجربه منحصر به فردی! و حالا این نورنبرگ قاضی
تلخ کامیهای جنگ جهانی دوم بود، که می رفت تا شیرین ترین قضاوت های
تاریخش را میان تیم های فوتبال به نظاره بنشیند.
رسیدن به شهر نورنبرگ اختلاف تعداد تماشاگران را
بیشتر هویدا می کرد.
در مرکز شهر خیابان های متقاطع بزرگی برای عبور
عابران پیاده تعبیه شده که در دو طرف به ویترین فروشگاه های
گوناگون محدود می شوند. در این خیابانها، بیش از هر چیز، رنگ سبز
لباس تیم مکزیک و دسته های پر سر و صدای آنان به چشم می خورد که با
خواندن آهنگ های زیبائی به تشویق و تبلیغ برای تیمشان می پرداختند.
به راستی چه پدیده دیگری جز فعالیت های صلح
آمیز و مردمی مانند دیدار در صحنه های رقابت ورزشی، ملت
های جهان را به هم نزدیک می کند؟
صداهای شادمانه ای که تا دیرگاهی
از شامگاه روز بازی و به ویژه پس از تجربه پیروزی با طنین بیشتری،
در سر ما می پیچید. به راستی این همه سرود شادمانانه را که در
ورزشگاه فریاد می زدند از کجا آموخته بودند؟
این در حالی است که ما چندین نسل است که فقط با
آهنگ آشنا و معروف "ممد بوقی" به همان سیاق همیشگی "ایران، ایران"
می کنیم. از سرود تشویق که بگذریم، چرا هنگام پخش سرود ملی ما تنها
چیزی که جز نوای موسیقی بر ورزشگاه حاکم می شود، سکوتی سهمگین است؟
حتی بازیکنان تیم هم، سرود ملی نمی خوانند. شاید آن را بلد نیستند!
پیش از بازی، ایرانی هائی که از سراسر دنیا برای
تشویق تیم شان آمده بودند، در کنار هم نشسته و راجع به شکست به یاد
ماندنی که به مکزیک خواهیم چشاند، سخن می گفتند. حتی کودکان لباس
تیم ملی به تن داشتند. پدر یکی از آنها می گفت "پسر من دو سالشه
ولی آوردمش که از حالا تشویق کردن تیمش رو یاد بگیره!"
اما آنچه پس از بازی از این تشویق های دلگرم کننده
برجا ماند، چیزی جز انتقاد نبود. "اگه جای علی دائی، درخت کاج تو
زمین کاشته بودیم بهتر بود، دست کم گاهی وقت ها توپ بهش می خورد."
یا این که "ای آقا پشتش به جاهای اساسی گرمه این علی دائی، و الا
کدوم مربی عاقلی همچین انتخابی می کنه؟"
برخی دیگر نیز در باره سیاست های مختلف مربی و
تصمیم گیری های غلطش، و یا اشتباهات محرز دفاع و ناتوانی میرزاپور،
داد سخن داده بودند. با این همه از نظر من، تمامی سرافکندگی و
ناراحتی که از باخت نصیبمان شد، به دیدن صحنه های زیبای پس از بازی
اول در ورزشگاه می ارزید.
مکزیکی ها در پایان تشویق کنندگان ایرانی را تشویق
می کردند که با توجه به تعداد کم، به هیچ وجه از تشویق تیم شان
فروگذار نکرده بودند. با هم دست می دادیم. حتی بسیاری از تشویق
کنندگان به تعویض لباس های ورزشی خود مشغول بودند یا همدیگر را در
آغوش می کشیدند.
با خودم فکر می کردم، حتماً باید برای بسیاری از
حاضران در ورزشگاه چیزی بیش از بازی و برد و باخت مطرح باشد. چیزی
ورای احساسات آنی و فریادهای بی دریغ لازم است که هزاران نفر را از
هزار سوی دیگر دنیا به یک ورزشگاه بکشاند.
اما در فرانکفورت هنگام بازی دوم، شور و شوق دیگری
برپا بود. تعداد ایرانی ها بیشتر از بازی اول به نظر می رسید و
بسیاری از آنها که پنداری ساکن خود شهر بودند، از صبح روز بازی با
ماشین های خود به پخش موسیقی ایرانی و حمل پرچم های بزرگ ایران
مشغول بودند.
گرچه از دومین تلاش هم نتیجه مطلوبی بدست نیامد،
اما برای تشویق کنندگان، این بازی به اندازه اولی مأیوس کننده
نبود. بازیکنان جوان تر زمین را اداره می کردند و تیم به طور کلی
بازی زیباتری ارائه داد.
اما جالب تر از همه این که جشن های ایرانی در تمامی
شهر برپا بود. گوئی که اصلاً بازیی در کار نبوده و یا نتیجه آن
معکوس بوده است. خصوصاً وقتی تیم غنا از بازی دشوارش در مقابل
جمهوری چک با دست پر و پیروزمندانه گذر کرد و تماشاگرانش برای
پایکوبی به خیابان ها ریختند، تماشاگران ایرانی به طرز شگفت انگیزی
به آنها پیوسته و به همراه آنان شادمانی کردند.
برای کسی که از دور شاهد این صحنه ها بود، برنده
اصلی بازی، تماشاگرانی بودند که صرف نظر از نتیجه حاصله برای تیم
شان پای می کوبیدند و فرانکفورت در روز ۲۷ خرداد (۱۷ ژوئن) میزبان
بسیاری از این برنده ها بود.
شهرداری فرانکفورت تابلوی بسیار بزرگی را در میانه
رود ماین نصب کرده بود که بازی ها از دو طرف آن روی پرده ای بزرگ
پخش می شدند. هزاران نفر در محوطه مخصوصی از دو طرف رود بازی ها را
تماشا می کردند و این صحنه مانند تزئینی بر زیبائی های شهر
فرانکفورت نشسته بود.
آخرین بازی آن روز میان آمریکا و ایتالیا، یکی از
خشن ترین بازی های بود که تا آن هنگام در جام ۲۰۰۶ برگزار شده بود.
با این حال، برخی تماشاگران صلح آمیزترین صحنه ها را در دو طرف رود
ماین به نمایش گذاشته بودند.
از جمله، برخی از تماشاگران ایرانی در حالی که دو
پرچم بزرگ ایران و آمریکا را در کنار هم در دست داشتند، به همه
دنیا نشان می دادند که ایرانیان ساکن آمریکا هستند و دلیلی برای
انکار یا لاپوشانی هویت جدیدشان ندارند.
تا آنجا که به یاد دارم، هیچوقت در بیست و چند ساله
گذشته پرچم این دو کشور را، این چنین در کنارهم ندیده بودم. لابد
هنگام بازی ایران و آمریکا در جام ۱۹۹۸ فرانسه و یا حتی در جام
۱۹۹۴ آمریکا هم بسیاری صحنه های مشابه از طریق خبرگزاری ها به جهان
مخابره شده، اما من در ایران چیزی از آنها را ندیده ام.
به راستی چه پدیده دیگری جز فعالیت
های صلح آمیز و مردمی مانند دیدار در صحنه های رقابت ورزشی، ملت
های جهان را به هم نزدیک می کند؟ شاید هجوم گروه های امداد هنگام
بروز حوادث طبیعی؛ اما آیا همراهی شادمانانه مردم با هم در حالت
طبیعی زیبنده تر نیست؟
گوئی همه به تساوی در مقابل تیم آنگولا و
بازگشت به ایران با تنها یک امتیاز و آن هم به عنوان تیم
آخر گروه، راضی بودند
لایپزیگ تنها شهر آلمان شرقی سابق است که میزبان
یکی از بازی های سه گانه ایران در این جام شده است. شهری که سابقه
تاریخی، توان آن را نداشته تا غبار دوران کمونیستی را از چهره اش
بزداید.
از همین روست که هنگام گذار از خیابان های خارج از
مرکز شهر، می توان خانه های هم شکل و هم رنگش را به وضوح دید. با
این وجود، حال و هوای این شهر نیز درست مانند همه شهرهای دیگر
آلمان در این ماه، مملو از سرور و پایکوبی است.
خصوصاً روز پس از بازی دوم ایران، وقتی برزیل از سد
استرالیا به راحتی گذشت و کره جنوبی به سختی قهرمان جام خانگی ۱۹۹۸
را با نتیجه مساوی یک بر یک متوقف ساخت، تا خود صبح از خیابان های
آن صدای موسیقی و نوای شادی به گوش می رسید.
شاید شهر ۵۰۰ هزار نفری لایپزیگ پس از شنیدن خبر
فرو ریختن دیوار برلین و اتحاد دو آلمان، از سال ۱۹۸۹تاکنون هرگز
چنین جشن پر سروصدائی را به خود ندیده بود.
روز بازی سوم، گوئی ساکنان شهر مطابق معمول به دو
دسته سفید پوش و سرخ پوش تبدیل شده و به ترتیب برای پیروزی ایران
یا آنگولا فریاد می زدند. از همه جالب تر تعداد قابل توجه آلمانی
هائی بود که - به هر دلیلی- لباس تیم ملی ایران را به تن داشته و
تیم ما را تشویق می کردند.
راننده تاکسی که ما را به ورزشگاه می برد، به طرزی
شگفت انگیز با تیم ایران آشنائی داشت. به طوری که دست کم نام ۵ نفر
از بازیکنان اصلی را برد و در مورد توان تکنیکی آنها اظهار نظر
کرد.
شاید احساس نزدیکی آلمانی ها با این تیم، به دلیل
حضور برخی بازیکنان ایران در باشگاه های کشورشان باشد و یا به سبب
تجربه های شخصی خوبی که با ایرانیان داشته اند. اما صرف نظر از هر
دلیلی، مشاهده این صحنه انرژی جدیدی به تشویق کنندگان ایرانی داده
بود.
این در حالی بود که در زمین بازی، تفاوتی در وضعیت
تیم ملی حاصل نشد. هنوز علی دائی بازی می کرد، هنوز پاس ها گاه به
گاه به ناکجا می رفت و هنوز توپی به دروازه آنگولا ننشسته بود.
گل خوردن نیمه دوم، بند از بند تشویق گران ایران
گسست و تا زمانی که این گل جبران نشد، صدای فریاد تشویق تا حدودی
فرو نشست. اما وقتی سوت پایان نواخته شد، می شد خوشحالی را در چهره
و رفتار بازیکنان و تشویق کنندگان ایرانی مشاهده کرد.
گوئی همه به تساوی در مقابل تیم آنگولا و بازگشت به
ایران با تنها یک امتیاز و آن هم به عنوان تیم آخر گروه، راضی
بودند. خیابان های لایپزیگ بلافاصله از جمعیتی پر شد که پس از خروج
از ورزشگاه، برای مشاهده بازی آرژانتین- هلند به میدان آگوستوس-
جائی که بازی ها را روی پرده بسیار بزرگی پخش می کردند-، هجوم
آورده بودند.
وقتی بازی مهم شب ۳۱ خرداد (۲۱ژوئن) نیز با تساوی
به پایان رسید، فوج آرام و خوشحال مردم به سمت رستوران ها و هتل ها
روان شد، بی آنکه گروهی فریاد پیروزی سر دهد.
و اما در گوشه و کنار صدای گفتگوهای ایرانی هنوز به
گوش می رسید که "حالا با این مساوی لابد علی دائی می خواد تا زمان
جام جهانی بعدی هم بازی کنه؟" "علی کریمی هم که قرار بود واسه کار
زشتی که بعد از تعویض در بازی دوم کرد تنبیه بشه، با تیم قهر کرد و
وقتی مربی خواست ببردش به بازی، قبول نکرد" و بسیاری از همین قبیل.
گرچه جام جهانی ۲۰۰۶ آلمان برای تیم ملی ایران فرصت
دیگری بود که از دست رفت، اما برای ۶ ملیون مسافری که برای تشویق
تیم هایشان به این کشورآمده بودند به هیچ روی، ضایع نشد. مردم
آلمان با خوشروئی و صبر زیاد، پذیرای تمامی علاقمندان به فوتبال از
سراسر جهان بودند و تشویق کنندگان هم با حفظ اخلاق، جز زیبائی، چیز
دیگری رقم نزدند.
همه جا مردم کشورهای مختلف با خوشروئی و احترام با
یکدیگر برخورد می کردند و در جاهای مختلف می شد آنها را در حلقه
های کوچکی دید که حین غذا خوردن به تبادل نظر در مورد موضوعات روز
جهان مشغولند و یا راجع به کشور خود و جای دیگری که به آن سفر کرده
اند، سخن می گویند. گوئی
شعار آلمانی "جامی که توسط دوستان میزبانی می شود"، که بر در و
دیوار نوشته شده بود، مصداق قابل مشاهده ای از واقعیت داشت.