افق عارضه و
یا مرز ناحیه ای از فضا – زمان که گریز از آن
امکان پذیر نیست تا اندازه ای همانند سراپرده ای
با راه یک طرفه در پیرامون سیاهچال عمل می کند
یعنی : در آن افتادن همان و تا ابد در آنجا ماندن
همان ، چیزهایی مانند فضانورد بی تدبیر می توانند
از طریق افق عارضه بدرون سیاهچال فروروند لیکن
هرگز چیزی نمی تواند از طریق افق عارضه از این
سیاهچال به خارج فرار کند.( بیاد داشته باشید که
افق عارضه مسیر نوری است در فضا – زمان که در تلاش
رهایی از سیاهچال می باشد و ضمنا هیچ چیز تندتر از
نور حرکت نمی کند . ) ممکن است کسی افق عارضه را
باگفته دانته در مدخل جهنم هم مضمون بداند که گفت
: هر کس که وارد این جا شود همه امیدش را از دست
می دهد. هر چیز یا هر کسی که از طریق افق عارضه در
این چاه ویل فرو افتاد بزودی به ناحیه ای خواهد
رسید که در آن چگالی به بی نهایت و زمان به غایت
رسیده است.
نظریه نسبیت عام پیشگویی می کند که
اجسام سنگین و متحرک موجب انتشار امواج جاذبه ای و
چین خوردگی های در خمیدگی فضا می شوند که با سرعت
نور حرکت می کنند. اینها هم مانند امواج نورانی
هستند که چین خوردگی های در میدان الکترو مغناطیسی
می باشند. ولی آشکار ساختن آنها به مراتب مشکل تر
است ، آنها هم مانند نور انرژی اجسام ناشر خودشان
را به یغما می برند. بنابراین ممکن است کسی انتظار
این را داشته باشد که منظومه از اجسام جسیم
سرانجام در هم فرو نشسته و به حالت سکون در آید ،
زیرا انرژی آنها به وسیله امواج جاذبه ای تاراج می
شود. ( این تا اندازه ای شبیه سقوط چوب پنبه ای به
درون آب است یعنی : در ابتدا مدتی بر روی سطح آب
پایین و بالا می رود ولی سرانجام پس از اینکه چین
خوردگی های سطح آب انرژی انرا چپاول کردند بی رمق
وناتوان بر روی سطح آب ساکن می شود ).مثلا حرکت
زمین در مدار خود به دور خورشید مولد امواج جاذبه
ای است و اثر از بین رفتن انرژی آن سبب تغییر مدار
حرکت زمین می شود به قسمی که این مدار به تدریج به
خورشید نزدیک تر و نزدیک تر شده و سرانجام به آن
تصادم کرده و به حالت سکون در می آید شدت افت
انرژی برای خورشید و زمین بسیار کم و به اندازه ای
است که برای کار اندازی یک نجاری برقی کافی باشد.
این به معنی آن است که تقریبا یک هزار میلیون
میلیون میلیون میلیون سال به درازا می کشد تا زمین
در مسیری حلزونی به خورشید به پیوندد. بنابراین
موجبی آنی برای نگرانی موجود نیست. تغییر مدار
زمین بسیار به کندی انجام می گیرد و قابل مشاهده
نیست لیکن همین اثر در چند سال گذشته در مورد
منظومه ای موسوم به PSR1913+16 در
حال وقوع بوده است. این منظومه دارای دو ستاره
نوترونی است که هر یک به دور دیگری می گردد و
مقدار انرژی که آنها از طریق انتشار امواج جاذبه
ای از دست می دهند موجب گردش آنها در مسیر مارپیچی
به سوی یکدیگر می شود.
در طول مدت در هم
فرونشینی یک ستاره برای تشکیل یک سیاهچال ، حرکات
بسیار تندی خواهند شد و به این ترتیب شدت انرژی بر
باد رفته خیلی بیشتر می شود بنابراین زمان رسیدن
آن ستاره به حالت سکون طولانی نخواهد بود. حال
ببینیم این مراحل پایانی شبیه چیست؟ ممکن است کسی
تصور کند که شباهت این مرحله به همه کمیت ها و
کیفیت های پیچیده ستاره بستگی دارد که در شکل
گرفتن سیاهچال دخالت داشته اند یعنی نه تنها به
جرم و سرعت دوران ستاره بلکه همچنین به چگالی های
مختلف اجزاء گوناگون آن و حرکت های پیچیده گازهای
درون ستاره وابسته می باشد. و اگر سیاهچال ها هم
به گوناگونی همان اجسامی بودند که با در
همفرونشینی خود آنها را تشکیل داده اند آنگاه هر
گونه پیشگویی درباره سیاهچال ها به طور کلی شاید
دشوار باشد.
با اینهمه در سال
1967 دانشمندی کانادایی بنام ورنراسرائیل در
مطالعه و بررسی سیاهچال ها انقلابی پدید آورد . او
نشان داد که بر طبق نظریه نسبیت عام سیاهچالهای
غیر دوار باید خیلی ساده باشند. شکل این نوع سیاه
چال ها باید کاملا کره بوده و ابعادشان بستگی به
جرمشان داشته و هر زوج از آنها که جرمشان با هم
برابر باشد یکسان می باشند.در حقیقت می توان این
سیاه چالها را با راه حل ویژه ای از معادلات
انیشتن که از سال 1917 معروفیت یافته اند توجیه
کرد. این راه حل ، کوتاه زمانی پس از عرضه نظریه
نسبیت عام ، به وسیله کارل شوارتزشیلد کشف شد. در
آغاز افراد بسیاری از جمله خود اسرائیل معتقد
بودند که چون سیاه چالها باید کاملا کروی باشند پس
سیاه چالها فقط می توانند از در همفرونشینی یک جسم
کاملا کروی تشکیل شوند. بنابراین هر ستاره حقیقی
که هرگز نمی تواند کره کاملی باشد – تنها می تواند
درشکل یک تکینگی عریان در همفرونشیند.
با اینهمه ، تاویل
متفارتی از دستاورد اسرائیل وجود داشت که مورد
حمایت راجرپنروز بویژه جان ویلر قرار گرفت. آنان
بر این باور بودند که حرکات سریعی که مستلزم در
همفرونشینی یک ستاره می باشند به معنای این است که
امواج جاذبه ای که این ستاره منتشر می کند کرویت
آنرا به طور مستمر افزایش می دهند و زمانی که آن
ستاره به حالت سکون برسد کرویتی کامل خواهد داشت.
برطبق این نظر هر ستاره غیر دواری با وجود شکل
پیچیده و ساختار درونی غامض خود پس از همفرونشینی
جاذبه ای به سیاهچال کاملا کروی تبدیل می شود که
اندازه اش تنها به جرمش بستگی دارد. محاسبات بعدی
موید این نظر بودند و به طور کلی مورد پذیرش قرار
گرفت.
دستاورد ورنر
اسرائیل سیاهچالهایی را در بر می گرفت که فقط از
اجسام غیر دوار شکل گرفته بودند.یکی از شهروندان
زلاندنو به نام روی کرا در سلا 1963 موفق به کشف
مجموعه ای از راه حلهای معادلات نسبیت عام شد که
سیاهچالهای دوار را تشریح می کردند. سیاهچالهای
کری با سرعت ثابتی دوران می کنند و اندازه و شکل
آنها تنها به جرم و نر دوران آنها بستگی دارد. اگر
این نرخ صفر باشد آن سیاهچال کاملا مدور بوده و
راه حل مربوط به آن با راه حل شوارتز شیلد یکسان
است. اگر دوران مخالف صفر باشد سیاهچال از نزدیک
خط استوایش به بیرون شکم می دهد ( عینا مانند شکم
دادن خورشید یا زمین در نتیجه دوران به دورخودشان
) و هر چه تندتر به چرخد بیشتر شکم می دهد. به این
ترتیب برای تعمیم دستاورد اسرائیل به اجسام دوار
کمان بر این است که هر جسم دواری که برای تشکیل
سیاهچالی درهم فرونشیند سرانجام به حالت سکونی که
راه حل ( کری ) آنرا تشریح کرده درمی آید.
در سال 1970 یکی از
دانشجویان و همکاران پژوهشی من در دانشگاه کمبریج
بنام براندون کارتر نخستین گام را درراه ایقان و
اثبات چنین گمانی برداشت. او نشان دا به شرطی که
یک سیاهچال دوار و ساکنی دارای محور متقارنی نظیر
محور یک فرفره چرخان باشد اندازه و شکلش فقط به
جرم ونرخ دوارنش بستگی دارد. سپس در سال 1971 من
ثابت کردم که هر سیاهچال دوار ساکنی در واقع دارای
چنین محور تقارنی هست. سرانجام در سال 1973 دیوید
رابینسون از دانشکده پادشاهی لندن از دستاورد های
کارتر و من برای اثبات صحت آن گمان بهرمند شد: یک
چنین سیاهچالی در حقیقت باید پیرو راه حل کری. از
این قرار یک سیاهچال پس از در همفرونشینی جاذبه ای
باید به حالتی در آید که بتواند در آن دوران کند
اما نه ضربان افزون براین شکل و اندازه آن وابسته
به جرم و نرخ دورانش باشد نه به جنس جسمی که با آن
در هم فرونشینی خود را آغاز کرده است.این نتیجه به
این قضیه معروف شد که : سیاهچال زلف ندارد. قضیه
بی زلفی واجد اهمیت عملی بزرگی است زیرا تنوع
سیاهچالها را به شدت محدود می کند بنابراین امکان
ساختن مدل های اجسامی که ممکن است شامل سیاهچال
های باشند میسر می شود و مقایسه پیشگویی های این
مدل ها با مشاهدات انجام پذیر میشود. این قضیه
همچنین گویایی آن است که هنگامی که سیاهچالی شکل
گرفت باید مقادیر بسیار زیادی اطلاعات مربوط به
جسمی را که در همفرونشسته است از دست داده زیرا پس
از آن تمام چیز های قابل اندازه گیری آن جسم شاید
جرم و سرعت دوران آن باشد که مراد از آن را در بخش
بعدی کتاب خواهیم دید.
سیاهچالها در
تاریخ علم یکی از موارد بسیار نادری هستند که در
آن یک نظریه ای همانند یک مدل ریاضیاتی پیش از
وجود هر گونه و مدرک مشاهداتی که دال بر صحت آن
باشد با طول و تفسیر زیاد بسط و گسترش یافت. و در
حقیقت همین به عنوان دلیلی اصلی مورد استفاده
مخالفان وجود سیاهچالها قرار گرفت که می گفتند:
چگونه ممکن است کسی به اجسامی معتقد باشد که تنها
سند وجودی آنها بر اساس محاسبات نظریه تردد آمیز و
پرسش بر انگیز نسبیت عام استوار باشد؟ با این وصف
، مارتن اشمیت ستاره شناس رصدخانه پالومر
کالیفرنیا در سال 1963 سرخ گرایی یک جسم شبه ستاره
تیره رنگ را در راستای منبع انواج رادیوی موسم به
3C273 اندازه گرفت. او کشف کرد که این سرخ گرایی
از نوع گرانشی باشد آنگه آن شبه ستاره باید به
اندازه ای تنومند و بقدری به ما نزدیک باشد که
موجب اختلال در مدارات سیارات منظومه شمسی گردد
اما این قضیه در عوض به ما چنین می فهمانید که سبب
این سرخ گرایی انبساط عالم هستی است که آن هم به
نوبه خود اشاره بر این داشت که چنین جسمی باید در
فاصله بسیار دوری قرارداشته وبرای این که از این
فاصله بعید قابل دید باشد بایستی بسیار درخشان و
فروزان بوده و به عبارت دیگر در حال انتشار مقدار
عظیمی انرژی باشد. به نظر می آمد که تنها مکانیسمی
که مردم می توانستند در مورد منبع و علت تولید
چنین انرژی بزرگی به آن به اندیشند نه فقط در هم
فرونشینی یک ستاره بلکه در هم فرونشینی کل ناحیه
مرکزی کهکشان باشد. تعداد اجسام دیگر موسوم به
کوازار کشف شدند که همه آنها به مقدار زیاد سرخ
گرا بودند لیکن همگی به اندازه ای از ما دور هستند
که مشاهده آنها برای فراهم کردن مدرکی قاطع از
سیاهچال ها بسیار دشوار است . دل گرمی دیگری که
برای یافتن اثر از سیاهچال ها حاصل شد از طریق
اکتشافی در اجرام آسمانی بود که ناشر ضربان های
منظمی از امواج رادیوی بودند و کاشف آن یک دانشجوی
تحقیقاتی کمبریج بنام جاسلیمبل بود که در سال 1967
یافته خود را عرضه کرد. بل و سرپرست او به نام
انتونی هیوایش در آغاز خیال می کردند که شاید با
تمدنی بیگانه در کهکشان تماس گرفته اند به یاد
دارم که در سمیناری که آنها یافته خود را اعلام
کردند نام نخستین منابع چهار گانه ای راکه کشف
کرده بودند (
LGH1_4 ) گذشته
بودند ( مخفف آدم کوچولو های سبز می باشد ) با این
وصف درپایان این سمینار ، هم ایشان و هم دیگران به
این نتیجه کمتر خیالی رسیدند که این اجسام که به
آنها نام ستاره های طپنده داده شده بود در حقیقت
ستاره های نوترنی دواری هستند که به دلیل فعل و
انفعالی پیچیده بین میدان مغناطیسی خودشان و مواد
پیرامونشان در حال انتشار امواج رادیوی می
باشند.این دستاورد برای نویسندگان وسترن های فضایی
، خبر بدی بود ولی برای تعداد اندکی از ما که در
آن زمان به سیاهچال ها معتقد بودیم مژده ای
امیدوار کننده بود یعنی : آن نخستین شاهد مثبت از
ستاره های نوترونی بود یک ستاره با شعاعی در حدود
16 کیلومتر است یعنی فقط جند برابر شعاع بحرانی که
به ازاء آن ستاره ای تبدیل به یک سیاهچال می شود
اگر ستاره ای بتواند تا به این حد کوچکی درهم
فرونشیند توقع اینکه ستارگان دیگری هم بتوانند حتی
تا اندازه ای کوچکتری در هم فرو نشسته و به سیاه
چال تبدیل شوند غیر منطقی نخواهد بود.
ما چگونه می توانیم
به آشکار ساختن سیاه چالی امیدوار باشیم که همان
گونه مه از نامش پیدا ست هیچ نوری از آن ساطع نمی
شود؟ این تا اندازه ای شبیه جستجوی گربه سیاهی
درذغالدونی است. اما راهی بر ای آن وجود دارد.
همانطور که جان میچل در سال 1783 در رساله راهگشای
خود خاطر نشان ساخت یک سیاه چال هنوز هم به اجسام
مجاور خود یک نیرو جاذبه وارد می کند. ستاره
شناسان، منظومه های بسیاری را مشاهده کرده اند که
در آنها دو ستاره به دور یکدیگر گردش می کنند و با
نیروی جاذبه به سوری یکدیگر کشیده می شوند، آنان
همچنین منظومه های را دیده اند که در آنها تنها یک
ستاره مرئی در حول یک همبازی نامرئی گردش می کند.
بدیهی است که کسی نمی تواند فی الفور داوری کند که
آن همبازی یک سیاه چال استزیرا شاید: آن صرفا ییک
ستاره خیلی کم نوری باشد که به دیده در نیاید. با
اینهمه برخی از این منظومه ها مانند منظومه معروف
به صروت فلکی غرنوق نیز منیع سرشاری از اشعه ایکس
هستند بهترین توضیح برای این پدیده این است که
بگوییم ماده درون این ستاره نامریی از سطح آن به
بیزون فوران کرده است و هنگامی که این ماده بدنبال
همبازی نامریی خود می افتد حرکتی مارپیچی پدیدار
کرده ( تا اندازه ای شبیه جهش آب از یک آبپاش یا
فواره ) و بسیار داغ و سوزان شده و شروع به انتشار
اشعه ایکس می کند.برای این که چنین مکانیسمی به
تحقق بپیوندد آن جسن نامریی باید همانند یک کوازار
یا شبه ستاره نوترونی یا یک سیاهچال کوچک
باشد.کمترین جرم این جسم ناپیدا را می توان به
وسیله مدار مشهود آن ستاره مرئی تعیین کرد.این جرم
در مورد صورت فلکی غرنوق تقریبا 6 برابر خورشید می
باشد که بر طبق دستاورد چاندراسخار برای جسمی
نامرئی که به صورت کوازار باشد این مقدار بسیار
زیاد به نظر می رسد و نیز برای ستاره نوتذونی جرمی
عظیمی به شمار می رودبنابراین این جسم پرده نشین
باید یک سیاهچال باشد.
برای توضیح
صورت فلکی غرنوق مدلهای دیگری وجود دارند که
سیاهچال ها را در بر نمی گیرند لکن همگی تا اندازه
ای بلا تشبیه می باشند ، به نظر می رسد که یک
سیاهچال باید تنها توضیح طبیعی و راستین در این
مشاهدات باشد. با وجود این من با انیسیتو تکنولوژی
کیپ تورنه کالیفرنیا شرط بسته ام که صورت فلکی
غرنوق شامل سیاهچالی نباشد! این نوع خط مشس به
منزله بیمه ای برای من است . من کارهای بسیاری بر
روی سیاهچال ها انجام داده ام که اگر معلوم شود
سیاهچالی وجود ندارد همه زحمات من برباد خواهد رفت
ولی در آن صورت تنها مایه دلداری من ارمغانی است
که از برنده شدن در این شرط بندی عایدم می شود
یعنی دریافت چهار سال مجله Private
Eye .
اما اگر وجود سیاه چالی محقق شود سازمان کیپ برنده
یکسال مجله Pent
House خواهد
شد. وقتی که ما در سال 1975 این شرط را می بستیم
تا هشتاد در صد یقین داشتیم که صورت فلکی غرنوق یک
سیاه چال است و در حال حاضر باید بگوییم که یقین
ما به نود و پنج درصد رسیده است لیکن آن شرط هنوز
باقی و بر قرار است.
ما اکنون هم مدارکی
برای سیاه چالهای متعدد ی در منظومه های نظیر صورت
فلکی غرنوق داریم که در کهکشان خودمان و در دو
کهکشان همسایه ما ( ابر های ماژلان ) وجود دارند،
با این حال تعداد سیاهچال ها تقریبا به طور یقین
باید خیلی بیشتر از اینها باشد ، در طول تاریخ دور
و دراز کیهان باید سوخت هسته ای بسیاری از ستارگان
به پایان رسیده باشد و گرفتار در همفرونشینی شده
باشند. حتی تعداد سیاهچالهاباید افزونتر از
ستارگان مرئی باشد که تعدادشان فقط در کهکشان ما
تقریبا بالغ بر صد هزار میلیون است. نیروی جاذبه
خارق العاده چنین تعداد عطیمی از سیاهچال ها می
تواند گویای این باشد که چرا کهکشان ما با چنین
سرعتی که اکنون دارد دوران می کند؟ زیرا جرم
ستارگان مرئی موجود در کهکشان ما برای محاسبه چنین
سرعتی به تنهایی کافی نیست. ما همچنین دارای شواهد
و مدارکی چند می باشیم مشعر بر اینکه سیاه چالی با
جرم خیلی بیشتری در مرکز کهکشان ما وجود دارد که
جرم آن در حدود یک صد هزار برابر جرم خورشید است.
ستارگان موجود در این کهکشان که زیاد به این
سیاهچال نزدیک می شوند در نتیجه اختلاف حاصل در
نیروهای جاذبه ای در دو سمت دور و نزدیکشان از هم
دریده خواهند شد وبقایای آنها و گازی که از
ستارگان دیگر متصاعد می شود به سوی این سیاهچال
کشیده شد و همانند صورت فلکی غرنوق این گاز ها با
هم در مسیری مارپیچی چرخزنان به درون آن فرو
خواهند رفت و در این ضمن گرم هم می شوند ولی نه به
درجه ای که در آن مورد گرم می شدند یعنی به آن
اندازه گرم نمی شوند که بتوانند اشعه ایکس از خود
منتشر سازند لیکن گرمای آن به حدی می رسد که
بتوانند برای همین منبع متراکم امواج رادیویی و
پرتو های فرو تر از سرخی که از مرکز کهکشانها صدار
می شوند پاسخی فراهم سازند.
گمان می رود سیاهچال
های مشابه ولی بزرگتری با جرمهایی نزدیک به یکصد
میلیون برابر خورشید وجود داشته باشند که درمراکز
کوازار ها قرار دارند. ماده ای که درون چنین
سیاهچال مافوق سنگینی فرو می افتد یگانه منبع پر
قدرتی را بوجود می آورد که بتواند آن مقادیر عظیمه
انرژی را که این اجسام در حال انتشار آنها هستند
تبیین و تشریح کند ، به محض آنکه ماده به درون
سیاهچال تنوره می کشد آنرا در همان جهتی بدوران در
آورد که موجب پیدایش یک میدان مغناطیسی شود که تا
اندازه ای شبیه میدان مغناطیسی زمین است. ماده
ساقطه در این سیاهچال در نزدیکی آن ذراتی بسیار پر
انرژی تولید خواهند کرد و کیدان آهن ربایی حاصله
به اندازه ای توانمند است که می تواند این ذرات را
به صورت افشانه هایی در آورد که از دو انتهای محور
دوران یعنی در امتداد قطبهای شمال و جنوب سیاهچال
به بیرون فوران کنند چنین افشانه ای در تعدادی از
کهکشانها و کوازار ها واقعا مشاهده شده اند.
همچنین می توان سیاه
چال هایی رامشاهده کرد که جرمی بسیار کمتر از جرم
خورشید دارند چنین سیاهچالهای نمی توانند از طریق
در همفرونشینی جاذبه ای شکل گرفته باشند زیرا جرم
آنها پایین تر از حد جرمی چاندراسخار است و
ستارگانی با این جرم کم حتی با پایان رسیدن سوخت
هسته ایشان نم می توانند در برابر نیروی جاذبه ای
حافظ خود باشند. تشکیل سیاهچالهای کم جرم فقط در
صورتی امکان پذیر است که ماده آنها تحت فشار های
بسیاز زیاد تا رسیدن به چگالی های فوق العاده بالا
در هم فشرده شوند چنین فشار هایی در بمب های
هیدروژنی خیلی حادث می شود و : جان ویلر فیزیکدان
معروف یک بار حساب کرده بود که اگر کسی تمام آب
های سنگین اوقیانوس های روی زمین را گردآوری کند
آنگاه می تواند از آنها بمب هیدروژنی بسازد که
فشار حاصل از انفجار آن بقسمی ماده را به مرکزش
فشار دهد که تبدیل به سیاهچال شود. امکان عملی تر
آنست که یک چنین سیاهچالهای کم جرمی ممکن است در
همان اوایل آفرینش کیهان که بر آن درجه حرارت و
فشار زیادی حاکم بوده است تشکیل شده باشند
سیاهچالها فقط در صورتی می توانند تشکیل شده باشند
که کیهان در اوایل بوجود آمدنش کاملا هموار و
یکنواخت نبوده باشد زیرا فقط در صورتی که ناحیه
کوچکی از آن چگالی از حد میانگین باشد می تواند با
این شیوه در هم فشرده شود تا به تشکیل سیاهچالی
بینجامد فقط ما می دانیم که درآن ازمنه باید بی
نظمی هایی وجود می داشته است زیرا در غیر این صورت
ماده موجود در عالم خلقت باید هنوز هم بجای اینکه
در ستاره ها و کهکشانها بروی هم تل انبار شده
باشدبکونه ای یکنواخت در سراسر عالم پخش شده باشد.
الزامی بودن وجود
این ناهمگونی ها به عنوان خمیر مایه ای برای تشکیل
سیاهچالها رهنمون این نکته است که تشکیل سیاهچال
های ابتدایی بطور وضوح بستگی به جزییات شرایط و
اوضاع و احوال اوایل کیهان دارد. به این ترتیب اگر
ما بتوانیم تعیین کنیم که هم اکنون چند سیاهچال
ابتدایی وجود دارد آنگاه می توانیم طلاعات بسیاری
از همان مراحل اولیه کیهان فراگیریم. ساه چال های
ابتدایی را که دارای جرمی بیشتر از یک هزار میلیون
تن باشند ( یعنی برابر با جرم یک کوه بزرگ ) می
توان فقط از طریق اثر جاذبه ای آنها بر دیگران
برماده مرئی یا انبساط جهان به شناسایی در آورد .
نقل
از بلاگ
فیزیک ایران