ويلارد ون اورمن كواين (W.V.Quine) به همراه ويتگنشتاين، مارتين
هايدگر و جان رالز، از مورد استنادترين فيلسوفان قرن بيستم
است.مى توان او را، با نفوذترين فيلسوف تحليلى نيمه دوم قرن بيستم
ناميد و چنان تاثيرى در استعلاى فلسفه تحليلى داشت كه به او لقب
«فيلسوف فيلسوفان» دادند.
او در سال ۱۹۰۸
در آمريكا به دنيا آمد. پدرش كارمند و مادرش معلم بود. تحصيلات
دانشگاهى را با رشته رياضى آغاز كرد و در ۱۹۳۰ ليسانس را دريافت
كرد. استعدادها و علائق متنوع او از يك طرف در رياضيات، علوم و
روانشناسى و از جانب ديگر در زبان، ادبيات و شعر نهايتاً او را به
جانب فلسفه كشاند.
خود او به تأثير مجموعه نوشته هاى ادگار آ لن پو و نوشته «اوركا»
اشاره مى كند كه علاقه فلسفى اش را به ماهيت چيزها برانگيخت. در
سال پايانى دوره ليسانس مادرش كتاب سه جلدى برتراند راسل و آلفرد
نورث وايتهد اصول رياضيات (Principa Mathematica) (۱۹۱۳-۱۹۱۰) را
براى او خريد و او براى دوره دكترا زير نظر وايتهد به دانشگاه
هاروارد رفت. ۲۳ ساله بود كه دكتراى فلسفه را در ۱۹۳۲ تنها پس از
دو سال دريافت كرد. تز او متشكل از جنبه هاى گوناگون ساده شده و
وضوح يافته كار راسل و وايتهد بود.
كواين منطق را نزد
«آلفرد نورث وايتهد» (A.N.Whitehead)، فرا گرفت، اما سفر به اروپا،
او را تحت تاثير منطق دان هاى لهستانى و «حلقه وين»، خصوصاً
«كارناپ» (عضو برجسته مكتب «پوزيتيويسم منطقى») قرار داد. سال ها،
شاگرد «كارناپ» بود، اما بخش اعظم آثارى كه در دوران پختگى فكرى
منتشر ساخت، در نوعى گفت وگوى نقادانه با «كارناپ»، درصدد گذر از
او بود. گرچه در آثار بيست سال آخر عمرش، گرايش به تائيد
ديدگاه هاى «كارناپ» و بازگشت به آراى او مشهود است.
گرچه ابتدا كواين را
منطق دان به شمار مى آوردند اما به زودى او به عنوان فيلسوفى عمومى
مورد توجه قرار گرفت. در ابتدا به عنوان فيلسوف منطق و زبان، اما
نهايتاً به عنوان يك متافيزيسين كه افكار راديكالش درباره
هستى شناسى، معرفت شناسى و ارتباط در همه حوزه هاى عمده فلسفه
تأثير گذاشت.
او در مقاله معروف
«دو حكم جزمى تجربى گرايى» (Two Dogms of Empricism) در سال ۱۹۵۱،
ديدگاه سنتى در مورد «معنا» و مفاهيم مربوط مانند هم معنايى(Synony
my) و تحليل پذيرى را (analyticity) مورد انتقاد قرار داد. ديدگاه
جايگزينى در مورد معنا را طرح كرد كه در كتاب «كلمه و شى» (Word
and Object) مورد بررسى قرار گرفته است.
نقش اصلى كواين اين
بود كه ايده ماهيت همگانى زبان را به پيامد هاى نهايى مى رساند
كه براى بسيارى از فيلسوفان مسئله آفرين است. يكى از اين پيامد ها،
عدم تعين ترجمه است، كه بسيار مورد بحث قرار گرفته است.
بر اساس اين نظر
ممكن است كتاب هاى راهنماى متعددى (دستور زبان و فرهنگ) براى ترجمه
بين دو زبان موجود باشد. ترجمه هايى كه با كمك يكى از اين كتاب هاى
راهنما انجام مى شود مى تواند با ترجمه انجام شده بر اساس كتاب
راهنماى ديگر مطابقت نكند. با اين حال هر كتاب راهنما با همه شواهد
براى مترجم مطابقت دارد. منظور از شواهد همه شواهد در دسترس همگان
است كه با استفاده از زبان، در گفتار و نيز در نوشتار مرتبط هستند.
اين امر تنها موضوعى معرفتى نيست، كه ما قادر نباشيم بگوييم كدام
كتاب راهنما درست است، موضوع بر سر درست يا غلط بودن نيست، ترجمه
صرفاً به خاطر شواهد [متناقض] نيست كه قطعى نيست، ترجمه [اصولاً]
غيرمتعين است.
«كواين» معتقد بود
كه نظريه ها در علوم اجتماعى و انسان شناسى كه شامل محمولات روانى
هستند، مى توانند از نظر علمى قابل احترام باشند، حتى اگر آنها،
قابل تحويل به علوم تجربى نباشند. نقد «كواين» پاياني بر برخى از
مكاتب فلسفه علم چون پوزيتيويسم منطقى بود. كواين، سال هاى زيادى
استاد ممتاز فلسفه در دانشگاه هاروارد بود و حدود بيست كتاب و
تعداد زيادى مقالات از وى منتشر شده است.وي در سال ۲۰۰۰ درگذشت.
جوهر بنيانى فلسفه
علم «كواين»، در باب «معرفت شناسى ناتوراليستى» يا معرفت شناسى
طبيعت گرا است. طبيعت گرايى،
ديدگاهى است كه ادعا دارد، علم، تنها وسيله يافتن حقيقت درباره
جهان است. هدف معرفت شناسى سنتى، دفاع از علم در برابر ترديدهاى
شك گرايانه بود، كه از طريق عقايد متمايز و مشخص (عقل گرايى) يا
شواهد حسى بى واسطه (تجربه گرايى)، درپى انجام آن بود.
اما «كواين» بر اين
باور بود كه «معرفت شناسى»تاكنون ناموفق بوده است و احتمالاً
نمى تواند موفقيت آميز باشد. از نظر او، علم نمى تواند توسط
هيچ چيز در خارج علم، توجيه شود و هيچ منظر استعلايى براى به چالش
خواندن نظام جهانى وجود ندارد. نظام جهانى ما، تنها از درون خودش
مى تواند تحت سئوال قرار گيرد، بنابراين معرفت شناسى، بخشى از كل
نظريه طبيعت ما است.
هدف اوليه
معرفت شناسى طبيعت گرا، تبيين چگونگى ارتباط نظريه هاى علمى از
لحاظ على و استنتاجى با داده هاى حسى است. «كواين» چون يك
تجربه گرا بود، اعتقاد داشت، هر شاهدى براى علم، يك شاهد حسى است.
علم حاضر، نشان داده است كه اطلاعات ما درباره جهان خارج، از طريق
حواس و گيرنده هاى حسى به دست مى آيد.اما «طبيعت گرايى»، نيز يك
فرضيه علمى است و مى تواند محل چالش باشد.
پيامد ديگر
«طبيعت گرايى» كواين، «فيزيكاليسم» است، «فيزيكاليسم»، بدين معناست
كه هر رويداد يا حالتى در جهان، توسط حالت ها يا رويدادهاى فيزيكى
تعيين مى شود. «كواين» به عنوان يك طبيعت گرا، براين اعتقاد است كه
چالش هاى حقيقت در خود علم جاى دارند و اين نظريه او را به يك
«واقع گراى علمى» بدل مى كند. اما در نوشته هايش، عباراتى وجود
دارد كه نشان دهنده يك نگرش «ابزارگرايى» نسبت به علم است.
براساس «تجربه
گرايى»، شواهد براى نظريه هاى علمى از مشاهدات اخذ مى شود.
«كواين»، براى بررسى ارتباط بين علم و مشاهده، بر متناظر بودن
صورت بندى هاى زبان شناسى تكيه مى كند. وى براى حل مسائل فلسفى بر
«عروج معناشناسانه» (Semanticascent)، كه در كتاب معروف خود «كلمه
و شى» آن را بسط داده است، تاكيد دارد. يعنى به جاى پرداختن به
اشيا و امور در عالم واقع، به بررسى مفاهيم متناظر آنها در
ساختارهاى زبانى تكيه كنيم.
او معتقد بود،
استفاده از «عروج معناشناسانه»، سبب مى شود كه بتوانيم از مشكلاتى
كه در هنگام سخن گفتن از ماهيت برخى موجوديت ها، فرآيندها يا
رويدادها، پديد مى آيد، احتراز كنيم. در نتيجه او «نظريه» را يك
مجموعه يا تلفيقى از گزاره ها مى داند و يك «گزاره مشاهده اى» را
براى جامعه اى با زبان معين، گزاره اى مى داند كه مستقيماً با
تحريكات حسى هر عضوى از اين جامعه مرتبط است، در نتيجه كل اعضا
وقتى كه نظاره گر موقعيت يكسانى باشند، داورى يكسانى نيز دارند. از
«گزاره هاى مشاهده اى» مى توان موارد زير را مثال زد: «هوا سرد
است» يا «اين يك گل است.»
بيشتر گزاره هاى
مشاهده اى يك حالت يا رويداد فيزيكى را نشان مى دهند اما برخى
گزاره ها مانند «حسن هواپيمايى را در ذهنش مجسم كرد»، يك حالت
روانى است. از ديدگاه «كواين»، گزاره هاى مشاهده اى، گاهى صادق و
گاهى كاذبند، بنابراين نمى توانند توسط نظريه هاى علمى مورد دلالت
واقع شوند، چون نظريه ها يا صادقند يا كاذب.
او اعتقاد دارد دو
گزاره مشاهده اى مى تواند در يك جمله كلى تركيب شوند مانند قالب
«هرچه اين است، آن است» كه مى توان آن را به صورت «هرچه كلاغ سياه
وجود دارد، سياه است» مثال زد. اين قبيل جملات، «مطلق هاى
مشاهده اى» ناميده مى شوند كه يا درستند يا كاذب، كه مى تواند توسط
نظريه هاى علمى مورد استناد قرار بگيرد. «گزاره هاى مشاهده اى» در
فلسفه علم «كواين» بسيار مهم اند. آنها به طور على، با تحريكات حسى
ارتباط دارند و شامل واژه هايى هستند كه در جملات نظرى وجود دارد.
بنابراين آنها، ارتباطى را بين مشاهده و نظريه برقرار مى كنند.
«كواين»، معتقد بود
هيچ قضاوت علمى اى، حتى قضاوت هاى مشاهده اى نمى تواند ادعاى حقيقت
اثبات شده كند. او استدلال مى كند زمانى كه دانشمندان، نظريه اى را
در موضوع مورد مطالعه خويش پذيرفتند. (مانند مكانيك نيوتنى)، تمام
قضاوت هاى مشاهده اى را در پرتو آن نظريه تفسير خواهند كرد،
بنابراين مجبور نيستند شواهد منفى اى را كه نمايانگر خطا بودن
نظريه اى است، بپذيرند.
البته
«فايرابند»، ديگر فيلسوف علم نيز همانند «كواين»، چنين نظرى دارد،
هردو براى اين منظور از واژه «قياس ناپذيرى» يا «سنجش ناپذيرى» (incommonsurability)،
استفاده مى كنند. يعنى هيچ معيار مشتركى به صورت قضاوت هاى
مشاهده اى مستقل از نظريه وجود ندارد كه بتوان براساس آن، حكمى
عينى در باب برتر بودن يك نظريه بر نظريه ديگر ارائه داد. «كواين»
همچون «فايرابند»، معتقد است كه تصميم دانشمندان هميشه به
پيش فرض ها و محيط اجتماعى شان متكى است.
اين «نسبيت گرايى»
در بين فيلسوفان علم، بحث و جدل هاى بسيارى را برانگيخت اما غالب
فيلسوفان علم، از قبول عدم حجيت مستقل مشاهدات براى نظريه ها،
اكراه دارند. «كواين» براين باور بود، اگر گزاره هاى مشاهده اى
به صورت تحليل «كل گرايانه» بررسى شوند، نظريه بار نيستند و مستلزم
تفسير هم نمى باشند.
او معتقد بود كه
نظريه بايد در ارتباط با كليتى از فرضيه ها و پيش زمينه هاى معرفتى
درنظر گرفته شود. او در مقاله معروفش با نام «دو حكم جزمى
تجربه گرايى» كه محل بحث و ارجاع فراوان بوده است مى گويد «سخن
گفتن از محتواى تجربى هر قضيه مفردى، گمراه كننده است»، «كواين» در
نقد پوزيتيويست هاى منطقى، نشان داد كه روش هاى مربوط به
تائيد پذيرى درباره جملات منفرد كاربرد ندارد و ادعا مى كند كه يك
جمله را صرفاً در ارتباط با ديگر جملات و در چارچوب نظريه ها،
مى توان مورد تائيد يا تكذيب قرار داد. اين آموزه «كواين» كه
«كل گرايى» نام دارد، استدلال عمده او براى «طبيعت گرايى» نيز است.
اصل «كل گرايى»
ترديدهايى برچند عقيده كه در فلسفه علم رايج بودند، ايجاد كرد
مانند اصل اثبات پذيرى پوزيتيويسم منطقى، معيار ابطال پذيرى پوپر و
تمايز ميان گزاره هاى تحليلى و تركيبى. براساس نظر «كل گرايى» هيچ
قضيه نظرى از بازبينى و تجديدنظر مصون نيست. بنابراين ممكن است
هرگزاره را در كل نظام جهانى به وسيله منفى آن، جايگزين كنيم و اين
كار تا جايى امكان دارد كه «ما در جاى ديگر در كل دستگاه تعديل هاى
به شدت كافى بدهيم.» (نقل قول از مقاله دو حكم جزمى تجربه گرايى).
نتايج اين قبيل تعديل ها، نظام ديگرى از جهان با همان محتواى تجربى
خواهد بود.
البته دو نظام از
لحاظ منطقى ناسازگارند چون يكى شامل نفى ديگرى است. اين احتمال
دقيقاً آن چيزى است كه تعين پذيرى ناقص نظريه به واسطه شواهد گفته
مى شود. استدلال مبتنى بر «تعين پذيرى ناقص» بيان مى كند، اگر هر
نظريه اى درباره مشاهده ناپذيرها را كه با واقعيات مشاهده اى
سازگار باشد درنظر بگيريم، مى توان نظريات متباين ديگرى درنظر گرفت
كه آنها هم با همان واقعيت سازگار باشد. در نتيجه ما هيچ گاه
نمى توانيم به درستى يكى از نظريات پى ببريم. «دوهم» فيلسوف و
تاريخ نگار فرانسوى، نظرى را مطرح كرد كه «كواين» آن را احيا كرد و
به نام تز «دوهم- كواين» در فلسفه علم معروف است.
اين ديدگاه بيان
مى كند كه مى توان با افزودن فرضيه هاى كمكى از هر نظريه اى در
مقابل مشاهدات مبطل، دفاع كرد. «كواين» معتقد بود، اگر شواهد ابطال
كننده اى بر يك «نظريه» وجود داشته باشد، مى توانيم بدون ارتكاب
تناقض آن نظريه را حفظ كنيم، به اين شكل كه در جاى ديگرى از نظام
اعتقادى خويش، اصلاحاتى كنيم. استدلال «دوهم- كواين» فلسفه پوپر را
در باب «ابطال پذيرى» و «ملاك تحديد» (Demarcation)، به شدت به
چالش مى خواند. «پوپر» با نظريه ابطال پذيرى اش، سرانجام مسئله
تحديد را مطرح كرد، مسئله تحديد به دنبال
تمايز ميان علم و غير علم بود.
پوپر بر اين ادعا
بود كه علم برخلاف ماركسيسم و روانكاوى، ابطال پذير است، اما
استدلال «دوهم- كواين» نشان مى دهد كه حتى نظريات برجسته اى چون
مكانيك نيوتنى به راستى ابطال پذير نيستند زيرا هميشه مى شود
پيش بينى هاى نادرست آنها را با فرضيات كمكى رفع و رجوع كرد. در
اين حالت، استدلال «كواين»، كل مسئله تحديد را سست مى كند. تز
«تعيين پذيرى ناقص» بيان مى كند، كه نظريه هاى علمى كاملاً متفاوت
ممكن است توسط شواهد يكسانى، حمايت شوند. البته ممكن است تصور شود
اين ديدگاه ما را به سمت «شك گرايى» هدايت مى كند اما هيچ نشانه اى
از آراى «كواين» در اين باب نمى توان يافت.
معرفت شناسى
طبيعت گراى «كواين» صرفاً يك انتظام توصيفى نيست. بلكه او به يك
«معرفت شناسى هنجارى» نيز معتقد است. «معرفت شناسى هنجارى»،
توصيه هايى درباره ساختار فرضيه ها پيشنهاد مى كند كه براى اولويت
دادن يك نظريه بر نظريه ديگر، بايد آنها را ملاك قرار داد. «كواين»
شش فضيلت را براى مشخص ساختن يك فرضيه خوب، يعنى «محافظه كارى» ،
«بلندپروازانه نبودن»، «سادگى»، عموميت داشتن «ابطال پذيرى» و
«دقت» معرفى مى كند. البته
او تنها مدعى است كه اين شش فضيلت، پيش بينى هاى قابل اثبات
قوى ترى براى فرضيه ها ايجاد مى كنند اما اذعان دارد كه پيش بينى
هدف عمده علم نيست.
هدف اوليه علم از نظر او، «تكنولوژى» و فهم و ادراك است. البته
پيش بينى ها را بسيار مهم مى داند چون براى آزمون پذيرى يك فرضيه
ضرورى اند. او اعتقاد داشت كه علم براى ما ارزشمند است چون ما را
در فهم جهان قادر مى سازد و ابزارهاى مفيدى براى اهداف عملى
به وجود مى آورد. بدين دليل بيان مى كند كه يك نظريه علمى بايد
بتواند در يك زبان گسترده صورتبندى شود كه متغيرهاى منفرد و
ثابت هاى كلى را دربرگيرد و شامل «محمول»، «كميت» و «توابع ارزشى»
باشد.
او در مقاله «دو حكم جزمى تجربه گرايى تاكيد مى كند كه هر ثابت
مفردى بايد نامى براى چيزى اعم از انتزاعى يا انضمامى باشد اما
ثابت كلى يا بايد درباره يك فرد از چيزهاى كثير صدق كند يا درباره
هيچ چيز صدق نكند. در نتيجه هيچ قيد و بندى براى آنكه «ثابت هاى
كلى» را محدود كند، قائل نمى شود و اگرچه يك «فيزيكاليست» بود، با
اين حال استفاده از اصطلاحات روانشناسانه را در علم مى پذيرفت. او
معتقد بود كه حالت هاى روانى، حالت هاى مادى (عصبى) هستند. اما
اعتقاد ندارد كه حالت هاى روانى، مى تواند به حالت هاى فيزيكى
تحويل شود يا حالت هاى روانى اى كه نمى تواند به حالت هاى فيزيكى
تحويل شوند، در علم نبايد به كار رود.
آرمان و اندیشه
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40
آخرین
مقالات |