نخستين خبر از ورود علوم جديد در
ايران را در كتاب تاريخ ايران، نوشته سرجان مالكوم مى خوانيم.
جان مالكوم كه بين ۱۸۰۰ تا ۱۸۱۰ ميلادى،
سفير انگليس در دربار فتحعلى شاه قاجار بود، مى نويسد: «در
ساير علوم، اهالى حاليه ايران، مثل مردم قديم اين ملك اند. از
رياضى كم سررشته دارند و نجوم را هم بيشتر به جهت تعيين اوقات
و احكام رايجه تحصيل مى كنند. و اين علم است كه جميع ملت از
پادشاه تا گدا، به آن اعتقاد دارند. قواعد بطلميوس درباب صور و
حركات اجرام سماويه و هيئت و سطح زمين معتقد ايشان است. در اين
اواخر مختصرى از قواعد كاپرنيكس با شرح نيوتان در فارسى ترجمه
شده است بلكه سبب ترقى مردم در اين باب شود و چند نفرى هم
تحصيل كرده اند. لكن محتمل نيست كه اين گونه انواردانش به زودى
ظلمت زداى ابر جهالتى كه هم از قرن هاى دراز محيط به آفاق
مملكت بوده، شود. از جغرافيا من حيث هو علم خبر ندارند... از
علم مساحت و پيمايش زمين نيز مقدرى باخبرند كه همين قطعه از
كره را كه در تصرف ايشان است نمى توانند به هيچ طور درست تحديد
و تحطيط كنند...
آن چه در عهد پادشاهان مقتدر و
كاردان اندوخته شده است، در حكومت سلاطين جاهل ضعيف، بر باد
رفته است... تا به حال بنابر تغييرات ملكى و انقلابات دولتى،
درياى دانش در ايران على الاتصال در جزر و مد بوده و مادامى كه
مردم اين ملك در تحت حكومت بى ثابت و بالغلبه اند، بر همين نهج
خواهد بود.» (تاريخ ايران، جان مالكوم، جلد دوم، در بيان علوم
صنايع اهل ايران، ص ۵۹۸ تا ۶۰۰) جالب است كه وقتى دولت ايران
در تلاش آن بود كه با استفاده از آموزش هاى علمى و فنى
مستشاران فرانسوى، به سرپرستى ژنرال گاردان مانع حمله روسيه
شود و ثباتى در كشور فراهم آورد «به علت تحريكات و پول افشانى هاى
انگليس، بالاخره در ربيع الاول ۱۲۲۴ اين
هيات به ترك ايران مجبور گرديدند و به همين جهت اقدامات مفيدى
كه انسان در مدت كوتاه اقامت خود در ايران شروع كرده بودند و
ممكن بود براى اين همه سپاه و سلاح اين كشور بنيان بسيار خوب و
صلاحى باشد، چنانكه مى بايست نتيجه ثابتى ندارد. تاريخ موسسات
تمدنى جديد در ايران، جلد اول، دكتر حسين محبوبى اردكانى،
دانشگاه تهران، ص ۷۴) اين هيات بنابر درخواست فتحعلى شاه به
فرمان ناپلئون به ايران آمده بودند با خروج هيات فرانسوى از
ايران، مستشاران نظامى و سياسى انگليسى به ايران آمدند و به
آموزش نظاميان و تجهيز نيروها پرداختند. اما نه آموزش فرانسوى ها
و نه انگليسى ها، مانع از شكست ايران در برابر روسيه نشد و
ايران براى توقف جنگ ناچار به قبول دو عهدنامه گلستان و
تركمانچاى شد و بخشى از شمال ايران به روسيه واگذار شد.
شكست ايران از روسيه حكومتگران
را با پرسش هاى جدى روبه رو كرد: پرسش اين كه چرا شكست خورديم؟
لشكريان روسيه چه داشتند كه ما نداشتيم؟ چگونه مى توانيم عقب ماندگى هاى
خود را جبران كنيم؟
در پاسخ اين پرسش ها، اصلاح طلبان
جامعه، عامل پيروزى دشمن را نظم و قانون و علم و فن تشخيص
دادند و راه چاره را براى جبران عقب ماندگى ها در اعزام محصل
به خارج، تاسيس مراكز علمى و فنى، استخدام معلم و صنعتگر ماهر
خارجى، انتشار روزنامه، ترجمه و چاپ كتاب هاى علمى و فنى
يافتند.
«امروزه جهان سوم دارد به كندى
به اين تشخيص نزديك مى شود كه در تحليل نهايى، تسلط در علم و
تكنولوژى جديد و استفاده از آن چيزى است كه اساساً شمال را از
جنوب متمايز مى سازد. سطح زندگى يك ملت بستگى به علم و
تكنولوژى دارد. شكاف رو به افزايشى كه در اقتصاد و سلطه بين
جنوب و شمال ملاحظه مى كنيم اساساً فاصله در علم و تكنولوژى
است.» (مقدمه اى بر آموزش علوم و تكنولوژى در توسعه جنوب،
پروفسور عبدالسلام، شركت انتشارات علمى ۱۳۶۹)
براى اجراى اين كارها، در زمان فتحعلى شاه جمعاً هفت نفر، يك
بار دو نفر و چهار سال بعد چهار نفر به انگليس اعزام شدند تا
علم و فن بياموزند. ميرزا صالح شيرازى كه در ۱۲۳۰ ق / ۱۸۱۵ م.
جزء گروه دوم اعزام شد به تحصيل حكمت طبيعى (فيزيك _ شيمى...)،
زبان لاتين، فرانسه، انگليسى و صنعت چاپ پرداخت و در بازگشت از
انگليس يك دستگاه چاپ به ايران آورد و با عنوان مهندس به
كارهاى سياسى پرداخت و نخستين روزنامه به نام «كاغذ اخبار» را
منتشر كرد. ميرزا صالح را از نخستين مروجان علم جديد در ايران
مى دانند.
در زمان محمدشاه قاجار هم پنج
نفر محصل به فرانسه اعزام شدند. يكى از آنها ميرزا زكى مهندس
مازندرانى است كه پس از بازگشت به ايران و افتتاح دارالفنون
مترجم بعضى از معلمان خارجى دارالفنون شد. ميرزا زكى مترجم
نخستين كتاب فيزيك است كه به فارسى نوشته و چاپ شده است. اين
كتاب را مسيوكريزز (كريشش اتريشى، از گروه نخستين معلمانى كه
به ايران آمدند و فيزيك و شيمى تدريس مى كردند) نوشته، كه پس
از ترجمه در سال ۱۲۳۶ ش به چاپ رسيد.
• تاسيس دارالفنون
دارالفنون به همت و علاقه و
دستور ميرزا تقى خان اميركبير پايه گذارى شد. اميركبير در
سفرهايى كه همراه نمايندگان ايران به روسيه و عثمانى كرده بود،
با تمدن جديد اروپايى آشنا شد. او در بازديدى كه از مدارس كرد
متوجه شد كه حتى كر و لال ها را آموزش مى دهند. او در روسيه از
مدارسى بازديد كرد كه توسط فرانسوى ها و اتريشى ها داير شده
بود و در آنها اقسام علوم و فنون و صنايع و حرف تدريس مى شد.
در مسكو، در آن زمان ۱۶۶ مدرسه از اين نوع وجود داشت.
اميركبير در سال ۱۲۲۸ ش به ساختن
مدرسه دارالفنون در تهران فرمان داد. نقشه ساختمان را ميرزا
رضاى مهندس باشى، كه از محصلين اعزامى به انگليس در زمان
فتحعلى شاه بود، ظاهراً از روى نقشه سربازخانه اى در انگليس
تهيه كرد.
هدف از تاسيس اين مركز علمى و
فنى آموزش و ترويج علوم و فنون اروپايى بود. برنامه كار آموزش
در دارالفنون با استخدام شش نفر معلم اتريشى و يك نفر
ايتاليايى آغاز شد. رشته هاى تحصيلى دارالفنون بيشتر نظامى و
شامل پياده نظام، سواره نظام، توپخانه، مهندسى، پزشكى و جراحى،
داروسازى و كان شناسى بود. در تمام اين رشته ها علوم طبيعى و
رياضى تدريس مى شد. دانشجويان به طور عملى و نظرى مطالب را
مى آموختند.
دانشجويان اين مركز در ابتدا از
ميان شاهزادگان، اشراف و اعيان كه خواندن و نوشتن مى دانستند
انتخاب مى شدند. در دوره هاى بعد از ميان طبقات متوسط هم
تعدادى پذيرفته شدند. تحصيلات رايگان بود و علاوه بر خوراك،
ساليانه دو دست لباس و كمك هزينه هم به آنها داده مى شد.
ناصرالدين شاه در ابتدا به
دارالفنون و گسترش دانش بسيار علاقه مند بود. به طور مرتب در
آنجا حضور مى يافت و معلمان و محصلان را تشويق مى كرد. در
امتحانات حاضر مى شد و به افرادى كه فعاليت موثر داشتند جايزه
مى داد. او عموى خود على قلى ميرزا «اعتضاد السلطنه» را كه از
دانشمندان زمان خود بود و تاليفات بسيار داشت به رياست
دارالفنون برگزيد و مرتب در جريان امور مدرسه قرار مى گرفت.
• آموزش در دبيرستان
۴۳ سال پس از تاسيس دارالفنون، نخستين دبستان به سبك جديد
در سال ۱۳۱۲ قمرى به همت ميرزا رشديه در تبريز تاسيس شد. چهار
سال بعد به دعوت ميرزا على خان امين الدوله وزير
مظفرالدين شاه، ميرزا حسن به تهران آمد و مدرسه رشديه را در
تهران بنا گذاشت. (۱۳۱۵ ق) در همين سال انجمن معارف در ايران
تشكيل شد و اقدام به تاسيس مدرسه علميه كرد.
مدرسه علميه داراى دو بخش
ابتدايى و متوسطه بود و آن را «مدرسه علميه و ابتدائيه»
مى ناميدند. بخش ابتدايى چهار سال و بخش متوسطه سه سال بود.
رياست مدرسه را على خان ناظم العلوم بر عهده داشت. او از
شاگردان قديم دارالفنون و از فارغ التحصيلان مدرسه پلى تكنيك
سن سير پاريس بود كه پيش از اين در دارالفنون به تدريس مشغول
بود و سه سال هم مدير مدرسه همايونى اصفهان شد. يك سال پس از
تاسيس، على خان از مديريت استعفا داد و به جاى وى مخبرالسلطنه
هدايت انتخاب شد.
• آغاز انحراف
برنامه كار دبيرستان علميه همان
برنامه كشورهاى اروپايى بود. در اين مدرسه ملى رياضى، فيزيك،
شيمى، علوم طبيعى، ادبيات و زبان تدريس مى شد. دبيران هم از
دانشمندان و نامداران زمان بودند. محمدعلى فروغى (ذكاءالملك)
دبير فيزيك، موسيو داواك و شمس العلماى قريب دبير رياضى،
مزين الدوله و كفيل الدوله دبير تاريخ و جغرافى بودند. از كتاب
و آزمايشگاه و كارگاه خبرى نبود. دانش آموزان به جزوه نويسى
مشغول شدند. دانستنى ها اغلب پراكنده از ذهن معلم سخنگو، از
راه گوش به ذهن دانش آموز منتقل مى شد و پس از تحويل آنها بر
ورقه امتحان فراموش مى شد.
نخستين كتاب فيزيك كه براى
دانش آموزان دبيرستان در ايران نوشته شده است، دوره علم فيزيك
از تاليفات محمدعلى فروغى ذكاءالملك) است. اين كتاب چاپ سنگى،
نستعليق، رقعى و مشتمل بر يك مقدمه و پنج باب است.
كتاب هيچ پرسش و مسئله تمرينى
ندارد بنابراين دانش آموز جز گوش دادن و خواندن فعاليت ديگرى
انجام نمى دهد. حسن مهم كتاب، استفاده از آخرين اطلاعات است كه
با جمله هايى درست، روشن و نسبتاً ساده نگارش يافته است. در
آخرين فصل كتاب اشعه كاتوديك، اشعه ايكس، امواج الكتريسيته و
تلگراف بى سيم است و اين در حالى است كه چند سالى بيشتر از كشف
اين پديده ها نگذشته بود.
هر يك از دروس، سال ها فقط با
استفاده از يك كتاب آموزش داده مى شد. اغلب سال ها همان يك
كتاب هم ناياب بود، يا با تاخير به دست دانش آموزان مى رسيد.
البته به تدريج كتاب ها سروسامان يافتند. فعاليت هايى براى
دانش آموزان در نظر گرفته شد. حتى بعضى از مدارس داراى
آزمايشگاه شدند اما همه اين فعاليت ها براى آن بود كه
نوشته هاى كتاب بيشتر به ذهن سپرده شود تا با پرسش هاى امتحانى
كامل تر پاسخ داده شود و نمره بالاتر كسب شود و در نتيجه ورقه
ديپلم به دست آيد تا امكان استخدام يا شركت در كنكور دانشگاه
فراهم شود و دارنده ديپلم از مزاياى آن بهره مند گردد.
اگر بخواهيم فعاليت يكصدساله
اخير آموزش در دبيرستان را از هدف، برنامه درسى، مواد درسى
معلم، روش تدريس، ارزشيابى به اختصار از نظر بگذرانيم به
واقعيت هاى زير مى رسيم:
الف _ برنامه درسى: مهمترين
پرسشى كه در برابر برنامه ريزان درسى وجود داشت اين بود كه چه
چيزى بايد آموخته شود؟ يعنى محتواى آموزشى چه چيزى بايد باشد؟
برنامه ريزان درسى مطابق نظر افلاطون در ارتباط با محتواى
آموزشى به چهار پرسش پاسخ مى دادند.
۱ _ محتواى آموزشى (مثلاً مكانيك،
گرما
۲ _حجم محتوا (مثلاً يكصد و
پنجاه صفحه
۳ _ ساعت تدريس (مثلاً كلاس دوم
۴ ساعت در هفته
۴ _ چگونگى ارتباط افقى محتوا در
رابطه با ساير دروس و ارتباط عمودى در رابطه با سال هاى تحصيل
ب _ مواد درسى: منظور از مواد
درسى وسيله و ابزارى است كه با آن آموزش صورت مى گيرد. در
ايران در طول سال ها فقط يك كتاب، با تخته سياه و گچ ابزار
آموزشى ما را تشكيل مى داد.
ج _ معلم: فرمانده و محور هرگونه
فعاليت در كلاس است.
د _ روش تدريس: اساس آموزش ما در
طول تاريخ بر روش مستقيم و ايراد سخنرانى قرار داشت. در اين
روش دانش آموز فعال نيست و در جريان يادگيرى و ياددهى نقشى
ندارد و تسليم معلم است. اطاعت بى چون و چرا دارد. همكارى و
مشاركت در كار نيست. در كلاس هر چه آرام تر باشد، منظم تر
معرفى مى شود و نمره اخلاقش بيشتر است. بيشترين تلاش معلم در
جهت آن است كه دانستنى هاى دانش آموز را افزايش دهد.
هـ - ارزشيابى در نظام سنتى ما:
ارزشيابى به دو روش شفاهى و كتبى صورت مى گيرد. از دانش آموز
پرسش هايى پرسيده مى شود كه بايد پاسخ آنها را بگويد و يا بر
كاغذ بنويسد. معمولاً عين پاسخ در كتاب درسى نوشته شده و هنر
دانش آموز آن است كه پاسخ ها را به حافظه خود بسپارد و در
امتحان به ياد آورد.