اغلب در زندگي روزمره خود ملاحظه ميكنيم كه در اثر وجود يك
ناسازگاري بين ذهن ما و جهان خارج ، نظريات عجيب و غريبي اظهار
ميكنيم. اين نظريه پردازي از سرشت مبهم و ناموزون ما ناشي
ميشود. البته بايد توجه داشته باشيم كه نظريه پردازي علمي
چيزي كاملا متفاوت از اين موردي است كه اشاره شد. در نظريه
پردازي علمي ، انسان به صورت مستقيم با جهان خارج درگير ميشود
و ذهن در مواجهه مستقيم با آن آزاد است و لذا جهان در حكم فاعل
و ذهن در حكم منفعل ميباشد. اما در نظريه پردازي كه ما اشاره
كرديم، جاي اين دو عوض ميشود. در علم فلسفه از اين نوع نظريه
پردازيها عموما تحت عنوان متافيزيك ياد ميشود.
اگر تاريخ علم را مرور كنيم، ملاحظه ميكنيم كه همواره از
روزگارهاي قديم رابطه بين علم و فلسفه ، خصوصا بين فيزيك و
متافيزيك در نوسان بوده است. به عنوان مثال در زمان گاليله به
دليل حكومت افكار ارسطويي ، دانشمندان در ارائه نظريات علمي با
مشكلات بسياري مواجه بودهاند. اما تاريخ فلسفه ، مخصوصا بعد
از دكارت تحولاتي در اين زمينه پديدار شد. فلسفه بعد از دكارت
فلسفهاي است كه نقش علوم تجربي ، خصوصا فيزيك را در براندازي
نظامهاي فلسفي مهم ميداند. مثلا نظريههايي در باب زمان و
مكان و حركت كه توسط نيوتون ارائه گرديد، در فلسفه نيز تاثير
گذار بودند. به همين ترتيب در اوايل قرن بيستم نظريه نسبيت عام
انيشتين طلوع كرد كه برداشتي بديع و متفاوت از زمان و مكان و
حركت ارائه داد و تاثيرات ديگري را در حوزه فلسفه به همراه
داشت.
در اين دوران فيلسوف ذهن خود را در برابر جهان خارج و تاثيرات
آن منعطف ميگرداند. بنابراين متافيزيك نيز جنبههاي واقع
بينانه انديشيدن را مد نظر قرار ميدهد. پس در اين دوران
فيلسوف شخصي واقع گرا است كه ذهن خود را از دام وسوسههاي تخيل
رهانيده و به جهان مانند يك پديده عيني و نه ذهني نگاه ميكند
و لذا تعجب او و طرح پرسشهايش راهگشاي علوم تجربي است و ديگر
علم تجربي را كفر و عالم تجربي را كافر نميپندارد.
رابطه فيزيك و متافيزيك در قرن بيستم
پس از اينكه آراء اعضاي حلقه وين ، همچون پتكي سخت و سنگين بر
سر متافيزيك رايج فرود آمد و آن را بيمعني اعلام داشت، حريف
ديرينه و سر سخت حلقه وين ، كارل ريموند پوپر بر آن شد تا
متافيزيك را دوباره احيا نمايد. در قرن بيستم ما شاهد تحديد
ميان علم خصوصا فيزيك و متافيزيك هستيم. علم گزينه با معناي
فعاليتهاي دانشمندان تجربي بوده و متافيزيك امري نظري و
بيمعنا است كه سرگرمي عمده فلاسفه مدرسي است. اين تحديد
همواره به صورتهاي گوناگون مطرح شده است. حتي ميتوان در
نظريات ويتگنشتاين نيز رد پاهاي آن را يافت.
او در رساله خود گزارههاي متافيزيكي را بيمعني دانسته و در
پژوهشهاي فلسفي كه خود ردي است بر رساله منطقي- فلسفي جانب
معنا را گرفته و باز راي پيشين خود را حفظ ميكند. اما از نظر
دانالد گيليس در كتاب فلسفه علم در قرن بيستم ، ويتگنشتاين
مرتكب اشتباهي فاحش شده است. او از رياضيات محض مثال ميزند كه
در يك فعاليت و پژوهش كاملا نظري و فارغ از تجربه شكل ميگيرد
و بعد در فيزيك بكاربرده ميشود و پس از آنكه فرضيهاي ارائه
شد، در عمل مورد آزمون واقع ميشود و اگر از آزمون به سلامت
بيرون آمد ثبت ميگردد. آيا مفاهيم و يافتههاي رياضيات محض
قبل از اينكه در فيزيك الهام گر فرضيهاي جديد باشند، بيمعني
هستند؟ حال و روز گزارههاي متافيزيكي نيز اين چنين است.
پوپر در كتاب منطق اكتشاف علمي ، فصلي را به رابطه ميان علم و
متافيزيك اختصاص داده است. او مثالهاي فراواني را در دفاع از
متافيزيك ارائه ميكند. به عنوان مثال نظريه اتمي در زمان
متفكران قبل از سقراط مثل لوكيپوس و ذيمقراطيس يك مورد كاملا
متافيزيكي بود. اما همين نظريه كه جنبه متافيزيكي داشت، در
ابتداي قرن نوزدهم توسط دالتون براي حل برخي مسائل در شيمي
بكار گرفته شد. پس از آن در اواسط قرن نوزدهم ، ماكسول آن را
در نظريه جنبشي گازها وارد رياضي فيزيك كرد. اين مثال خود دليل
محكمي بر معنيدار بودن گزارههاي متافيزيكي است.
اساس پيدايش پوزيتيويسم منطقي به قرن بيستم و به حلقه وين و
اعضاي فعال و انقلابي آن بر ميگردد. حلقه وين عبا رت از جلسات
هفتگي عدهاي فيزيكدان و رياضيدان بود كه راجع به مسائل فلسفي
به بحث و تبادل نظر ميپرداختند. از جمله اين افراد ميتوان به
شليك ، نويرات ، وايزمن ، هانس هان ، هربرت فايگل و برخي ديگر
اشاره كرد. پس از اينكه آرا و عقايد اعضاي حلقه انتشار يافت،
دانشمندان و فلاسفه ديگري از جمله كارناپ و گودل نيز بدان
گرويدند.
كارناپ بعدها در سال 1926 يكي از تاثير گذارترين پوزيتيويستهاي
منطقي شد. نشريه شناخت ، مجموعهاي بود كه مقالات پوزتيويستها
را منتشر ميساخت. پوزيتيويسم منطقي بر پايه سه اصل عقيدتي
عمده قرار دارد كه شامل تمايز ميان تحليل و تركيب ، اصل تحقيق
پذيري ، برنهاد فرو كاستي و نقش مشاهده است.
البته آنچه ارائه شد مجومهاي از مطالبي است كه افراد گوناگون
در باب فيزيك و متافيزيك ارائه دادند. شايد كم نباشند تعداد
فيزيكداناني كه مسائل متافيزيكي كاملا پذيرفته و به آن اعتقاد
دارند. اما آنچه مهم است، ياد آوري اين دو مطلب است كه اولا
اظهار نظر قطعي در اين باب مستلزم داشتن اطلاعات بسيار وسيع و
گسترده از هر دو مورد ميباشد. و شخص بايد هم در زمينه فيزيك و
هم در زمينه متافيزيك صاحب نظر باشد تا بتواند نظري قاطع و
راسخ در اين باب داشته باشد.
نكته ديگر اين كه اگر ذهن و علم ما قادر به توجيه برخي
رويدادها نيست، دليلي براي رد آن وجود ندارد. چه بسا در تاريخ
علم موارد متعددي وجود داشته است كه در زمان مطرح شدن به دليل
ناقص بودن علم بشري ، دانشمندان قادر به قبول آنها نبودهاند.
اما پيشرفت علم در زمانهاي بعد اين مورد را به اثبات رسانده
است.