نظريه ارسطو تا به قرن هاي شانزدهم طرفدار داشت . در اين بازه
زماني ، نظريه اتمي طرفداراني نيز داشت. بويل
با تكيه بر انديشه ذرات گاز و رفتار آن ها و همچنين در صحنه شيمي ،
آنتوان لاو وازيه با انجام آزمايش هايي ، نظريه اتمي را تقويت
كردند.
در
اين هنگام جان دالتون ، با استناد به آزمايش هاي خود ، نظريه اتمي
خود را مطرح ساخت . به موجب اين نظريه :
1) تمام
مواد از ذرات بسيار ريزي به نام اتم تشكيل شده اند .
2) اتم
هاي يك عنصر از نظر جرم و نوع يكسان هستند اما اتم هاي عناصر مختلف
از نظر جرم و نوع كاملاً متفاوت هستند .
3) اتم
تقسيم ناپذير است .
اين
نظريه توانست به بسياري از شيمي دانان در انجام آزمايش هاي خود
كمك كند . با استناد به اين نظريه ، شيمي دان ها توانستند تركيبات
مولكولي مواد را كشف كنند و همچنين قانون پايستگي جرم را در واكنش
هاي شيميايي بكار ببرند.
در
اواسط قرن نوزدهم ، عده از دانشمندان با انجام آزمايش هايي ، تقسيم
ناپذير بودن اتم را رد كردند و پي بردند كه اتم از ذرات بسيار ريزي
تشكيل شده است . كه به ذرات سازنده اتم ، زير اتمي مي گويند.
براي نخستين بار جان تامسون ، با استفاده از لامپ پرتو كاتدي ، به
ماهيت زير اتمي ها پي برد . وي به دو سر الكترود مثبت و منفي لامپ
، اختلاف پتانسيل الكتريكي وصل كرد ، و مشاهده كرد كه پرتو كاتدي
از الكترود منفي ( كاتد ) به الكترود مثبت ( آند ) مي رود . سپس در
مسير پرتو كاتدي ميدان مغناطيسي قرار داد و مشاهده كرد كه پرتو
كاتدي به سمت قطب مثبت منحرف مي شود . و همچنين در اين مسير ،
توربين پرّه دار قرار داد و بر اثر برخورد پرتو به توربين ، توربين
شروع به حركت مي كرد.
وي
با تكيه بر آزمايش هاي خود به اين نتيجه رسيد كه ذرات سازنده پرتو
كاتدي داراي بارالكتريكي منفي هستند و همچنين علاوه بر ماهيت موجي
كه پرتو دارد ، ماهيت ذره اي نيز از حود نشان مي دهد . تامسون اين
ذرات منفي را ، الكترون ناميد.
و
بعد ها وي دريافت كه ذرات سازنده پرتو كاتدي در تمام مواد وجود
دارند . وي با استناد بر استنتاج هاي خود نظريه اتمي خود را مطرح
ساخت . مطابق اين مدل ، اتم از بار الكتريكي منفي ( الكترون ) و
بار الكتريكي مثبت تشكيل شده است كه به صورت يكنواخت در سراسر اتم
پخش شده است.
اما
دو سه سال بعد از آن رادرفورد با انجام آزمايشي ، مدل اتمي تامسون
را رد كرد . او در آزمايش خود ، پرتو آلفا را ، كه داراي بار
الكتريكي منفي است ، به ورقه نازك طلا گسيل داد ، بر اثر اين
برخورد ، بخش عظيمي از پرتو از ورقه عبور كرد ، اما قسمت ناچيزي از
آن ، بر اثر بر خورد ، منعكس و يا منحرف شد . وي با تكيه بر اين
استنتاج ، مدل اتمي خود را در صحنه رقابت مطرح ساخت . بخش عظيمي از
فضا اتم خالي است و به همين دليل بخش عظيمي از پرتو آلفا بدون
انحراف از اتم عبور مي كند ، اما قسمت ناچيزي از اتم توپر و متراكم
است كه داراي بار الكتريكي مثبت است و هنگامي كه پرتو آلفا به آن
برخورد مي كند منعكس مي شود و يا هنگامي كه از نزديكي آن عبور مي
كند منحرف مي شود . در اطراف اين منطقه توپر (هسته اتم ) الكترون
ها پراكنده شده اند . و علت آنكه چرا هنگامي كه پرتو آلفا از فضاي
اطراف هسته عبور مي كند و از كنار الكترون ها بدون هيچ انحرافي به
مسير خود ادامه مي دهد آن است ، كه در يك اتم اندازه بارالكتريكي
مثبت هسته با مجموع اندازه بار الكتريكي منفي الكترون هاي اطراف آن
برابر است . پس مطابق مدل اتمي رادرفورد ، اتم از هسته كه داراي
بار الكتريكي مثبت است و در مركز اتم قرار دارد و همچنين الكترون
كه در اطراف هسته قرار دارد ، تشكيل شده است .
با
پذيرفتن مدل اتمي رادرفورد اين سوال براي دانشمندان پيش آمد ، كه
طيف نشري خطي اتم عناصر ، حاصل از چيست؟
در
اين هنگام نيلس بور با پذيرفتن مدل اتمي رادرفورد چنين پيشنهاد داد
كه الكترون ها در اطراف هسته اتم در سطوح انرژي مشخصي قرار دارند و
در اين سطوح به دور هسته اتم در حال چرخيدن هستند . انرژي الكترون
هايي كه در سطوح انرژي پايين تر به هسته نزديك تر هستند ، نسبت به
الكترون هايي كه از هسته دورند ، انرژي كمتري دارند . پس براي
انتقال الكترون از سطح انرژي پايين به سطح انرژي بالا ، بايد
انرژي معادل اختلاف انرژي بين آن دو سطح ، را به آن الكترون
بدهيم . پس انرژي الكترون ها در يك اتم كوانتيده است.
مدل
اتمي بور توانست به ما نشان دهد كه طيف نشر خطي كه از اتم عناصر
گسيل مي شود ، بر اثر انتقال الكترون ها از سطوح انرژي بالا به
سطوح انرژي پايين است ، كه در اين انتقال انرژي الكترون كاهش و به
صورت نور و گرما آزاد مي شود . كه اگر اين نور آزاد شده را از
منشور عبور دهيم طيف نشري آن مشخص مي شود . بور ، بيشتر مدل اتمي
خود را بر اساس آزمايش هايي كه با اتم هاي هيدروژن و هيليم انجام
داده بود مطرح مي ساخت به همين دليل مدل اتمي او ( كه به مدل
منظومه شمسي معروف است ) براي اتم هاي سنگيني مانند اورانيم ، آهن
و ... صدق نمي كرد . در اين هنگام مدل اتمي كوانتمي (يا ابر
الكتروني ) به همكاري بسياري از دانشمندان به در عرصه رقابت مطرح
شد . از جمله دانشمنداني كه در اين مدل اتمي سهم چشمگيري داشتند ،
هايزنبگ ، پلانك و شرودينگر را مي توان نام برد . البته انيشتين با
ارائه فرمول هاي خود نيز توانست به اين مدل اتمي كمك كند.
طبق
اين مدل اتمي اتم از هسته و الكترون تشكيل شده است ، كه هسته در
مركز اتم قرار دارد و الكترون ها در اطراف هسته اتم در سطوح انرژي
مشخصي حركت مي كنند ( در اينجا بايد توجه داشت كه همه الكترون ها
به دور هسته نمي چرخند بلكه در اطراف آن در حال حركت هستند ) ، اما
تعيين دقيق مكان (موضع ) و سرعت ( نوع حركت ) الكترون ها به طور
هم زمان و در يك لحظه امكان پذير نيست . الكترون ها در اطراف هسته
اتم در فضاي مشخصي حركت مي كنند ، كه به اين فضاي اطراف اتم كه
بيشترين احتمال وجود اتم را دارد ، اوربيتال مي گويند . اوربيتال
ها در واقع تراز انرژي الكترون ها را مشخص مي كنند . هر كدام از
اين اوربيتال ها به چند زير لايه تقسيم مي شوند كه الكترون هاي زير
لايه هاي يك اوربيتال ، داراي انرژي يكساني هستند.
در
مدل اتمي كوانتمي ، تجسم اتم بسيار مشكل است . به همين دليل بعضي
از افراد براي مطالعه دگرگوني هاي اتم در يك واكنش از مدل اتمي بور
استفاده مي كنند.
البته مدل كوانتمي را در صفحه هاي سه بعدي (رايانه ) نشان مي دهند.
ورنر
هايزنبرگ ، دانشمند آلماني ، خاطر نشان ساخت كه تعيين دقيق الكترون
( موضع ومكان آن ) و همچنين اندازه سرعت آن (نوع حركت ) در يك لحظه
امكان پذير نيست.
براي ديدن جسمي وهمچنين تشخيص محل آن كافيست يك فوتون را به سطح آن
گسيل كنيم و با انعكاس آن فوتون از سطح و بازگشتش به حسگر هاي
مجازي يا حقيقي ( چشم يا هر نوع حسگر مجازي كه رادار ها را دريافت
مي كند ) ، موقعيت آن جسم را بازگو مي كند . طبق قوانين پلانك در
مورد امواج ، فوتون داراي طول موج و همچنين انرژي مي باشد ، به
همين دليل هنگامي كه به سطح جسم برخورد مي كند ، مقداري از انرژي
خود را به سطح جسم مقابل منتقل مي كند . اما ممكن است تاثيري بر آن
نداشته باشد . ( مانند برخورد نور به سطح آينه وانعكاس آن ) اما
اگر بخواهيم موقعيت يا جايگاه احتمالي الكترون ها را در اطراف هسته
اتم بيابيم و يك فوتون به الكترون بتابانيم ، الكترون با دريافت
مقداري انرژي از فوتون ، سرعتش افزايش مي يابد ، و در نتيجه مي
توانيم از جايگاه و محل حركت الكترون مطلع شويم ، اما نمي توانيم
از حركت و سرعت آن سخني بگوييم و اگر با انجام آزمايش هايي (از
جمله استفاده از ميدان مغناطيسي ) بتوانيم سرعت الكترون را ثبت
كنيم ، در اينجا نمي توانيم به طور دقيق محل حركت الكترون را مشخص
كنيم . اين بيان به عنوان عدم قطعيت هايزنبرگ شناخته شده است . پس
ما در واقع اشكال اوربيتال ها را بر اساس امواجي كه از الكترون ها
ساطع مي شود ، مجسم مي كنيم.
منبع : *فيزيك پايه جلد چهارم نوشته فرانك
بلت,
*شيمي عمومي نوشته مورتيمر.