حتي هنگامي كه علم ادعا ميكند بيش از هميشهدر توضيح
پديدههاي طبيعي موفق بوده است،باز اين فرياد بلند ميشود
كه احتمالا اكنون زمانپايان علم نزديك است. اين گفته صرفا
بهمعناي پذيرش محدوديت نيروي فكري وعقلي علم نيست بلكه
به معناي پذيرش (پايان)حقيقي علم به منزله فعاليتي بارور
و مولد است.چنين جملههايي اغلب با انديشه
پسامدرن(Postmodern) و
يا مفهومهاي عصرنوينهمراه است. اما تاريخدانان ميدانند كه
مفهومافول و مرگ احتمالي علم مفهومي است باريشههايي كهن
و قوي در
واقع، تمامي نگرشهاي معتقد به پاياناحتمالي علم از يك يا
دو انديشه موضوعيمشتق ميشود. خود دانشمندان اغلب
ديدگاهي(خطي) دارند. آنان علم را تلاشي در جهتارائه دركي
منسجم و كامل از جهان طبيعي ميدانند. اردوگاه مخالف، علم
را فرايند اوج وحضيض ميانگارند. پيروان اين ديدگاهچرخهاي،
علم را پيشرفتي از دوران كودكي وجواني به سمت دوران
سالخوردگي و سپسمرگ ميدانند، يا در بهترين حالت، علم را
تواليتغييرهايي ميدانند كه اميد اندكي را برايپيشرفتي قابل
قبول يا حتي خود انديشهپيشرفت باقي ميگذارد.
ديدگاههاي چرخهاي
در جنبش رمانتيكادبيات سده نوزدهم و احياي كنوني آن
فراوانيافت ميشود و به نظر ميرسد كه اين ديدگاههادر
دورانهاي بياعتقادي و ترديدهاي سياسي واقتصادي به شدت رشد
ميكنند. اما نكتهآموزنده در اينجاست كه جذابترين وشگفتترين
توضيحها در مورد انديشه چرخهايكه در مباحث امروز نيز ديده
ميشود در كتابيبه چاپ رسيده است كه در زمان پرتلاطمديگري
يعني درست در تلخترين روزهايپاياني جنگ جهاني اول در 1918
چاپ شد.نويسنده اين كتاب اسوالد شپنگلر (OswaldSpengler) دبير
گمنام و فقير دبيرستانهايآلمان بود.
كتاب 1200 صفحهاي
شپنگلر به نام desAbendlandes
Der untergang (افول
غرب) واكنش
و حساسيت بي درنگ و پايداري رابرانگيخت. در اين كتاب
ميتوان طلايههاياستدلالهاي امروز را يافت. مفهومهايي آشنا
كهدر نوشتههاي انديشمندان بسياري، از توينبي(ادامه دهنده
مستقيم شپنگلر) گرفته تا مؤلفانعصر نوين و ديگر منتقدان ديده
ميشود.مفهوم كليدي شپنگلر اين است كه تاريخ در هردوره
تاريخي اساسا جريان يكساني را طيميكند و از ساخت يكساني
تبعيت ميكند. هريك از تمدنهاي قدرتمند نوع بشر نه تنها
ازهمان اعتبار و اهميت تمدن غرب برخوردارندكه به نوبه خود،
از چرخهاي يكسان و فصلوارپيروي ميكنند. بنابه گفته شپنگلر،
سده بيستممتناسب است با روم باستان در دوران حكومتوحشيانه
قيصرها و اينك ما در آخرين روزهايزمستان به سر ميبريم.
دانشمندان در
نمايشنامه تيره و تار شپنگلرنقش خاصي ايفا ميكنند. دانشمندان
با اشتياق(فاوستوسي) خود به دانش، از طبيعت به منزلهآنچه
با (ادراك شهودي) درك ميشود رويميگردانند و يك نظم
ساختارمند و قابل اندازهگيري را جايگزين آن ميسازند.
شپنگلربه اعتراف مشهور (هرمان فون هلمهولتز)،فيزيكدان سده
نوزدهم اشاره ميكند.ايندانشمند مينويسد: (هدف نهايي
علومطبيعي... حل كردن تمامي علوم طبيعي تا حدفرمولهاي
رياضي، نشانهگرايش دروني علم بهانحطاط و درغلتيدن به دامن
يكي از انواعپرشمار عرفان است).
از ديدگاه شپنگلر،
نشانههاي انحطاط و ازهم گسيختگي علم پيشاپيش از سال 1918
آشكار شده است. او ميگويد (و اين گفتهنكتهاي آشنا در اين
ديدگاه است) علم فيزيكدچار يك (شك نابودكننده) شده است
واستفاده به سرعت روبه فزوني از روشهايآماري گواه اين امر
است، روشهايي كه پيش ازهر چيز دقت و صحت مطلق علم را كه
نسلهايپراميد پيشين بدان عقيده داشتند كنار ميگذارد).نظريه
نسبيت به اساس علم ديناميك ضربهميزند. انديشههاي كوانتوم
نيز به همان اندازهمخرب است. ناتواني ما در تشخيص
اينكهكدام يك نمونه از مادهاي راديواكتيو خواهدشكست مستقيما
از پاشنه آشيل علم مدرننشان دارد، علمي كه عليت را رها
كرده و دوبارهانديشه پيشا علمي تقدير و سرنوشت را
متداولكردهاست.
ميتوان شماري از
منابع را در رد ديدگاهچرخهاي شپنگلر آورد. اما جا دارد كه از
مياناين منابع، مقالهاي را به منزله نمونهاي از
ديدگاهخطي انتخاب كنيم كه در همان سال انتشاركتاب شپنگلر
يعني در 1918 به چاپ رسيد.اين مقاله به قلم كسي بود كه
تقريبا با شپنگلرهمسن بود و هنوز هم بيرون از حوزه
خودناشناخته مانده است. اين نويسنده جوان كهكتاب شپنگلر از
او به منزله نمادي از فروپاشيتمدن نام ميبرد، كسي جز
آلبرت اينشتين نبود.
اينشتين در اين
مقاله تحت عنوان (اصولپژوهش) به شيوهاي استعاري ريشه روشعلمي
را اين چنين توصيف ميكند: (انسان بهدنبال آن است كه
تصويري ساده و روشن ازجهان، يا به عبارتي تصويري جهاني را
بهشيوهاي مناسب شكل دهد) و به محض آنكهتصوير جهان بر
مبناي اين ساده كردن تكميلشد، آنگاه اين تصوير همان گونه
كه به واقع رخميدهد، به هر پديده طبيعي در تماميپيچيدگيش
بسط و گسترش مييابد.
اينشتين استدلال
ميآورد كه (بايد بتوان ازرهگذر استنتاج ناب، توصيف يا به
عبارتينظريهاي را در مورد هر فرايند طبيعي از جملهفرايند حيات
]از قوانين كلي[ به دست آورد).حركت به سوي اين هدف نه
سريع است و نهمستقيم و اين امر تا حدودي از آن روست كه(آنچه
به قوانين مقدماتي ]بزرگ [رهنمونميشود نه روشي منطقي بلكه
فقط شهوداست). با اين حال و به رغم محدوديتهاي ذهنآدمي،
نظمي كه ما در نظريههايمان ارائه ميكنيممتناسب است با
نظمي كه ديگران به هنگامبررسي پيشگوييهاي ما، در طبيعت مييابند.
اما چگونه چنين
چيزي امكانپذير است؟ اينشتين جسورانه اظهار ميكند كه ذهن ما
با(هماهنگي پيشاپيش شكل گرفته) هدايتميشود و اين مفهومي
است برگرفته از(گوتفريدويلهلم لايبنيتس) مبني براينكهخداوند
بازخواني مداوم ميان حوزه مادي وذهني را مجاز و روا
ميشمارد. البته امروزه بهنظر ميرسد كه دانشمندان كمتر به
استدلالي خداشناسانه متوسل ميشوند و بر يك اساستكاملي از
تطابق انديشههاي ما و محيطزيستمان اتكا ميكنند. در هرحال، از
ديدگاهخطي تركيب و هم نهاد خردورزي و شهود (بهجاي تضاد
ميان آنها) كليد پاسخگويي به تماميپرسشهايي است كه علم آن
طور كه ما اين واژهرا درك ميكنيم با آنها روبهروست.
با اين همه،
بدبيني نگرش چرخهاي وخوش بيني ديدگاه خطي، تنها الگوهاي
رايجنيستند. برخي از دانشمندان با ديدگاه سومي كهديدگاه
سلسله مراتبي است موافقاند. در اينديدگاه، هر سطح از سلسله
مراتب و پيچيدگي خصوصيات و قوانين خاص خود را دارد
كهنميتوان اين خصوصيات و قوانين را تا حدسطح بعدي پايان
آورد و تقليل داد. اما ديدگاهخطي و ديدگاه سلسهمراتبي در يك
نقطه اتفاقنظر دارند و آن اينكه ديدگاه چرخهاي معتقد
بهپايان قريبالوقوع علم، خيالي است شوم.
منبع: هوپا
نويسنده:
جرالد هولتن
مترجم: نيكو سرخوش
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40
آخرین
مقالات |