WELCOME |
|
|
چه چيز علمي است ؟ غير علمي كدام است ؟ مرز علم و متافيزيك چگونه مشخص مي شود ؟ اينها سوالاتي است كه فلسفه علم قصد بررسي و پاسخگويي به آنرا دارد . حلقه وين در اوايل قرن بيستم پاسخي را مطرح كرد كه با نام "پوزيتيويسم منطقي" مشهور شد. مقاله زير تاريخچه مختصري از نحوه شكل گيري و انحلال اين حلقه به قلم دكتر احمد رضا همتي است كه در صفحه انديشه روزنامه شرق در 12 و 13 خرداد 83 ارائه شد . متن را بدون تغيير در زير بخوانيد :
در سال ۱۹۰۷، جمعى دانشجوى
پرشور، هر پنجشنبه شب در كافه اى قديمى در شهر وين گردهم جمع مى شدند تا درباره علم
و فلسفه بحث كنند، آنها به شدت تحت تأثير «ارنست ماخ» بودند.«ماخ»، كرسى تاريخ و
نظريه علم استقرايى در دانشگاه وين را بر عهده داشت. او يك دايره المعارف سيار بود
و به شعب مختلف و متنوع علوم احاطه داشت. كار عمده او پرورش بيشتر تجربه گرايى
«باركلى» و «هيوم» بود. اين انجمن دوستانه در پى آن بود كه حق فيزيك نظرى، رياضيات
و منطق را ادا كند و در عين حال از آموزه كلى «ماخ» كه مى گفت علم اساساً توصيف
تجربه است عدول نكند. اين گروه جوان را سه تن رهبرى مى كردند، «فيليپ فرانك»، «هانس
هان» و «اتونويرات» كه بعدها از اعضاى برجسته حلقه وين شدند. مجلس انس دوستانه
آنها، آغازى بود براى شكل گيرى گروهى كه بعدها به «حلقه وين» معروف شدند و رأى
فلسفى آنها «تجربه گرايى منطقى» و يا «پوزيتيويسم منطقى» بود، نامى كه «فايگل» به
مجموعه افكار گروه داده بود.
«فرانك» در كتابى كه بعدها نوشت (كتاب علم جديد و فلسفه) از «ماخ» به عنوان معلم
راستين حلقه وين ياد كرد. در سال ۱۹۲۱، «هانس هان»، كرسى استادى رياضيات در دانشگاه
وين را كسب كرد و «فرانك» استاد فيزيك نظرى در دانشگاه پراگ شد و «نويرات» البته
كرسى استادى دانشگاهى را به دست نياورد اما به دليل با نشاط و خوش مشرب بودنش
سازماندهى فعاليت هاى دانشگاهى، آموزشى و اقتصادى را بر عهده گرفت.
قدرت و نفوذ «هان» آنقدر بود كه
دوست خود «موريتس شليك» را به مقام استادى علوم استقرايى كه جايگاه «ماخ» بود
برساند. «شليك» محضر «ماكس پلانك» را درك كرده بود و به عنوان مفسر نظريه نسبيت
اينشتين، نام و آوازه اى داشت. اما آنچه او را از «ارنست ماخ» متمايز مى ساخت،
علاقه اش به مسائل كلاسيك فلسفه بود.«شليك» دوست نزديك اينشتين بود و با هم مكاتبات
بسيارى درباره تفسير فلسفى نظريه نسبيت داشتند. اين دوستى چنان بود كه اينشتين، قبل
از آن كه «شليك» به وين برود، او را در كسب كرسى استادى در دانشگاه «كيل» (keil)
يارى رساند. «شليك» در سال ۱۹۲۲ به وين مى رود و به جاى «ماخ» عهده دار درس علوم
استقرايى مى شود. در اين سال دو اثر مهم كه در شكل گيرى آراى «حلقه وين» تأثير
داشت، منتشر شد.
رساله «منطقى - فلسفى» كه نوشته «ويتگنشتاين» بود و رساله دكتراى «كارناپ» تحت
عنوان «فضا». آراى «شليك» تحت تأثير «ويتگنشتاين» و «كارناپ» عميقاً تحول و تعديل
يافت. علاقه او به «كارناپ» سرانجام باعث جذب «كارناپ» به گروه شد. «شليك» دوباره
ياران را گرد هم جمع كرد و انجمن دوستانه سال ها پيش را با جاذبه شخصيت و كفايت
علمى اش، سازماندهى كرد. او سمينارهايى درباره علم و فلسفه برگزار كرد و خود رهبرى
گروه را بر عهده گرفت. دانشجويان پيشين، ديگر، استادانى فهيم بودند و هر يك در رشته
تحصيلى خود صاحب نظر. «هان» مرتب در جلسات شليك شركت مى كرد، نويرات و چند فرد
جوان تر نيز بودند. فيليپ فرانك گاهى از پراگ براى شركت در جلسات مى آمد. آنها به
ياد روزهاى خوش گذشته، غروب هر پنج شنبه در طبقه همكف ساختمان ال شكل گروه فيزيك و
رياضى دانشگاه وين جمع مى شدند. مباحث مطرح شده چنان جذاب بود كه نفرات ديگرى نيز
به آنها پيوستند. «هربرت فايگل»، «ويكتور كرافت»، «فردريش وايسمان» و «كورت گودل»
رياضى دان اهل چك، از آن جمله بودند. «حلقه وين» در حال شكل گرفتن بود اما تا صدور
آن اعلاميه معروف، هنوز راه درازى در پيش بود. «هان» علاقه زيادى به «راسل» داشت و
مقالات او را در ماهنامه «رياضيات و فيزيك» پى گيرى مى كرد. در سال ۱۹۲۴، اين
علاقه، دين خود را ادا كرد.
او سمينارى درباره كتاب «اصول رياضيات» كه نوشته «راسل» و «وايتهد» بود، برگزار كرد
و فصل فصل كتاب را مورد مداقه قرار داد. «شليك» نيز با راسل مكاتبه داشت. او جلسات
را معمولاً با خواندن يك نامه آغاز مى كرد كه درباره مطالبى بود كه هفته قبل به بحث
گذاشته بودند. نامه ها معمولاً از «راسل» و «اينشتين» بود. مكاتبات «راسل» با
«شليك» كم كم تأثير خود را بر جا گذاشت و گروه را به سمت «تجربه گرايى منطقى» سوق
داد و «حلقه وين»، «تجربه گرايى منطقى» راسل را پذيرفت. «راسل» در ابتدا كانتى مسلك
بود، مدت كوتاهى به هگل روى آورد، اما در نهايت به سراغ «تجربه گرايى» رفت. «راسل»
رياضيات خوانده بود و «تجربه گرايى» با آن منافات داشت. بنا بر ديدگاه
«تجربه گرايى»، كل معرفت، مبتنى بر تجربه است اما حقايق رياضى مستقل از تجربه به
نظر مى رسند. براى خروج از اين بن بست، او چاره اى انديشيد و «تجربه گرايى منطقى»
را پيشنهاد كرد كه در آن، رياضيات به منطق تحويل مى شود. براى اين منظور، دانش را
به دو دسته تقسيم كرد.
نوع اول، علم به حقايق منطقى است
كه معرفتى مستقل از تجربه به حساب مى آيد. وى براى تبيين اين دانش، از همان «گزاره»
معروف استفاده كرد. براى آزمودن درستى گزاره «هر مجردى، غيرمتأهل است» نياز به كاوش
تجربى نيست. وقتى كه تعريف مجرد را كه فرد غيرمتأهل است دريابيم اين گزاره بديهى
مى شود.
«راسل» معتقد بود دانش رياضى از اين نوع است. و نوع دوم دانش هايى را شامل مى شود
كه مبتنى بر تجربه اند. او با انتشار كتاب «اصول رياضيات» كه با همراهى وايتهد
نوشته شده بود، استنتاج قياسى رياضيات از مقدمات منطقى را نشان داد. «تجربه گرايى
منطقى» راسل بعدها باعث منازعه دو عضو برجسته گروه شد. سال ها بعد كه نظريه او به
طور جدى نقد شد و خطاهايش نشان داده شد، خود او نيز از آن برگشت. «حلقه وين» شكل
گرفته بود و راسل تأثير خود را گذاشته بود.
اما گروه يك شخصيت درجه اول كم
داشت و آن «كارناپ» بود. وى به كمك «شليك» توانست سمت مربيگرى را در دانشگاه وين
كسب كند و در سال ۱۹۲۶ به جمع ياران پيوست. «حلقه وين» تثبيت شد. كتاب «اصول
رياضيات» راسل و وايتهد و كتاب «قوانين حساب فرگه» كارناپ را نيز تحت تأثير قرار
داد و همانند ياران خود به تحليلى بودن معرفت رياضى معتقد شد.
او بيش از ديگر اصحاب حلقه، چيز مى نوشت و رفته رفته مفسر و بيانگر اصلى آراى «حلقه
وين» انگاشته شد. «كارناپ» در زندگينامه خودنوشتش درباره تأثير «راسل» بر خودش
مى نويسد: «زمستان ۱۹۲۱، كتاب راسل را با عنوان علم ما به عالم خارج به عنوان
حوزه اى براى روش علمى در فلسفه، خواندم. برخى از عبارات كتاب به خصوص تأثير قاطعى
بر من گذاردند، زيرا به گونه اى روشن و صريح، همان ديدگاهى را از هدف و روش فلسفه
صورتبندى كرده بودند كه من مدتى به نحو ضمنى اختيار كرده بودم.» تأثير «راسل» چنان
بود كه «كارناپ» به مدت ۳ سال از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۵ كوشيد تا به تحليل مفاهيم مربوط
به اشياى موجود در محيط و روابط مشاهده پذير ميان آنها بپردازد.
اين تلاش به تدوين كتاب «ساختار منطقى علم» منجر شد. اما پيوستنش به حلقه وين، چاپ
كتاب را تا سال ۱۹۲۸ به تأخير انداخت. «حلقه وين» تثبيت شده بود و راسل تأثير خود
را گذاشته بود. اما گروه براى آن كه مبانى فلسفى اش را محكم كند نياز به تئوريسين
ديگرى داشت. او كسى نبود جز «لودويگ ويتگنشتاين» نابغه اى كه در مدت زندگانى اش چند
دوره فلسفى را پشت سر گذاشت.
ويتگنشتاين در سال ۱۹۱۱ به
كمبريج آمد تا زير نظر «راسل»، مبانى رياضيات را بياموزد. او بين هوانورد و فيلسوف
شدن، دومى را اختيار كرد. اولين مقاله فلسفى او را كه راسل خواند، شكى برايش نماند
كه با نابغه اى روبه رو است.رابطه «راسل» و «ويتگنشتاين» خيلى زود به رابطه اى
نزديك تبديل شد. ابتدا «راسل» پدر فكرى «ويتگنشتاين» بود اما خيلى زود اين نقش
برعكس شد. راسل در نامه اى كه در سال ۱۹۱۶به دوستش مى نويسد، چنين مى گويد: «آيا به
خاطر داريد... كه مهملات زيادى راجع به نظريه معرفت نوشتم و ويتگنشتاين به شديدترين
وجهى آنها را نقد كرد؟ نقد او، واقعه اى در زندگى ام بود كه اهميت درجه اول داشت و
بر هر چه از آن به بعد انجام دادم، تأثير گذاشت. مى ديدم كه حق با اوست و مى ديدم
كه ديگر اميد به كارى بنيادين در فلسفه را بازنخواهم يافت.»
«ويتگنشتاين» اولين اثر فلسفى مهمش را با عنوان «رساله منطقى _ فلسفى» در ۱۹۲۱
منتشر كرد. اين اثر چنان مهم بود كه «حلقه وين» در سال ۱۹۲۶، سطر سطر آن را به دقت
خواندند. اختلافات گوناگونى درباره «رساله» بعد از انتشارش در حلقه پديدار شده بود.
«كارناپ» و «شليك»، پيشنهاد كردند كه كتاب با صداى بلند در جلسات گروه خوانده شود.
جمله به جمله كتاب را خواندند و مورد بحث قرار دادند. اين «رساله» كار خودش را كرد
و گروه را در يافتن يك ثبات فكرى يارى رساند. اكنون «حلقه وين» پختگى فكرى و ثبات
گروهى را به دست آورده بود و تا صدور آن مانيفست معروف چيزى نمانده بود.
مسئله «تحديد» (demarcation)
يعنى تعيين حد و مرز نظريه هاى علمى با ديگر انواع نظريه، به ويژه نظريه هاى
متافيزيكى، يكى از مطالب محورى نخستين اثر ويتگنشتاين (رساله منطقى- فلسفى) است. وى
در نامه اى به «راسل» چنين مى نويسد: «نكته اصلى، اين نظريه است كه چه چيز را
مى توان با قضايا، يعنى با زبان، بيان كرد و چه چيز را نمى توان با قضايا بيان كرد
و تنها مى توان نشانش داد، كه من معتقدم مسئله اصلى فلسفه است.» در چارچوب رساله،
تفكيك ميان آنچه را مى توان بيان كرد و آنچه را تنها مى توان نشان داد، همان تفكيك
ميان علم و متافيزيك است.
در بندى از كتاب «رساله»، ويتگنشتاين، نظرش را
در باب متافيزيك در آن زمان چنين بيان مى كند: «غالب قضايا و پرسش هايى كه در آثار
فلسفى ديده مى شوند، كاذب نيستند، بلكه بى معنى هستند بنابراين ما به پرسش هايى از
اين دست نمى توانيم پاسخ دهيم، بلكه تنها مى توانيم، اثبات كنيم كه بى معنى هستند.
غالب قضايا و پرسش هاى فلاسفه ناشى از عدم در كمان از منطق زبان خويش است و
تعجب آور نيست كه عميق ترين مسائل فى الواقع اصلاً مسئله نيستند.» روش صحيح در
فلسفه در نزد ويتگنشتاين اثبات اين معنى بود كه هر قضيه متافيزيكى، بى معنى است.
البته او بعدها، نظريه معنى دارى خويش را در رساله نقد كرد و از آن دست كشيد.
خواندن بند بند رساله ويتگنشتاين در حلقه وين، ساختار فكرى و فلسفى آن حلقه را شكل
داد. ملاك مشهور «حلقه وين» يعنى «اثبات پذيرى» يا «تحقيق پذيرى» (Verifiability)
كه بر طبق آن، معناى يك قضيه، همانا روش به تحقيق رساندن آن است از اين تأثير،
سرچشمه مى گرفت. حلقه وين معتقد بود كه تمام گزاره هاى مشاهده اى، توابع ارزشى
گزاره هاى مشاهده اى ساده هستند. «كارناپ» در مقاله اى ملاك اثبات پذيرى را چنين
تقرير كرد: «معنى يك گزاره در روش اثبات آن نهفته است. يك گزاره آن اندازه خبر
مى دهد كه با آن قابل اثبات باشد. بنابراين اگر اصلاً بخواهيم چيزى را بيان كنيم،
از يك جمله، تنها براى بيان قضيه اى تجربى مى توان استفاده كرد.» «حلقه نوين»،
گزاره هاى مشاهده اى را گزاره هاى معنى دار مى دانست و نتيجه مى گرفت، تمام قضاياى
معنى دار، توابع ارزشى گزاره هاى مشاهده اى ساده هستند. يعنى اگر قضيه معنى دارى،
درست باشد مى توان با مشاهده، درستى اش را اثبات كرد. هر قضيه معنى دارى، تابع
ارزشى گزاره هاى مشاهده اى ساده است، با مشاهده مى توان ارزش منطقى گزاره هاى
مشاهده اى ساده را تعيين كرد. در نتيجه درستى قضيه معنى دار را ثابت كرد (ملاك
اثبات پذيرى). اين تحليل فلسفى، گروه را به آن سمت سوق داد كه متافيزيك، اصلاً
معنايى ندارد و تمام قضاياى اخلاقى نيز بى معنا هستند. «كارناپ» در سال ۱۹۳۲
مقاله اى نوشت، كه عنوان آن محتوايش را مشخص مى كرد: «حذف متافيزيك از طريق تحليل
منطقى زبان.»
«كارناپ» در اين مقاله به تأكيد مى نويسد: «در حوزه متافيزيك، تحليل منطقى به اين
نتيجه سلبى مى انجامد كه آنچه در اين حوزه، به گزاره موسوم است، كاملاً بى معنى
است. در نتيجه حذف ريشه اى متافيزيك حاصل مى آيد.» «كارناپ» آراى رساله ويتگنشتاين
را تغيير و بسط داد و انواع مختلفى از ابزارهاى منطقى را به كار برد تا اين نتيجه
را كسب كند. «حلقه وين» اصل «اثبات پذيرى» را به ويتگنشتاين نسبت مى داد. چون او
تأكيد كرده بود كه حقايق منطقى «همانگويى» (Tautology) هستند يعنى در همه عوالم
ممكن، درستند. البته ويتگنشتاين اين نكته را تنها در مورد جملات بدون متغير اثبات
كرده بود. اما در نظر «كارناپ» و ساير اعضاى حلقه، تفاوت بارزى در اين خصوص به چشم
نمى خورد و بنابراين همه قضاياى رياضى را همانگويى (گزاره هاى بديهى) به شمار
مى آوردند. اين تفسير براى اعضاى گروه، پيشرفت بزرگى به شمار مى رفت چون برخلاف
هيوم و باركلى كه مفاهيم رياضى را مفاهيمى غيرتجربى اعلام كرده بودند در اين
رهيافت، اين قضايا، تعاريف ضمنى يا صريح محسوب مى شدند، و براى كشف درستى آنها نه
نيازى به شهود بود و نه كاوش تجربى. آنها بدين طريق ميان گزاره هاى «تحليلى» و
«تركيبى» تمايز قائل شدند.
«گزاره تحليلى» گزاره اى ا ست كه به خاطر معانى واژه هايى كه دارد درست است. مثلاً «هر مجردى غيرمتأهل است» گزاره درستى است، چون معناى مجرد يعنى غيرمتأهل در بطن آن وجود دارد، و براى اثبات اين گزاره نيازى به تجربه و آزمايش نداريم و گزاره «تركيبى»، گزاره اى است كه براى اثبات آن نياز به مشاهده و آزمايش داريم. اعضاى گروه براساس اين تمايز، گزاره هاى متافيزيكى را بى معنا خواندند چون نه تحليلى اند، و نه تركيبى.
در اين زمان، گرچه ويتگنشتاين در
اتريش بود، اما هيچ گاه در بحث هاى گروه شركت نكرد. اما با «شليك» و «وايسمان»
مكاتبه مى كرد و يا به طور خصوصى با آنها به بحث مى پرداخت. «كارناپ» نيز در بعضى
از اين نشست ها، حاضر بود. اما ويتگنشتاين، با «كارناپ» ميانه چندانى نداشت و حتى
از او خواست كه ديگر در نشست هاى خصوصى اش با «شليك» همراه نباشد. اگرچه اين به
مذاق «كارناپ» خوش نيامد اما همواره ارتباط با او را بسيار جالب، هيجان آور و مفيد
مى دانست. نكته مهم، تفاوت نگرش ويتگنشتاين با كارناپ و بيشتر اعضاى ديگر حلقه بود.
شكى نبود كه ويتگنشتاين متافيزيك را بى معنى مى دانست اما او گرايشات قوى دينى
داشت، هر چند كه به هيچ دين رسمى متعلق نبود. اما در رساله اش به دنبال نظريه اى
عرفانى بود.
او حدود آنچه را مى شود به صورت معنادارى بيان كرد، مطابق با حدود آنچه كه مى توان
انديشيد، نمى دانست. برعكس، چيزهايى هستند كه به زبان نمى آيند اما با اين وجود
مى توان راجع به آنها فكر كرد. وى در فقره اى از «رساله» مى گويد: «در حقيقت
چيزهايى هستند كه نمى شود در قالب كلمات گنجاند، آنها خود را آشكار مى سازند. آنها
همان امر عرفانى اند.» اعضاى حلقه، وقتى كتاب ويتگنشتاين را مى خواندند به خطا فكر
مى كردند كه نگرش او به متافيزيك، شبيه نگرش خود آنهاست. اما به گزاره هاى كتابش
راجع به امور عرفانى توجه كافى نكرده بودند.
در هر حال، ويتگنشتاين تأثير خود را گذاشته بود و حلقه وين تحت تأثير او، قالب يك
مكتب را به خود گرفت. «نويرات» اصرار داشت، حلقه، ديگر يك محفل دوستانه نيست بلكه
بايد به شيوه يك حزب عمل كند. به همين منظور در سال ۱۹۲۸، «انجمن ارنست ماخ» را كه
اعتبار و آوازه اى داشت، بازگشايى كردند و هدف آن را اشاعه و گسترش نگرش علمى و
ايجاد وسايل لازم براى اصالت تجربه نوين خواندند، اكنون وقت آن رسيده بود كه
مانيفست مشهور خود را منتشر كند. سال ۱۹۲۹، يك بيانيه منتشر شد با عنوان «درك علمى
از عالم: حلقه وين» كه همگان را با مكتب آنها آشنا كرد. بخش عمده اين بيانيه را،
«نويرات» نوشته بود كه بيش از همه درصدد محو متافيزيك قديم بود. در اين مانيفست از
۱۴۰ نفر به عنوان اعضاى حلقه وين نام برده مى شود. هم چنين، فهرستى از كسانى كه
افكارشان با حلقه، نزديك بود مانند «رمزى» و «رايشنباخ»، نيز آمده بود. «رايشنباخ»
در برلين بود و عضو رسمى حلقه وين نبود، اما همان علايق و نظريات آنها را داشت. در
پيوست اين بيانيه، فهرستى از «نمايندگان درجه اول درك علمى از عالم» آمده بود كه
تنها شامل نام سه تن بود آلبرت اينشتين، برتراند راسل و لودويگ ويتگنشتاين.
پس از آن، اعضاى گروه براى شناساندن نظرها و استنباط هاى خويش، يك سلسله كنگره به
راه انداختند. نخستين آنها، كنگره اى بود كه به رياضيات و فيزيك اختصاص داشت نه به
فلسفه، و در پراگ برگزار شد. «حلقه وين» را همگان شناخته بودند و همبستگى هاى
بين المللى به آن رو كرده بود. «موريس» فيلسوف آمريكايى، به وجود ارتباط پوزيتيويسم
منطقى و پراگماتيسم آمريكايى تأكيد كرد. «كواين» از جلسات آنها در وين و پراگ ديدار
كرد.«گيلبرت رايل» و «اِير» از مكتب آكسفورد نيز به آنها متوجه شدند. اما در
كشورهاى آلمانى زبان «حلقه وين» پيروان اندك شمارى داشت، چون بيشتر فلاسفه آلمانى
هنوز به همان «ايده آليسم آلمانى» وفادار بودند. «اير» از اين جمع، بيشترين تأثير
را گرفت و مدتى در تصميمات و جهت گيرى هاى عمده حلقه شركت كرد و در نهايت يكى از
برجسته ترين پوزيتيويست هاى منطقى شد.
در سال ۱۹۳۰، حلقه، نشريه اى به
نام «سالنامه فلسفه» منتشر كرد كه سپس نامش به «شناخت» (Erkenntnis)، تبديل يافت.
سردبير مجله «شناخت» «كارناپ» و «رايشنباخ» بودند. در فاصله سال هاى ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰
اين نشريه در حكم «ارگان داخلى» اعضاى حلقه وين و وابستگان آنها بود. «شليك» در
نخستين شماره نشريه «شناخت» مقدمه اى با عنوان «نقطه تحول اساسى در فلسفه» نوشت كه
در آن بيان مى كرد: «فلسفه، جملات را روشن و واضح مى سازد و علم آنها را مورد
تأييد تجربى قرار مى دهد. ما در علم با صدق و حقيقت جملات سروكار داريم، اما در
اولى با اين نكته كه آنها واقعاً به چه معنا هستند.» در حدود ۱۹۳۰، اعضاى حلقه،
تغييراتى در نظراتشان ايجاد كردند. آنها قبلاً از «روان شناسى گرايى» و
«پديدارگرايى» دفاع مى كردند كه تحت تأثير ماخ و راسل بود.
اما «نويرات» نظر گروه را به سمت ديگرى سوق داد. «نويرات»، ماركسيست منفرد و مستقلى
بود و براى علمى كردن جامعه شناسى، اصطلاحات و مسائل جامعه شناسى را در قالب زبانى
فيزيكاليستى مى ريخت، به گونه اى كه همه گزاره هاى تجربى، توصيف گر اشيا و خواص
زمانى و مكانى باشند. تز «فيزيكاليسم» (Physicalism) كه بر اصالت فيزيك و بيان
همه حقايق و علوم به كمك پديده هاى طبيعى و با تحويل به آنها، اشاره دارد، حاصل
همكارى «كارناپ» و «نويرات» بود. نظر «نويرات» اين بود كه گزاره هاى مشاهده اى
نبايد راجع به داده هاى حسى باشند، بلكه بايد راجع به اشياى فيزيكى باشند. بدين
منظور، اصطلاح «جملات پروتكل» را «نويرات» براى «گزاره هاى مشاهده اى» مطرح كرد.
«كارناپ» در مقاله اى كه در سال ۱۹۳۲ نوشت تز «فيزيكاليسم» را چنين صورتبندى كرد:
«براى هر جمله در زبان سيستم، جمله اى متناظر با آن در زبان فيزيكى وجود دارد، به
طورى كه هر دو جمله قابل ترجمه به هم هستند... بنابراين انواع زبان هاى «پروتكل»
زيرزبان هاى زبان فيزيكى مى شوند. زبان فيزيكى، جهان شمول و بين الاذهانى است.»
تز «فيزيكاليسم» جمله اى مانند «آقاى الف اكنون هيجان زده است» را به صورت فيزيكى
تفسير مى كند يعنى آقاى الف حالت خاصى دارد كه با ضربان قلب تند، تنفس سريع و
پاسخ هاى پرحرارت، مشخص مى شود. «كارناپ» استدلال مى كند، اگر اين جمله را به صورت
احساسى روانى بدانيم، آنگاه تنها آقاى «الف» مى تواند آن را بيازمايد نه كس ديگرى.
«نويرات» با بسط نظريه اش، هم حلقه وين را تحت تأثير قرار داد و هم فيلسوفان بعدى
را. «نويرات» به صراحت منكر امكان زبان خصوصى بود. همان چيزى كه ويتگنشتاين متأخر
نيز به آن اشاره دارد. اما در دهه ۱۹۳۰، دهه ناخوشايندى براى حلقه وين بود.
«كتاب اصول رياضيات»راسل و وايتهد، تا سال ۱۹۲۲ به عنوان يك مرجع بى چون و چرا
پذيرفته شده بود. همگان فكر مى كردند، درستى «تجربه گرايى منطقى» بى هيچ ترديدى
ثابت شده است. در سال ۱۹۲۲، دو رياضى دان با نام هاى «اسكولم» و «فرانكل» خدشه هايى
بر آن وارد كردند. اما سهمگين ترين ضربه را «گودل» وارد كرد. وى از اعضاى برجسته
حلقه وين بود. اما در سال ۱۹۳۱ منطق گرايى راسل را به چالش كشيد. ضربه او چنان كارى
بود كه غالب فلاسفه، «منطق گرايى» راسل را كنار گذاشتند. گودل نشان داد كه مى توان
در حساب قضيه اى ساخت كه در اصول رياضيات «راسل»، قابل اثبات نباشد و حتى مى توان
درستى اين نظريه را با برهانى غيرصورى، خارج از اصول رياضيات راسل، اثبات كرد. اما
در همان زمان «كارناپ» در سمپوزيومى راجع به مبانى رياضيات كه در ۱۹۳۱ در مجله حلقه
وين چاپ شد، به شدت از منطق گرايى راسل دفاع كرد.
تفاوت ديدگاه «كارناپ» و «گودل» باعث دودستگى در حلقه وين شد. و تا سال ها بعد،
نزاع بين «گودل» و «كارناپ»، جنبه هاى ديگر تفكر آنها را نيز دربرگرفت. پوزيتيويسم
منطقى به يك سلسله تضادهاى شديد قائل بود. تضاد بين متافيزيك و علم، بين حقايق
منطقى و واقعى، بين تحقيق پذير و تحقيق ناپذير، بين تصديق پذير و تصديق ناپذير و
بين آنچه به اشارت مى توان نشان داد و آنچه به عبارت مى توان بيان كرد. ديگر «حلقه
وين» يك محفل دوستانه نبود، مكتبى بود كه همگان آن را شناخته بودند. آنها به سرعت
آراى خودشان را گسترش مى دادند، اما منتقدين نيز بيكار نبودند. مهم ترين منتقد
آنها، «كارل پوپر» بود.
«پوپر» ارتباطات نزديكى با اعضاى حلقه داشت. اما هيچ گاه به طور رسمى از او براى شركت در جلسات دعوت نكردند. «نويرات»، «پوپر» را مخالف رسمى حلقه مى ناميد. «منطق اكتشافات علمى» پوپر، اولين بار در سلسله كتاب هايى كه حلقه وين تحت نظر «شليك» چاپ مى كرد، منتشر شد. مسائلى كه پوپر در اين كتاب مطرح كرده بود، همان دغدغه هاى فكرى «حلقه وين» بود. اما تفاوت آنها در نوع پاسخ هايى بود كه پوپر به اين پرسش ها مى داد. «پوپر» آراى حلقه وين درباره بنيادى ترين مباحث فلسفى را نقد كرد، اما او نيز همانند آنها به راسل و اينشتين علاقه مند بود. و تا مدت ها از راسل، به عنوان بزرگ ترين فيلسوف پس از كانت ياد مى كرد. اما ميانه اش با ويتگنشتاين چندان خوب نبود و به كل، فلسفه زبانى را رد مى كرد. با اين حال هيچ متفكرى به اندازه او، تأثير قابل ملاحظه اى بر بسط فلسفه علم نداشته است.
پوپر دو نقد اساسى در مورد نظرهاى «حلقه وين» پيش نهاد، اول آن كه، مرز ميان علم و متافيزيك «ابطال پذيرى» (Falsifiability) است نه اثبات پذيرى . دوم، هر چند متافيزيك متفاوت از علم است اما در كل معنى دار است. به نظر پوپر، مرز ميان علم و متافيزيك، مرز ميان بامعنى و بى معنى نيست. البته پوپر متوجه مسئله علم در برابر علم دروغين نيز بود.«دى اليويرا» در مقاله اى با عنوان «دو مسئله تحديد در نزد پوپر» (Popperشs Two Problem of Demarcation)، استدلال خردمندانه اى مى كند براين كه پوپر در «منطق اكتشافات علمى» در ۱۹۳۴، زمانى كه ارتباط نزديكى با حلقه وين داشت، بيشتر به تفكيك علم و متافيزيك پرداخت، اما دركتاب «حدس ها و ابطال ها» در ۱۹۶۳، عهده دار مسئله علم در برابر علم دروغين شد. «پوپر» نقد خود را برملاك «اثبات پذيرى» چنين صورت بندى كرد: «نقد من بر ملاك اثبات پذيرى هميشه اين بوده است: آن ملاك برخلاف قصد مدافعانش، مانع گزاره هاى واضح متافيزيكى نيست. ولى مانع مهم ترين و جالب ترين گزاره هاى علمى، يعنى نظريه هاى علمى يا قوانين كلى طبيعت است.»
او استدلال مى كند كه هر تعداد مشاهده داشته باشيم نمى توانيم از آن حكم كلى مثلاً «تمام زاغ ها سياه هستند» را استنتاج كنيم. هر قدر زاغ سياه ببينيم، نمى توانيم به آن حكم كلى برسيم. اما مشاهده يك زاغ سفيد، اين حكم را ابطال مى كند.چنان كه خود او مى گويد: «پيشنهاد من مبتنى است برعدم تقارن ميان اثبات پذيرى و ابطال پذيرى، اين عدم تقارن از صورت منطقى گزاره هاى كلى ناشى مى شود. زيرا گزاره هاى كلى، هيچ گاه از گزاره هاى شخصى قابل استنتاج نيستند اما گزاره هاى شخصى مى توانند آنها را نقض كنند.» «حلقه وين» اثبات پذيرى را ملاك معنى دارى مى دانست اما پوپر «ابطال پذيرى» را تنها ملاك تحديد (مرز ميان علم و متافيزيك) و نه معنى دارى، پيشنهاد كرد.
پوپر خود اذعان داشت كه
برخى از گزاره هاى متافيزيكى كاملاً معنى دارد. پوپر در كتاب منطق اكتشافات علمى،
به «كارناپ» متقدم كه طرفدار روانشناسى گرايى بود مى تاخت. اما «كارناپ» و «نويرات»
در همان زمان انتشار كتاب مقاله خود را منتشر و تز «فيزيكاليسم» را معرفى كردند.
پوپر نيز روانشناسى گرايى را رد كرد و در نتيجه با «كارناپ متأخر» هم عقيده بود.
اما تفاوتى كه در كتاب پوپر با نظر «نويرات» وجود داشت در عنوان گزاره ها بود. پوپر
از گزاره هاى مشاهده اى يا پروتكل نام نمى برد، بلكه از «گزاره هاى پايه» سخن مى گويد.
البته او نظر «نويرات» را مبنى بر آن كه جملات پروتكل نقض ناپذير نيستند مى پذيرد
اما در پى مجموعه قواعدى است تا حذف كردن جملات پروتكل بى ملاك نباشد. پوپر معتقد
بود واقعاً ممكن است هر گزاره اى را بى نهايت آزمود وليكن چنين كارى، علم را
غيرممكن مى سازد. بنابراين دانشمندان مجبورند وقتى گزاره اى از چند آزمون برآمد،
تصميمى بگيرند و آن را بپذيرند. جزيى از اين تصميم، قراردادى است و بنابراين گزاره هاى
پايه تا حدى قراردادى اند.
نقد پوپر بر حلقه وين، ملاك اثبات پذيرى آنها را زير سئوال برد. متافيزيسين ها نيز
بر نظر كليدى حلقه وين يعنى «معناى يك گزاره، همانا روش تحقيق پذيرى آن است» حمله
كردند و آن را گزاره علمى ندانستند، بر اين اساس كه از نظر علمى چگونه مى توان خود
اين گزاره را آزمود؟ و چون غيرقابل آزمون است پس بى معنى است. پوزيتيويست ها توجيه
كردند اين اصل يك «گزاره» نيست بلكه يك «پيشنهاد» است. اما متافيزيسين ها با نرفتن
زير بار اين توجيه ها، توانستند از انتقادات آنها خلاص شوند. انتقادات بر ملاك
اثبات پذيرى باعث شد كه پوزيتيويست هاى غير متعصب تر، اصل «تأييدپذيرى» (Confirmability)
را بپذيرند كه بر مبناى آن، يك قضيه، فقط در صورتى معنى داشت كه امكان تأييد آن
وجود داشته باشد.
دهه ۱۹۳۰، دهه ناخوشايندى براى پوزيتيويسم بود. هم حملات منتقدين و هم به قدرت
رسيدن حزب نازى، مكتب و حلقه آنها را به شدت تهديد مى كرد. بسيارى از اعضاى حلقه
وين، يهودى بودند و مانيفست آنها يعنى «درك علمى از عالم» تهديدى براى نظريات نژاد گرايانه
نازى ها بود. پس از روى كار آمدن فاشيست ها «نويرات» چون همدلى بسيارى با ماركسيسم
داشت، به هلند گريخت و پس از اشغال هلند، به آكسفورد رفت و تا هنگام مرگش در آن
جاماند. «هان» در سال ۱۹۳۴، درگذشت. «كارناپ» به آمريكا رفت. «شليك» نيز كه رساله
يك دانشجوى نازى را درباره اخلاق رد كرده بود، به دست اين دانشجو، ترور شد. پس از
ترور «شليك» غالب اعضاى باقى مانده حلقه وين هر يك به سويى گريختند. «حلقه وين» از
هم پاشيده شد و ديگر گروهى متشكل نبود. مكتب فلسفى آنها نيز به نقد كشيده شده بود.
«اير» نيز كه انديشه هاى حلقه وين را در كتابى كه در سال ۱۹۳۶ با نام «زبان، حقيقت
و منطق» نشر داده بود، در مقدمه چاپ دوم كتابش در ۱۹۴۶، آراى اوليه اش را به نقد
كشيد. اما «كارناپ» هنوز در آمريكا از پوزيتيويسم دفاع مى كرد. دهه ۱۹۵۰، دوران
افول پوزيتيويسم است، «شليك» ترور شده است. هان، نويرات و فرانك، مرده اند. پوپر
ضربات سهمگينى را بر پيكر پوزيتيويسم وارد كرده است. دو تئوريسين پيشين آن نيز،
يعنى راسل و ويتگنشتاين هر يك به سويى رفته اند، راسل به سياست روى آورده و
ويتگنشتاين حتى فلسفه متقدمش را نيز نقد كرده است.
«كارناپ» كماكان دفاع مى كند و پوزيتيويسم را با تنفس مصنوعى زنده نگهداشته است.
اما ضربه نهايى از آن «كواين» بود. وى با مقاله اى كه در سال ۱۹۵۱ با عنوان «دو
حكم جزمى تجربه گرايى» منتشر كرد، كار پوزيتيويسم را يكسره كرد. وى تمايز ميان
گزاره هاى تركيبى و تحليلى را زير سئوال برد و نوشت «اين كه اصلاً چنين تمايزى را
بايد قائل شد، حكم جزمى غيرتجربى تجربه گرايان و يك ايمان مابعد الطبيعى است.»
و البته منظور او از تجربه گرايان، تجربه گرايان حلقه وين، به ويژه كارناپ بود.
«كواين» با اين مقاله، به مكتبى كه به
مدت ۳۰ سال نقد و نظر هاى بسيارى را به وجود آورده بود، پايان داد تا به تاريخ
فلسفه علم بپيوندد. پوزيتيويسم منطقى مرد. و «اِير» با گفتن اين جمله مرگ آن را
رسماً اعلام كرد: «هر كار كه كرديم، نتوانستيم، متافيزيك را حذف كنيم.»
پي نوشت و توضيحات :
تقريباً مى توان گفت: راسل ،
حلقه را در باب منطق گرايى در رياضيات و علاقه شان به استقرا تحت تاثير قرار داد و
ويتگنشتاين در باب مسئله تحديد (مرز بيان علم و متافيزيك) آنها را متاثر
ساخت.پوزيتيويسم هاى منطقى مدعى بودند كه احكام متافيزيكى و احكام اخلاقى
بى معنايند، چون نه تحليلى هستند و نه با تجربه حسى اثبات يا نفى مى شوند.
ويتگنشتاين در رساله بند ۰۰۳/۴ مى گويد «غالب قضايا و پرسش هايى كه در آثار فلسفى
ديده مى شوند كاذب نيستند، بلكه بى معنى هستند. بنابراين ما به پرسش هايى از اين
دست نمى توانيم پاسخ دهيم بلكه تنها مى توانيم اثبات كنيم كه بى معنى هستند.» و در
بند ۵۳/۶ اشاره مى كند «روش درست در فلسفه در واقع چنين خواهد بود. چيزى نگويى مگر
آنچه كه بشود گفت؛ يعنى قضاياى علم طبيعى، يعنى چيزى كه هيچ ربطى به فلسفه ندارد و
هرگاه كه كسى بخواهد، چيزى متافيزيكى بگويد، برايش اثبات كنى كه نتوانسته به برخى
علائم در قضايايش معنى بدهد.» نزد ويتگنشتاين (در رساله)، روش صحيح در فلسفه، اثبات
اين معنى است كه هر قضيه متافيزيكى خاصى بى معنى است.
كارناپ در مقاله ۱۹۳۲ با عنوان «حذف متافيزيك از طريق تحليلى زبان» با تاكيد
مى نويسد «در حوزه متافيزيك، از جمله كل فلسفه ارزش و نظريه هنجارى، تحليل منطقى به
اين نتيجه سلبى مى انجامد كه آنچه در اين حوزه به گزاره موسوم است، كاملاً بى معنى
است، در نتيجه حذف ريشه اشى متافيزيك حاصل مى آيد.» اين بدان معنى است كه نظر
كارناپ، دقيقاً همان نظر ويتگنشتاين است. البته همه متفكران كه در مسئله پوزيتيويسم
منطقى تحقيق كرده اند، براين نكته متفق القولند كه حلقه وين، آراى رساله را تغيير و
بسط داده اند تا مفهوم جديد از علم و فلسفه علم را تشكيل دهند. «هادسون» در كتابش
با نام «لودويك ويتگنشتاين» مى گويد: «در رساله چيزى بسيار شبيه اصل تحقيق
پوزيتويست هاى منطقى مى بينيم، موضوع اصلى ويتگنشتاين اين بود كه معنا يا مدلول
گزاره، يك يا چند امر واقعى اتمى اى است كه گزاره تصوير مى كند. در نتيجه به تعبير
ويتگنشتاين فهم يك گزاره يعنى دانستن اين كه وضع از چه قرار خواهد بود، اگر آن
گزاره صادق باشد.» هادسون براى توضيح بيشتر بند ۰۶۳/۴ و ۰۲۲۳/۲ از رساله را بيان
مى كند كه «براى آنكه بتوانم بگويم P صادق است (يا كاذب) بايد معين كرده باشم كه در
چه وضع و حالى P را صادق مى خوانم و با اين كار مدلول گزاره را تعيين مى كنم.» و
«براى آنكه P را در معرض تحقيق آوريم بايد آن را با واقعيت بسنجيم.» هادسون در
ادامه مى گويد: «آيا ويتگنشتاين وقتى از سنجش با واقعيت سخن مى گفت، بدين نكته
اشارت داشت كه اجزاى واقعيت بايد قابل مشاهده حسى باشند؟» در اين باب دو نظر وجود
دارد. «هارتناك» نظر مثبت و خانم «آنسكوم» نظر منفى دارد.نظريه معنى دارى رساله
ويتگنشتاين، مبتنى است بر انديشه «قضيه بنيادى»، (elementary preposition) وى در
بند ۲۱/۴ مى گويد: «ساده ترين نوع قضيه، قضيه بنيادى مى گويد كه وضع خاصى وجود
دارد.» البته ويتگنشتاين هرگز نمونه اى از يك قضيه بنيادى ارائه نمى دهد، فقط به
نوع رابطه اى كه ميان يك قضيه مركب و قضيه بنيادى سازنده آن برقرار است اشاره
مى كند، او مى گويد: «يك قضيه مركب تابع ارزشى قضاياى بنيادى سازنده خود است.»
درباره گرايشات دينى ويتگنشتاين و مخالفت با كارناپ در مقاله فراز و فرود پوزيتيويسم منطقى دقيقاً به آنها، اشاره شده بود. كارناپ در زندگى نامه خودنوشتش كه منتقد محترم، بخشى از آن را ذكر كرده اند، مى گويد: «يك بار كه ويتگنشتاين راجع به دين صحبت مى كرد، اختلاف موضوع او و شليك به طور چشمگيرى آشكار شد. البته هردو موافق بودند كه آموزه هاى دينى در اشكال متنوعشان هيچ محتواى نظرى ندارد، اما ويتگنشتاين اين نظر شليك را رد مى كرد كه دين به دوره كودكى بشريت تعلق دارد.» كارناپ در ادامه مى گويد: «ويتگنشتاين دريافته بود كه بسيارى از گزاره هاى دينى و متافيزيك به سخن دقيق، اصلاً سخن نمى گويند. او كه مطلقاً با خود صادق بود، نمى كوشيد كه ديده به اين بصيرت ببندد. اما اين نتيجه براى او رنج روحى شديدى داشت.»
منبع: آرمان و اندیشه
This site is © Copyright CPH 2004-2005, All Rights Reserved.
Powered by M.H. Dalvand